در یادداشت دیگری نوشتم که سخن ما در حوزههای گوناگون از جمله هنر و معماری به چارچوبهای خاصی محدود است. چنانکه دستکم در مدت کوتاه نمیتونیم خود را از بند آنها رها کنیم و هرچه خواستیم بگوییم! اینکه چنین چارچوبهایی چگونه شکل میگیرند و در گذر زمان چطور تغییر میکنند، نیازمند بررسی عوامل گوناگون است. در واقع ویژگیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی هر روزگار و دستهای پیدا و پنهان قدرت، تغییرهایی از این دست را به تدریج رقم میزنند و پس از مدتی چارچوبهای محکمی برای سخن گفتن ما میسازند؛ بنا بر این شناخت کامل هر ساز و کار سخن نیز در گرو بررسی کل مسیر و تحلیل همه عوامل است. اما به هر حال میدانیم که برخی نقطهها در هر مسیر، تغییرات را آشکارتر نشان میدهند، و تحولات تدریجی در چنین جایگاههایی بهتر به چشم میآیند. بیشک یکی از مهمترین چارچوبهای سخن در حوزه مورد نظر ما، در ابتدای سده شمسی راه استحکام خود را آغاز کرده است. از هنگامی سخن میگویم که به خواست قدرتی نوپا در حاکمیت و عدهای از متفکران همراهش، بسیاری از شئون در حال دگرگونی بودند و هنر نیز به تبع روزهای خاصی را پشت سر میگذاشت. هنگامی که نشریات و کتابهای گوناگون راه جدیدی را در نگاه به این حوزه نشان میدادند و مؤسسات فرهنگی جدیدی چون انجمن آثار ملی برای صیانت از گذشته درخشان سرزمین ایران پدید آمده بودند. روزگاری که عالمان فرنگی مجال بهتری یافته بودند تا در دشتها و بیابانهای ایران مشغول شناخت سرزمین کهن شوند و دیدنیهای ارزشمند آن را به عالم معرفی کنند. اینجا دقیقاً یکی از نقاطی است که عوامل گوناگون و خواستهای محکم دست به دست هم دادهاند تا چیزی نو پدید آید و نگاهی متفاوت به هنر و معماری ایران شکل گیرد. از همین رو معتقدم که سالهای ابتدایی سده شمسی و اندکی پس از آن نقطه آغازی بر شکلگیری یک گفتمان جدید یا چارچوبی نو برای سخن گفتن است. گفتمانی که نگاه به هنر و معماری سرزمین ایران را تغییر میدهد و مفاهیمی نو را به سخن این حوزه وارد میکند. عالمان اروپایی و آمریکایی از جمله آرتور پوپ و آندره گدار و ارنست هرتسفلد، و ایرانیان مؤثر در حوزه فرهنگ از جمله محمدتقی مصطفوی و محمدعلی فروغی و دیگران در چنین موقعی فعالیت خاص خود را آغاز میکنند و در جهتدادن به مسیر جدید مؤثر میافتند. شناخت اندیشه این افراد نیز - با علم به تفاوت در نگاه هرکدامشان - با بررسی همین سیاق ممکن میشود. یکی از تلاشهای مهم در این راه، در مقاله «تاریخ هنر و ناسیون» به چشم میآید. رِضْوی در این متن میکوشد جایگاه سخن و عمل آرتور پوپ را در نسبت با روزگاری بسنجد که مفهوم جدید «ملت» در آن در حال شکلگیری و چیزی به نام هنر ایرانی در زبانها جاری است. گرچه به اقتضای نوع متن و برخی محدویتها، نویسنده بیشتر به بررسی رویدادهای کلی حول فعالیتهای پوپ و به دست دادن برخی نشانههای تاریخی اکتفا میکند، اما میتوان نوشته او را یکی از تلاشهای ممکن در راه تبیین چگونگی شکلگیری گفتمان جدید دانست. میتوان چنین تأملی را با دقت بیشتر به بررسی جزئیات سخن آرتور پوپ بسط داد و در همین مسیر همه فعالیتهای او را نیز بررسی کرد. در واقع تحلیل متنهای گوناگون به ادامه این مسیر و دقیق شدن چنین بررسیهایی کمک میکند. برای مثال حتماً میتوان کلیات گفتمانی را که رضوی از آن سخن میگوید در مفاهیم مورد نظر پوپ در مقالات او و حین سخنرانیهایش نشان داد. میتوان جریان سخن او را در نسبت با مفاهیم دیگری سنجید که حوزههای فکری کلانتر از جمله گفتمانهای باستانشناسی و شرقشناسی مهیا کردهاند. چنین تحلیلهایی از نقاط عطف و تغییر تاریخی در گفتمانها، چه با دقت در جزئیات و چه با بررسی کلان به ما نشان خواهند داد که آنچه امروز - یا در برههای از گذشته - درباره هنر و معماری میگوییم و میگفتیم از بدیهیات نیست و میتوانست به صورت دیگری شکل بگیرد. در واقع آنچه امروز میتوانیم درباره هنر و معماری ایران بگوییم، از جمله واژگان آشنایی چون هنر ایرانی و آثار ملی از جایی آمدهاند و ویژگیهایی از زمانهای خاص را در خود دارند که فقط با کنار گذاشتن بدیهیات سخن میتوان مسیر پیدایش آنها را دریافت.