×

جستجو

شازده کوچولو، کتاب معروف آنتوان دو سنت اگزوپری، بارها به فارسی ترجمه شده است. ترجمه‌ها را نشمرده‌ام؛ اما به ‏گمانم از ده تا تجاوز می‌کند. دست‌کم سه نفر از بزرگان زبان و ادبیات فارسی، محمد قاضی و ابوالحسن نجفی و احمد ‏شاملو، در زمره‌ی این مترجمان‌اند. یکی از این ترجمه‌ها، که در ایران کمتر شناخته شده، ترجمه‌ای است با عنوان پرنس ‏کوچک، از «دیپلوم انجنیر غلام سخی (غیرت)» (مهندس غلام سخی)، که حکومت کمونیستی افغانستان (جمهوری ‏دموکراتیک افغانستان)، گویا در اواخر دولت مستعجلش، در حدود سال ۱۳۶۶ش، منتشر کرده است. در میان آن‌همه ‏ترجمه، این یکی هم لطفی خاص خود دارد. امروز که یاد درخت بائوباب افتاده بودم، این ترجمه به خاطرم آمد. قسمت ‏بائوباب را در این ترجمه ببینید:‏
«بعداً پرنس کوچک به من گفت: «یک عادت خیلی خوب و پخته وجود دارد: همین که صبح‌وقت از خواب بیدار شدی، ‏دست و روی خود را شستی، سر و وضع خود را مرتب نموده فوراً به تنظیم سیاره‌ی خود بپرداز. بدون وقفه هر روز باید ‏جوانه‌های بائوباب را کند و به‌دور انداخت. این یک کار دلچسب نیست؛ اما هیچ مشکلی هم ندارد». یک بار او به من ‏مشوره داد چنان تابلویی رسم کنم که اطفال ما خوب آن را درک کنند. آنها بفهمند بائوباب چیست و چه خطراتی دارد. او ‏گفت: «اگر یک وقتی دلشان بخواهد به سیر و جهانگردی بپردازند، این تابلو برایشان بسیار کمک خواهد کرد. بعضی ‏کارها را می‌توان به تعویق انداخت و ضرر نکرد؛ اما اگر بائوباب را گذاشتی کلان شود، بدبختی آمدنی است. من سیاره‌ای ‏را می‌شناختم که در آن یک آدم تنبل زندگی می‌کرد. او به‌وقت و زمانش سه بته‌ی بائوباب را از ریشه بیرون نکشید و ‏گذاشت رشد کند». پرنس کوچک تمام جزئیات را به من تشریح کرد و من این سیاره را رسم کردم. قطعاً حوصله‌ی ‏موعظه ندارم؛ نمی‌توانم درس اخلاق بدهم؛ اما تعداد کسانی که می‌فهمند بائوباب تا چه حد مضر و خطرناک است کم ‏است. لکن اگر کسی به سیاره‌ای قدم گذارد که بائوباب در آن ریشه دوانیده است، بدبختی واقعی در انتظارش خواهد بود. ‏به همین سبب است که من عادت همیشگی خود را این بار فراموش می‌کنم و می‌گویم: بچه‌ها و دخترها، احتیاط کنید! ‏بائوباب خیلی خطرناک است! من می‌خواهم دوستان خود را از خطری که مدت‌هاست ایشان را تهدید می‌کند آگاه سازم و ‏آنها را هوشیارباش دهم. آنها متوجه این خطر نیستند؛ همچنان که در گذشته من نبودم. به همین جهت است که من ‏بالای این رسم این‌قدر زیاد کار کردم و قطعاً افسوس نمی‌خورم.‏
شاید شما پرسان کنید چرا در این کتاب رسم‌هایی پرهیبت مثل این دیگر نیست. جواب بسیار ساده است: من کوشش ‏خود را کردم؛ اما موفق نشدم. لکن هنگامی که بائوباب را رسم می‌کردم، این اندیشه که بائوباب بسیار خطرناک است مرا ‏یاری کرد و فهمیدم که این موضوع بسیار مهم و فوری است.‏»
بائوباب آدم را یاد حکایت گیاه خَرّوب در مثنوی می‌اندازد. سلیمان که مسجد اقصا را ساخت، دید در گوشه‌ای از آن ‏گیاهی ناشناس رسته است. ‏
گفت نامت چیست برگو بی‌دهان/ گفت خرّوب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بوَد/ گفت من رُستم مکان ویران شود
من که خرّوبم خرابِ منزلم/ هادِمِ بنیادِ این آب و گلم
ــ
مشکل خرّوب یا بائوباب این است که هرجا بروید، اگر زود ریشه‌کنش نکنند، همه‌ی آنجا را فرا می‌گیرد؛ همه‌ی ‏سیاره‌ی ما، سیاره‌ی درونی و بیرونی ما، سیاره‌ی ذهن و فکر و جامعه و زمین و زمان را می‌گیرد و کم‌کم آن را پوک ‏می‌کند؛ متلاشی می‌کند. هر شاخه و ریشه‌اش را که بزنیم، اژدهاگون ده شاخه و ریشه از آن سر می‌زند. وقتی که رهایش کردیم تا پا بگیرد، دیگر جایی برای نفس کشیدن در ذهن ما باقی نمی‌گذارد که بتوانیم آسان و ‏انسانی فکر کنیم. دیگر خرّوبی می‌اندیشیم و خرّوبی تصمیم می‌گیریم و خرّوبی عمل می‌کنیم، می‌نویسیم، داوری ‏می‌کنیم، ... . اصلاً بائوباب است که به جای ما می‌اندیشد و عمل می‌کند.‏

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر