مرگ و شهر
شاید عنوان نابخردانهای به نظر برسد. شهر را با مرگ چه کار؟ و مرگ را با شهر؟
*******
سالها پیش، برای اولین بار، از پس توصیفات سینوهه [۱] از شهر مردگان و زندگان و آداب و تشریفات زندگی مصریان بود که فهمیدم شهری جز آن شهرها که ما امروز در آنها روزگار میگذرانیم هم هست؛ یا لااقل میتوانست باشد.
روزی که توصیفات بروگش از تهران قاجاری را میخواندم و سخن از گورستانهای درون شهر بود که محل گذر هرروزۀ مردم بودند و پنجشنبه و جمعهها تفریحگاه و زیارتگاه مردمِ شهر[۲]؛ فهمیدم که زندگی در کنار مرگ و با مرگ و با مردگان همانقدر برای من فرزند دهۀ دوم قرن بیست و یکم عجیب است، که برای آن مردان و زنان قاجاری، حداقل تا اندازهای، معمول بوده.
*******
اولین باری که پا به یک مرکز خرید بزرگ [۳] گذاشتم خوب یادم هست. برای خرید نرفته بودیم. گفته بودند معماری خوبی دارد و رفتیم ببینیم چطور جایی است و میخواستیم زود برگردیم. بیشتر از سه ساعتی طول کشید تا بتوانیم از لابی اصلی خودمان را به درب خروج برسانیم. در ماز گیر کرده بودیم انگار. و در همۀ این مدت زمان منجمد شده بود. رنگ بود و برق و زرق و جلوۀ ویترینها و گرفتگی فضا. انگار فضا چمبره زده بود بالای سر آدم و به اصرار میخواست جنس هر مغازهای را به او قالب کند. افسون شده بودیم. بعدها هیچ نخواستم دوباره پا به چنین مرکزهای خریدی بگذارم. مثل گیر کردن در اتوبانی میماند بدون دوربرگردان [۴].
*******
به تفاوت زندگی در شهری که حول مقبرۀ یکی از اولیاء شکل گرفته با شهرهای دیگر فکر میکنم. به تفاوت احوال ساکنانشان و جریان زندگی هرروزۀ آنها.
*******
راستی مرگ و شهر چه نسبتی با هم دارند؟ یا چطور نسبتی باید داشته باشند؟ بگذارید سوالم را اینطور بپرسم که شهر خوب چه نسبتی با مرگ و آنچه به مرگ مربوط است برقرار میکند؟ چقدر آن را عیان میکند یا به عکس در نُهتوی رنگ و خیال و مادهاش پنهان؟ چقدر از آن میگریزد یا چه اندازه در برش میگیرد و مجال بروزش میدهد؟
آن شهر شاد[۵]ی که این روزها طراحان و برنامهریزان طالب آناند، شهری است تا بدانجا که ممکن است دور از یاد مرگ و دور از خاطرۀ مردگان؟[۶]
شهر زیبا چه نسبتی با این حقیقت دارد؟ چنین شهری تا کجا به انکار گذر زمان و کهنه شدن چیزها مینشیند؟ تا کجا رد زمان از چهرۀ مصالح شهر میزداید و خاطرۀ پیری و مرگ را از دل ساکنانش میرباید؟ [۷] اگر اصلا.
سوالم فقط از نسبت شهر با وادی خاموشان نیست که عاقبت منزل همۀ ماست. از نسبت شهر با «مرگ» است. مهمترین رخداد زندگی آدمهایی که شهر برای آنها و به واسطۀ اجتماع آنها شکل میگیرد. و این محل تامل است.[۸]
Cortes, Marcel Reyes. “Living with the dead: Cremating and reburying the dead in a megalopolis”. in: Nate Hinerman and Julia A Glahn (eds). The presence of the dead in our lives. Vol 82, pp. 139-164, Rodopi, Amsterdam, NY, 2012.