علم باستانشناسی از بدو تأسیس تا به امروز راه درازی را پیموده است؛ به بسیاری از پرسشهای ما پاسخ داده و ابهامات بسیاری را دربارۀ گذشتۀ بشر مرتفع كرده است. ولی هرقدر این دانش پیشتر آمده، ضرورت تجدیدنظر در مفروضاتش نیز آشكارتر شده است. چهبسا اموری كه در طول این زمان بدیهی پنداشته شده لیكن به تدریج در صحت آن تردید شده است. تمركز بر بینالنهرین به مثابۀ خاستگاه بسیاری از دستاوردهای فرهنگی بشر از جمله شهرنشینی، بدون در نظر گرفتن ارتباطاتش با سرزمینهای مجاور از قبیل همین دعاوی است. همانطور كه پال كالینز، نویسندۀ كتاب، به درستی در مقدمه بدان اشاره كرده، مدتها باستانشناسان بینالنهرین را با غایتِ فهمِ جهان حاشیۀ مدیترانه مورد توجه قرار دادند تا از این رهگذرپاسخی برای پرسشهای خود دربارۀ منشأ تمدن غربی بجویند. و چون در بینالنهرین شواهد و مستندات كافی ادوار مختلف زندگی بشر، از یكجانشینی تا ایجاد شهر و امپراطوری، یافتند، برای آنجا منشأیت قائل شدند. در اینكه بینالنهرین چه نقش حائز اهمیتی در تاریخ بشر ایفا كرده است تردیدی نیست لیكن نباید نقش و تأثیر مناطقی كه بینالنهرین با آنجاها در تعامل بوده را نیز نادیده گرفت.
عواملی در تمركز بر بینالنهرین و غفلت از فلات ایران مؤثر بوده است؛ یكی از آنها وجود كوههای زاگرس است كه در وهلۀ نخست چون سدی عمیق و لایهلایه به نظر میآمد كه ارتباط بینالنهرین را با نواحی شرقی خود دشوار میكرد. عامل دیگر و حتی مهمتر، تفاوت در كیفیت و اقتضائات زیسـتن در بینالنهرین و زاگرس است. چنانكه در این كتاب نیز بهخوبی اشاره شده است، بینالنهرین با داشتن دشتهای و سیع وخاك حاصلخیز و آب كافی و سهولت جابجایی و دسترسی، امكان بسط زیست را مهیا كرده بود؛ جایی كه در آن انباشت ثروت به ایجاد روستاها و شهرهای بزرگ و پرجمعیت میانجامید و وفور نیروی انسانی احداث بناهای معظمی چون زیگوراتها و دیگر بناهای آیینی را ممكن میساخت. همۀ اینها روی هم سبب میشد بینالنهرین باستان نیز همچون مصر باستان، بهشت باستانشناسی باشد و طبیعتا توجهات را از نواحی دیگر به خود معطوف كند و شواهد كافی از هر دست در اختیار باستانشناسان قرار دهد.
هر قدر بینالنهرین عرصـۀ فراخی برای سـكونت و ایجاد شهرهای بزرگ بود، در عوض گذرگاهها و دشتهای كوچك میانۀ زاگرس، امكان زیست جز در ابعاد كوچك و پراكنده را میسر نمیكرد و همین هم سبب شد جایگاه واقعیاش مغفول واقع شود. فعالیتهای باستانشناختی در ایران با فعالیت هیئتهای باستانشناسی اروپایی آغاز شد و عمدتا متوجه دشت خوزستان بود كه شرایطی مشابه بینالنهرین داشت و زاگرس و شرق آن تا مدتها مورد مطالعۀ جدی قرار نگرفت. حتی تصور وجود زیسـتگاههای مهم و قابل توجه در زاگرس و شرق آن نامحتمل مینمود چه رسد به اینكه زاگرس منشأ بسیاری از دستاوردهای بشری پنداشته شود. همۀ اینها بعلاوۀ ملاحظات سیاسی خصوصا در نیم قرن اخیر كه عرصه را برای فعالیت باستان شناسان در ایران و تبادلات علمی تنگ كرده بود، سبب شد نقش و موقعیت ایران در دنیای باستان آنطور كه بایسته است درك نشود. به این اعتبار شاید كتاب حاضر در زمرۀ معدود آثاری باشد كه در آن ورای بینالنهرین، كوهستان زاگرس (از رشتهكوههای توروس تا شمال خلیجفارس) در كانون توجه قرار گرفته است. مستمسك كتاب برای بیان داستانی از تعاملات بینالنهرین و زاگرس، گنجینۀ موزۀ آشمولین است؛ عمدۀ این اشیاء و گلنبشتهها مربوط به بینالنهرین است و فقط معدودی به فلات ایران و زاگرس تعلق دارد. لذا در این كتاب نیز نویسنده چارهای نداشته كه از خلال بینالنهرین به ایران نظر كند. لیكن درهمین آثار نیز، زاگرس حضور پیدا و پنهانی دارد كه تا پیش از این كمتر به آن توجه شده بود. نویسندۀ هنرمندانه توانسـته به كمك این اشیاء پرتویی به زندگی در فلات ایران و تأثیرات آن بر بینالنهرین بیفكند. در روشنایی این توجهات، مسائل بسیاری دربارۀ اهمیت جایگاه ایران در دنیای باستان به دیده میآید كه تا پیش از این در تاریكی بود.
واقعیت آن است كه بسیاری از آثار مكشوفه از بینالنهرین، ماده ساخت و یا طرح و نقوشش را وامدار فلات ایران است؛ این موضوع همانطور كه نویسنده اشاره كرده، به وفور سنگ و كانیها و فلزات و حتی چوب در ناحیۀ زاگرس مرتبط است. زاگرس هرچند حاصلخیزی بینالنهرین و رودهای بزرگ و پرآب آنجا را ندارد، در عوض به خاطر كوهستانی بودن واجد كانیها و فلزات متنوعی است كه بینالنهرین فاقد آن است و در تاریخ طولانی تعاملات این دو، همواره بینالنهرین چشم به این داراییها داشته است. این موضوع به زاگرس نیز محدود نیست؛ كل فلات ایران حائز چنین ویژگیای است. تا جاییكه مثلا سنگ لاجورد از دیرباز از بدخشان و از معدود مسیرهای ارتباطی كوهستانی به بینالنهرین میرسـیده و در سـاخت اشیاء بسـیاری مورد اسـتفاده قرار میگرفته است. نویسـندۀ كتاب بهدرسـتی زاگرس را فارغ از آوردگاه مواد خام معدنی، خاستگاه بسیاری از ایدهها و صناعتها نظیر تكنیكهای ساخت سفال منقوش و ظروف فلزی و ابزار و آلات دیگر معرفی میكند؛ بسـیاری از این محصولات تأثیرات شگرفی بر جوامع مسـكون در بینالنهرین داشت.
تأمل در زاگرس جهان شگرفی را پیش روی ما میگشاید؛ یافتههای باستان شناسی در دهههای اخیر ما را بیش از پیش به این سمت سوق داده كه كوهپایههای زاگرس را محل اهلی شدن دام و دانه و فراآوری و ذوب فلزات و حتی ساخت سفال بدانیم. پنداری در كوهپایههای زاگرس بود كه برای نخستین بار بشرمتوجه استعداد برخی حیوانات برای همراهی با انسان شد و حیوانات بسیار مؤثری چون بز و گوسفند را اهلی كرد. در اینجا بود كه انسان فهمید میتواند به جای جمعآوری دانههای گیاهی وحشی، خود در پروردن گیاهان ایفای نقش كند، ضمن آنكه استعداد دو دانۀ بسیار مهم و ارزشمند به لحاظ غذایی یعنی گندم و جو را تشخیص داد و این دو گونه را اهلی كرد. در اینجا بود كه توانست به استعداد نهفته در برخی كانیها پی برد و مس را از سنگ فراآورد و با ذوب و شكل دادن به آن ابزارهای مورد نیازش را بسازد. نویسنده به این نقش و ویژگی زاگرس تا حدودی اشاره كرده است ولی توضیحی نداده است كه در قیاس با بینالنهرین، چرا زاگرس از چنین امتیازی برخوردار شد.
البته تاكنون برخی نظریههای باستانشناختی سـعی كردهاند اهلی شدن غلات و حیوانات در كوهپایهها را توجیه كنند؛ مثلا اینكه حیوان در جایی میتوانست اهلی شود كه تنوع پستانداران متوسط و مناسب اهلی شدن در آن بیشتر باشد و كوهپایههای زاگرس این ویژگی را داشت؛ یا اینكه كشاورزی در جایی میتوانست آغاز شود كه فرصت لازم برای بالغ شدن دانههای خوراكی در آن كوتاه باشد و یا مناطق آغاز كشاورزی نمیتوانسته پوشیده از درخت و جنگلی باشد و برآیند این ویژگیها بعلاوۀ چند ویژگی طبیعی و اقلیمی دیگر، كوهپایههای توروس تا زاگرس را به خاستگاه تولید غذا تبدیل كرده است. به زعم بنده اگر ورای همۀ این مختصات اقلیمی و جغرافیایی و یافتههای باستانشناسی، انسان را موجودی ذیشعور در نظر آوریم كه در تعامل با محیط «می سازد» و «ساخته می شود»، آنگاه باید از نظرگاهی كلیتر و ماهویتر نیز در سرشت زاگرس و اساسا فلات ایران تأمل كنیم. واقعیت این است كه زاگرس بیش از هر جای دیگری امكان آشنایی آدمی با مفهوم «استعداد» را فراهم میكرد و این موضوع همان وجه اشتراك همۀ یافتههای فرهنگی فوق اسـت؛ از اهلی كردن دام و دانه تا فراآوردن فلزات و سـاخت سـفال و ... . در همۀ این امور بشر توانست ورای صـورت ظاهر، راه به باطن و گوهر نهفته در امور مختلف برد و آن را احصـا كند و از آن بهره برد. طبیعتا محیطی این فهم را در آدمی پدید میآورد كه خود از هر جای دیگر مستعدتر باشد.
شرایط كوهستانی و پویای زاگرس، عرض جغرافیایی آن و وقوعش بر روی كمربند بیابانی كرۀ زمین، تنوع اقلیمی و ... همگی در زمرۀ عواملی است كه سبب شده منابع حیاتی متنوع در آن موجود باشد، لیكن بالفعل و دردسترس نباشد. آدمی در اینجا متوجه شد كه ورای خشكی ظاهری، منابع آب در لایههایی از سـطح زمین مدفون است و در برخی جاهاست كه میتواند در شكل چشمه در سطح زمین به منصۀ ظهور رسد؛ در اینجا بود كه فهمید در دانههای گیاهی نیرویی برای نشو و نما هست كه در صورت افتادن در خاك مناسب میتواند رشد كند و ثمر دهد؛ در اینجا متوجه شد كه در میان تنوع بسیاری از پستانداران برخی از گونهها، ورای ظاهر وحشی و نامأنوس، اسـتعدادی برای انس و همزیسـتی با انسـان دارد كه میتوان از آن بهره برد و ... . همۀ اینها بدین معناست كه زاگرس بیش از اینكه مواد خام و یا محصولات دیگر به بینالنهرین بخشیده باشد، ایدههای بنیادینی عرضــه كرده كه هركدام به نوبۀ خود زندگی بشر را متحول ساخته است. جالب آنكه این ایدهها بیش از اینكه در خود زاگرس فرصت بروز و ظهور محسوسی داشته باشد، وقتی به بینالنهرین میرسید فرصت عرض اندام در مقیاس وسیع مییافت و به بیان بهتر مجال «توسعه» مییافت. اگر دانه در كوهپایهها اهلی شد و زراعت فقط در كشتگاههای كوچكی متكی بر آبیاری دیم انجام میشد، وقتی به بینالنهرین رسـید، به خاطر وجود خاك حاصلخیز آبرفتی و دشتهای وسـیع مسطح و آبیاری متكی بر رود، كشتزارهای وسیعی پدید آمد و زراعت به مرحلهای رسید كه بعدها با عنوان «انقلاب كشاورزی» شناخته شد. با دست یافتن به ایدۀ استخراج فلزات از معادن و ذوب آن، این محتملتر است كه زندگی متكی بر صنعت و تخصصی شدن كار و ایجاد شهر، نخست در زیستگاههای كوچك زاگرس منعقد شده باشد و سپس به بینالنهرین راه یافته باشد. لیكن سهولت نقل و انتقال و توزیع راحتتر محصولات زراعی و صناعی در نواحی پست بینالنهرین، شبكههای تجاری پررونقتری را پدید میآورد و به احداث شهرهای بسـیار بزرگتری در قیاس با زاگرس میانجامید؛ شهرهای بزرگتر و پرجمعیتتر بینالنهرین نظامات اداری و مدیریتی پیچیدهتری را اقتضاء میكرد و همین موضوع فرصت دم كشیدن و جا افتادن ایدۀ شهرنشینی را در بینالنهرین مهیاتر كرد. مشابه همین موضوعات دربارۀ بسیاری دستاوردهای دیگر هم صادق است. از این جهت زاگرس را میتوان «آزمایشگاه كوچك» بسیاری از ایدههایی دانست كه در تعامل با بینالنهرین فرصت و امكان و نیروی تحقق در مقیاس چشمگیر یافت و قدم به قدم زندگی بشر را متحول كرد. در محیط مساعد بینالنهرین هر بذری كه به خاك میافتاد در مقیاسی وسیع تكثیر میشد؛ ظروف سفالین، گلنبشتهها و حتی پیكركهایی كه در اوروك یافت شده و منقش به نقش گوسفند و گاو است و آنها را چه به لحاظ ایده و چه مصالح وامدار ایران میدانند از این جمله است. طبیعتا هیچ یك از این اشیاء در ایران نمیتوانست در این مقیاس تولید و عرضه شود؛ چون نه نیروی تولید آن وجود داشت و نه تقاضــای آن. اینگونه كه بنگریم زاگرس هرقدر كه در ظاهر چون سدی نفوذناپذیر به نظر بیاید، گذرگاه ارتباط بوده است؛ به تعبیر نویسندۀ كتاب، آن قلمروی رازآلود و پرده پردهای كه مردمان بینالنهرین را هر زمان به واسطۀ آوردههای جدید مسحور و متحیر میكرده است.
در مسیر بازدیدم از موزۀ آشمولین بخت یار بود و اتفاقا وارد سالنی شدیم كه در آن برنامۀ معرفی این كتاب جریان داشت. چون موضوع برایم جالب بود توقفی كردم و در همان مجلس نویسنده به جایگاه سخنرانی رفت و دربارۀ كتاب توضیحاتی داد. در زمان تنفس میانبرنامه نیز با حامی این كتاب، سـركار خانم ژاله حیران، ملاقات و گفتگویی كردم. پیدا بود كه مدت طولانی است كه در ایران زندگی نمیكنند و برای همین با طمأنینه به فارسی صحبت میكردند. با اینحال عشقشان به ایران باعث شده بود كه از تمكن مالیشان برای چنین پژوهشهای ارز شمندی بهره برند. در مدت این گفتگو پر سشی ذهنم را مشغول كرده بود؛ اینكه پس از این سالهای دوری ایشان چه تصوری از سرزمین مادری دارند كه وادارشان میكند چنین كارهایی كنند و آیا اصلا خودشان واقفند كه چنین كتابی میتواند چه تأثیر شگرفی در معرفی نقش و جایگاه واقعی ایران حتی تا امروز دا شته با شد. میدانستم كه دریافت ایشان از ایران، عینا مشابه دریافت روزمرهای كه ساكنین ایران دارند نیست. به تدریج كه همكلام شدیم متوجه شدم تلقی ایشان از ایران بسیار به آن ایران فرهنگی نزدیك است؛ همان ایرانی كه معمولا لابهلای اخبار سیاسی و حوادث روزمره و گذرا مغفول واقع میشود. دریافت ایشان مثل نظر كردن به فرشی بزرگ و پرنقش و نگار و نفیس اسـت كه طبیعتا وقتی تناسبات و زیباییهایش بهتر به دیده میآید كه كمی از آن فاصله بگیریم و به آن خیره شویم. در این حالتست كه معلوم میشود چطور هر نقش و رنگی در جای خود و در تعادل و توازنی با بقیۀ نقوش و طرح كلی قرار دارد. طبیعتا این تصویرِ درستتری از فرش به مثابۀ یك دستپرورده ارز شمند است در قیاس با وقتی كه فرش زیر دست و پای زندگی روزمره و انبوهی از اسباب و اثاث پنهان شده است. تصور ایشان از ایران، ایرانی مبری از روزمرگیها و مسـائل زودگذر و حاشیهای اسـت. فاصلهشان از ایران و ذوق و ذائقهشان و نوع فعالیتهایشان سبب شده كه سطح تماس بیشتری با آن حقیقت بیزمانِ ایران كه در فرهنگ ایرانی و مظاهر آن رسوب كرده پیدا كنند. مسلما این ساحت از موجودیت ایران است كه زیبا و دوستداشتنی است و همه را گرفتار میكند و بسیاری از ایرانیان با وجود سالها و حتی نسلها زندگی در خارج از ایران دم به دم فیلشان یاد این موطن میكند و دلتنگ آن میشوند.
به پیشنهاد جناب آقای جبرئیل نوكنده، رئیس موزۀ ملی ایران، پس از كسـب اجازه از نویسـندۀ كتاب، بیمعطلی تصمیم به ترجمۀ آن به فارسی گرفته شد. زحمت ترجمه به یكی از باستانشناسان خوب كشور، جناب آقای دكتر عباس مقدم سپرده شد و ایشان نیز به خوبی از عهده برآمدند. امیدوارم مطالعه و تأمل در این كتاب بتواند باب پرسشها و مطالعات جدیدی را دربارۀ ایران بگشاید.
۱۳۹۵
«کوهها و دشتها: ایران باستان و بینالنهرین» اثر پال کالینز ترجمهٔ عباس مقدم