رنج تحقیق (۳): عباس اقبال آشتیانی
بهار ۱۳۹۶
۱
مرحوم استاد عباس اقبال آشتیانی در ۵۹ سالگی در رُم درگذشت. او از شاگردی دکان نجاری آغاز کرد و اولینبار در چهاردهسالگی به مدرسه رفت. پس از آن معلم دارالفنون شد و از آنجا برای تحصیل در سوربن به فرانسه رفت و به استادی دانشگاه تهران رسید. او در طول زندگی خود خدمات فراوانی انجام داد. از جملۀ این خدمات تألیف بیش از ۱۰ جلد کتاب و چندصد مقاله دربارۀ تاریخ ایران، تصحیح و چاپ ۲۶ نسخۀ خطی، تدوین ۲۰ جلد کتاب درسی در تاریخ و جغرافیا، ترجمۀ ۵ کتاب، و انتشار ۵۰ شمارۀ مجلۀ یادگار است. از میان تألیفات عباس اقبال، میتوان به آثاری چون شرح حال عبدالله ابن مقفع، خاندان نوبختی، تاریخ مغول، و بخش پس از اسلام تاریخ ایران اشاره کرد. عباس اقبال از پایهگذاران تاریخنویسی جدید در ایران است. او محققی کوشا و پرکار بود و هنگام مرگ چندین کتاب در دست تصحیح و تألیف و ترجمه داشت که شماری از آنها پس از درگذشتش به چاپ رسید. مرحوم ایرج افشار در سوگ او نوشت: «با مرگ اقبال یکی از درخشانترین و تابناکترین ستارگان ادب افول کرد و شمعی که با تابش پرنور خود جانهای بسیاری از شاگردان و دوستداران و هواخواهان خود را روشن کرده بود فرو مُرد.»
علیاکبر سیاسی پس از مراسم تشییع جنازۀ عباس اقبال از فاضل تونی پرسید: «در تشییع اقبال چه کسانی آمده بودند؟» فاضل، که به شوخطبعی و حاضرجوابی شهره بود، گفت: «ششهزار نفر شرکت کرده بودند.» سیاسی با تعجب پرسید: «مگر شما توانستید آنها را بشمارید؟» فاضل پاسخ داد: «نه، ولی از آنجا که بر اساس حدیث متقن، هر کس از اهل علم برابر هزار آدم عام است، بنابراین آن شش نفری که در تشییع جنازه بودند در حکم یک جمعیت ششهزار نفری بهشمار میآیند. عباس اقبال در ۲۷ اسفند ۱۳۳۴ در کنار مرحوم علامه قزوینی، مجاور حرم شاه عبدالعظیم، به خاک سپرده شد. او همسر و فرزندی نداشت و هنگام مرگ، از مال دنیا چیزی جز کتاب و یک خانه باقی نگذاشت.
۲
از نوشتههای عباس اقبال آشتیانی:
بندۀ ناچیز از خانوادۀ فقیری هستم که بر اثر بیخیری پدر غافلی تمام مایۀ حیات آن در دوران جوانی به باد رفته و سرمایهای در آن جز محبت و هنرمندی و لیاقت مادر با عاطفهای که وجودش در آن ظلمتکده حکم فرشتۀ رحمت را داشت، به جا نمانده. مادر ستمدیده از محبتی که به ما چند نفر تیرهبخت محروم از همهچیز داشت به برکت هوش خدادادی دانست که نجات این کشتی غرقابی فقط و فقط براثر کار و به زور مجاهدت و مساعی است. خدا میداند و خاطر خستۀ مادر و روح حقشناس ما، که این زن هنرمند با تحمل چه صدمات نگفتنی زندگانی ما و خانوادهای را که افتخار ادارۀ آن را داشت نجات بخشید و با خوردن چه خون جگری به ما قیمت کار کردن و رنج بردن را آموخت. من در نتیجۀ این تعالیم گرانبها لذت کارکردن و رنجبردن را از دوران طفولیت درک کردم و از همان ایام به سختترین طرزی که تصور شود، تا سن چهاردهسالگی، که ابتدای شروع تحصیلم است، رنجها برده و جسماً عذابها تحمل نمودهام که اینجا مقام ذکر آن نیست. از برکت این ورزش و تمرین ابتدائی بود که در موقع شروع به تحصیل از مقابل هیچ مانعی نگریختم و تا آن حد که امکان داشت و وسائل فراهم میشد کار کردم. کمتر موقعی شده است که از سختی بنالم و سخنی بگویم که از آن بوی راحتطلبی یا تنعمخواهی شنیده شود. جد و جهد من در تحصیل بیشتر اوقات درنتیجۀ نوازشهای روحبخش و دلگرمیهای بیآلایش مادر عزیز، و گاهی هم بر اثر کمکهای مادی و معنوی عدهای از نوعپرستان بیغرض و خیرخواهان حقیقی بود که نقش آنها را هیچگاه گردش روزگار از خاطر من نخواهد سترد.
۳
از خاطرات سیدعبدالغفار طهوری (مؤسس انتشارات طهوری):
مرحوم اقبال از لحاظ مالی کمبنیه و دستش خالی بود. وقتی قیمت کتابها مقداری بیشتر میشد و ایشان مبلغ لازم را همراه نداشتند، برافروخته و پژمرده میشدند و کتابهایی را که بیشتر مورد نیاز بود جدا میکردند و میگفتند «این چند تا را میبرم و مابقی بماند بعداً میبرم.» من حالت تأثر را در چهرۀ ایشان و نیز آقای ایرانپرست میدیدم. آنوقت ایشان با گشادهرویی همۀ کتابها را تقدیم استاد میکرد و اظهار میداشت «شاید زودتر آنها را لازم داشته باشید، ببرید، به حساب مینویسم. طهوری، کتابها را همراه آقا ببر برسان.» استاد با خوشوقتی و اظهار تشکر کتابها را میبرد و چندی بعد حساب آن را میپرداخت. یک بار که مبلغ کتب انتخابی زیاد شده بود و استاد اقبال از بردن آن پرهیز داشتند، ساعتی بعد از رفتن ایشان، آقای ایرانپرست کتابها را به وسیلۀ من به دفتر ایشان فرستادند. بعدازظهر بود و خود استاد حضور نداشتند. همینکه بستۀ کتابها را دادم و جریان را گفتم، [جوانی که همکار ایشان بود] آشکارا اظهار خوشحالی کرد و گفت: «چه خوب، چه خوب، اتفاقاً دو تا از اینها را همین امروز میخواستم. سلام برسانید و صمیمانه تشکر کنید». گمان میکنم - بلکه یقین دارم- که بزرگترین لذت روحی استاد اقبال، رسیدن به وصال کتابهای مطلوبشان بود.
۴
مرحوم اقبال پس از مراجعه از سفر اول خارج از کشور، در تلاش بود برای تکمیل تحصیلات خود بار دیگر به فرانسه بازگردد. از اینرو برای دستیابی به این مقصود به دنبال بهانه میگشت. در اوایل سال ۱۳۱۱ با توجه به تلاشهای به عمل آمده برای برگزاری «جشن هزارۀ فردوسی» سعی کرد از طریق تیمور تاش، وزیر دربار رضا شاه، بهمنظور تهیۀ نسخههای چاپی و خطی شاهنامه به یک سفر دو ساله برود. در نامهای به او نوشت: «با توجهات نامهای که حضرت اشرف عالی به امر علم و ادب و تشویق چاکر داشته و دارند، استدعا مینمایم که در این خدمت [تهیۀ نسخههای شاهنامه]، فردی را شریک فرمایند و اجازه دهند که در اروپا به اینکار مشغول باشم. ضمناً در این مدت، رسالۀ خود را هم برای تحصیل در درجۀ دکتری در ادبیات که چند سالی است گذراندن آن به مناسبت عدم دسترسی به اروپا معوق مانده، به تصویب دارالفنون پاریس برسانم.» این توسل با برکناری تیمور تاش بینتیجه ماند. در این ایام، مشکل دیگری عزم او را در سفر راسختر گرداند و آن موضوع شرکت اجباری اقبال در تألیف یک کتاب تاریخی به وسیله فرجالله بهرامی بود. توضیح آن که در زمستان سال ۱۳۱۲ رضاخان، فردی به نام فرج الله بهرامی را والی خراسان کرد. بهرامی که تمایلی به این مسؤولیت نداشت، تعهد خود مبنی بر نوشتن کتابی در زمینۀ تاریخ را، دلیل بر نپذیرفتن مسؤولیت حکومت خراسان عنوان کرد. در پی آن، رضاخان برای رفع بهانۀ بهرامی، دستور داد تا افرادی برای کمک به تألیف، همراه با او به خراسان بروند. در نتیجه، به عباس اقبال، محیط طباطبایی، رشید یاسمی و جهانگیر خلیلی مأموریت اجباری خراسان دادند. در اجرای این دستور، از دیسال ۱۳۱۲ اقبال از معلمی دارالمعلمین عالی منفصل شد. اقبال با تلاش زیاد خود و وساطت فروغی توانست مأموریت محوله را - به شرط کمک به تألیف کتاب بهرامی در تهران- لغو کند؛ ولی درفاصلۀ زمانی ایجاد شده، سمت معلمی او به دیگری واگذار شده بود و او مدتی بیکار شد.
۵
شعری از عباس اقبال در جواب محمود فرخ:
فرخا در شهر ری امروز از کید حسود / زارتر از حال هرکس بیگمان حال من است
دوستان خوانندم اقبال ارچه از راه کرم / لیک دائم بخت بد چون سایه دنبال من است
بیصفا شهری است شهر ما و خلقش بیوفا / دوری از این شهر و از این خلق از آمال من است
میبرد هرلحظه اندوه از کفم لختی ز عمر/ دشمن عمر من این اندوه قتّال من است
از زبان عباس اقبال:
[...] اگر قائد این ذرۀ بیمقدار در زندگانی، منافع مادی و ثروت و مال- که در پیش چشمم حمد اللّه قدر و قیمت خاک را را نیز ندارد- بود، امروز پس از ده سال جان کندن در اروپا به نان شب محتاج نبودم و اقلا دو خشت خانهای داشتم که مادر پیر ستم کشیدهام در آنجا به راحت سر کند.
۶
نکبت علم و ادب!
از حالت و روزگارم پرسیده بودید عیبی ندارد، اگرچه چندان تعریفی هم نیست. گذشته که به نحسی گذشت، از آینده هم ناامیدم و معلوم است که حال حاضر در میان این گذشتۀ خالی از یادگارهای لطف و خوشی و آیندۀ تیره و تار چه خواهد بود. بدبختی بزرگ این است که تشبّه باهل ادب ورزیدهایم و بدون اینکه از این منبع فیض بهرهای برده باشیم به نکبت آن گرفتار و پایبند شدهایم، اهل ادب بیادبمان میخوانند و حق با ایشان است و بیادبان از خلطه و آمیزش با ما تبرّی دارند زیرا که طبقۀ ما را نامحرم حریم خود میشمارند. خدا بیامرزد پدر آن شاعر را که گفت:
نه در مسجد گذراندم که رندی/نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است/ خدا را عاشقم آن ره کدام است
از آن دوست عزیز خواهش دارم که اگر باین طریق مستقیم و راه هدایت پی بردهاید طلبا لمرضات اللّه دست این اردتمند را که پای طلبش به سنگ حیرت خورده بگیرید و از وادی سرشکستگی نجاتش دهید.
دولت علیۀ ما -از چشم بد محفوظ- دو اسبه به طرف تجدد میتازد [...] اما در بند آنچه که فرنگی را به این مقام سیادت رسانده، نیست. باور بفرمائید که اگر صحبتی از دانشگاه و دانشسرا و دانشکده و فرهنگستان و غیره میشنوید همان آواز دهل است، [...] خودمانیم و بین خود صحبت میکنیم. اگر در این مملکت کورها، یکچشمهایی حق ادعای سلطنت داشته باشند، از هر نوع ادعا و خودفروشی گذشته، چند نفری بیش نیستند و شاید از هر کس که غرض و مرضی خاص نداشته باشد بپرسند که این عده را بشمارد، انگشت اختیارش جز بر نام این چهار پنج نفر نکبتزدگان اهل ادب قرار نخواهد گرفت: آقای قزوینی، تقیزاده، جمالزاده، مجتبیمینوی و شاید هم بندۀ شرمنده.
حال این آقایان چیست و تمتعی که از حیات ادبی خود بردهاند کدام است؟ بیچاره قزوینی که بعد از سالهای سال دربهدری و خونجگری تصادف روزگار قوت لایموتی به او میرساند و حال زندگانی مادیاش خوش نیست. تقیزاده بعد از یک عمر درستکاری و خدمت به آزادی ایران تازه به تدریس الفبای فارسی در لندن مفتخر و سرافراز شده است که از گرسنگی نمیرد. حال آن دوست عزیز هم بر خود سرکار روشنتر است تا بر دیگران. مینوی تمام کتاب و اسباب کار خود را فروخته و به خیال یافتن کاری از طهران فرار کرده و الساعه در لندن در میان خوف و رجا ساعت میشمارد. احوال بنده را هم بر همین منوال قیاس کنید.
خیال میکنم اگر مملکتی در فکر تشیید بنیان حیات معنوی خود باشد بهتر از اینها از طبقۀ روشنفکر نگاهداری مینماید و بیشتر از آنکه به کار ظاهرسازی مشغول باشد در تربیت روح و مغز مردم سعی میکند.
خلاصه اینکه این اواخر بر عمر تلف کرده تأسف میخورم و بر یک مشت کتاب که قرائت آنها ما از راه راست زندگانی -یعنی به همان معنی که دیگران فهمیده و میروند منحرف کرد و موجب خسران دنیا و آخرت شده- لعنت میفرستم و بدبختانه دیگر تغییر مسلک هم محال شده است.
۷
یکی از ماندگارترین آثار مرحوم اقبال، پنج دوره مجلۀ یادگار است که از شهریور ۱۳۲۳ تا خرداد ۱۳۲۸ منتشر شد و این نخستین مجلۀ جدی تحقیقی در زمینۀ زبان و ادب و تاریخ و فرهنگ ایران بود. اقبال که پنج سال تمام از ساعت هفتونیم صبح تا یک بعد از ظهر و از سه بعد از ظهر تا هفت شب در اتاقکی به نام دفتر مجله یادگار به کار طاقتفرسای تحریر و تنظیم و طبع و توزیع مجلۀ یادگار، خویش را سرگرم میداشت، بعد از تعطیلی مجله پریشانخاطر و شکستهدل شد. مقرراتی گذاشتند که کارمندان دولت نمیتوانند روزنامه و مجله داشته باشند و اقبال به گناه استادی دانشگاه از ادامۀ نشر یادگار محروم شد و کاری که با عشق به ایران آغاز کرده بود، بعد از پنجاه شماره با افسردگی پایان یافت. عباس اقبال در همین سال تعطیلی مجلۀ یادگار علامۀ قزوینی را که استاد و دوست و مشوق همیشگیاش بود از دست داد.
نامۀ مورخ ۳۰ مهرماه ۱۳۲۸ به دکتر قاسم غنی:
«مرگ علامه قزوینی [...] در حقیقت اعصاب ما را فلج کرد و دیگر آن صاحب نفسی که هر آن ما را بر سر شور و شوق می آورد و شتاب ما را در سوختن شدیدتر میکرد در میان ما نیست. به خصوص که «یادگار» هم بر اثر پارهای اوضاع ناگوار تعطیل شده [...] بعد از تعطیل «یادگار» و افسردگی مخلص و تنهایی در این محیط جانفرسا، به پیشنهاد آقای حکمت، قبول کردم که مدتی به عنوان مستشار فرهنگی از طرف وزارت خارجه [...] مامور سیار باشم.»
در سال ۱۳۳۳ دولت مستشاران فرهنگی را به ایران فراخواند. عباس اقبال که مدتی بود به بیماری دچار شده بود به ایران باز نگشت و در ۲۱ بهمن ۱۳۳۴ در رم درگذشت.
منابع
ایرج افشار. «عباس اقبال آشتیانی». در: نادرهکاران. تهران: قطره، ۱۳۸۲.
ایرج افشار. «آثار چاپ نشده از عباس اقبال». در: تحقیقات کتابداری و اطلاعرسانی دانشگاهی، شمارۀ ۱ (بهار، ۱۳۳۹).
عباس اقبال. «نـکبتعلم و ادب». در: یغما، شمارۀ ۱۴۸ (آبان ۱۳۳۹).
نادر انتخابی. «عباس اقبال و سرآغاز تاریخنگاری مدرن در ایران». نگاه نو، ش ۱۰۶ (تابستان ۱۳۹۴).
نادر انتخابی. «یادگار اقبال». نگاه نو، ش ۱۰۷، (پاییز ۱۳۹۴).
محمد دبیرسیاقی. «وسواس و دقت علمی عباس اقبال». در: کلک، ش ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۹).
محمدامین ریاحی. «استاد بزرگ ما اقبال آشتیانی». در: کلک، ش ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۹).
سیدعبدالغفار طهوری. «استاد استادان». در: کلک، ش ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۹).
سعید نفیسی. «حیف دانا مردن». در: کلک، ش ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۹).
جمشید نوروزی. «عباس اقبال معلمی سختکوش و دانشمند». در: رشد آموزش تاریخ، ش ۸، (زمستان ۱۳۸۰).
نیکو همت. «عباس اقبال آشتیانی». در: ارمغان، دورۀ ۲۶، ش ۶ و ۷ (شهریور و مهر ۱۳۳۶).
http://ir-psri.com/?Page=ViewPhoto&PhotoID=1770&SP=Farsi