×

جستجو

روایتِ روایت دوازدهم: خیالِ زندگی بخشِ خانه

« پدر بزرگ که مرد، روزهای اول مادر بزرگ مدام می‌گفت بی‌خانه شدم. می‌گفت بچه‌هایم که رفتند اینقدر سخت نبود که او رفت و در چند هفته آلزایمر عجیبی گرفت. همه چیز را به خوبی یادش بود، به راحتی از اتفاق‌ها و افراد دور و نزدیک می‌گفت ولی یک چیز را یادش می‌رفت، این که آقاجون مرده است. خیلی وقت‌ها تکرار می‌کرد و می‌گفت: « علی‌آقا خانة ما را بلدی؟ فردا قرار است به آن جا برویم. آقاجون آن‌جاست». وقتی به او می‌گفتیم خانه‌اش همین‌جاست و آقاجون فوت کرده است باورش نمی‌شد. با تعجب می‌پرسید پس چرا دیشب این‌جا بود؟ تنها راهِ آرام کردنش این بود که دستش را بگیریم و به اتاق خالیِ آقاجون ببریم‌اش. آن‌وقت واقعیت سخت را باور می‌کرد و انگار یادش بیاید و امیدش از آن خیالِ دیشبی ناامید شود. سرش را پایین می‌انداخت، حرفی نمی‌زد و بازمی‌گشت».

خیالِ خانه سازندة انسجامی درونی میانِ فرد و جهان است و در این میانه، حیاتی پدید می‌آورد. حیاتی که با ایجاد نیروی تغییر موقعیت وجودی فرد و دورتر شدن و از جایی دیگر تماشا کردن‌اش، حضور جهانی خارج از خود را لازم و معنادار می‌کند. لازم می‌آید تا کسی و چیزی و جایی دیگر باشد تا این وضع تازه با آن در میان گذاشته شود، تا در ناشناخته‌های این موقعیت تازه نقشی بازی کند، کاری از خود کند و معنایی بسازد. این حیات که از تجربة روزها و سال‌ها زندگی در خانه در وجود ساکن رسوب کرده، به مرور تغییر می‌کند و خویشتن و جهانِ دیگر را در نسبت و عملشان با یکدیگر شکل می‌دهد. حیاتی که از خیالِ مشترکِ وجودی متراکمی جان می‌گیرد. به واسطة این خیالِ زیبا خاطرات خود و دیگران را به مکان‌ها پیوند می‌زنیم و در جایی زنده نگاه می‌داریم و با هم در میان می‌گذاریم. وقتی که افراد می‌روند و دیگر در آن مکان نیستند هم تا مدت‌ها این زندگیشان درون ما و درون خانه هست و می‌توانیم به جایشان برویم و آن‌ها را دوباره زندگی کنیم. چه بسیار اتاق‌ها، خانه‌ها و کوچه‌ها و محله‌ها که تا سال‌ها بوی محبوبی را به خود دارند و گذشتن و رها کردن را به تدریج ممکن می‌کنند.

شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو

بی‌وطنی است قبله‌گه، در عدم آشیانه کن

مولانا

 

این خیال از تناسب میانِ درون‌نگری و برون‌نگری وجود آدمی ساخته می‌شود و تجربة خانه‌کردنی مطلوب را رقم می‌زند. این تناسب مجموعه‌ای از خواست‌های درونیِ آدمی را به قابلیت‌هایی که مکان در اختیارش می‌گذارد، پیوند می‌زند. خواست‌هایی که هربار و در هر رویدادی از زندگی بر طلبی عمیق متمرکز می‌شوند و کیفیتی تازه می‌سازند. جهانِ درونِ آدمی پر از تضاد‌هاست و خیالِ خانه با معنایی که به در و دیوار و فضاهای ساخته شده با آن‌ها می‌دهد، وسیله‌ای می‌شود برای امکانِ حضور همزمانِ این تضادها و از دورتر تماشاکردن و با آن‌ها زندگی کردن. تضادِ درون و بیرون، بالا و پایین،  من و دیگری، گذشته و آینده، جبر و اختیار، اسارت و آزادی، جاودانگی و مرگ که در حضور این خیال امکان وجود همزمان می‌یابند. وقتی این تعارض‌های درونی - که شاید بتوان در تضادی کلی جمع‌شان کرد - به ترتیبی دوباره سامان می‌یابند آدمی وجود خود را فارغ از آن‌ها و در جایگاهی دورتر می‌یابد. هنگامی که به واسطة این خیال که بر شاخ و برگ درختی می‌نشیند، تجربة زمان از خط بی رحم صرفا پیش‌رونده تبدیل به حرکتی آزاد و معنادار میان گذشته و آینده می‌شود، وقتی با آن فضای بسته و محدودِ اتاق گسترشی بی‌نهایت می‌یابد،‌ وقتی جهانِ مقید و پیش‌بینی پذیر امکانی هم برای ارادة آزاد باز می‌کند. وقتی که خیالِ خوشِ آزادیِ حقیقی رخ می‌نماید، آن وقت است که تجربة زندگی با خانه و در آن مطلوب می‌شود. خانه با امکان‌های کالبد ساختمانی‌اش هم‌صحبتی می‌شود برای گفتن از خیالِ خوشِ رهایی.

هر یک از روایت‌ها با تمرکز بیشتر بر یکی از این تضاد‌ها سعی داشت تا تجربة حضورِ این خیال را بازنمایی کند و خواننده را در آن تجربة زیسته شریک کند. این خیال که پیوند دهندة مجموعة بی‌کرانی از انگیزه‌ها و خواست‌ها و عواطف درونی با ویژگی‌ها و صور مختلف کالبد ساختمان در رویدادی از زندگی است، یکبار در تجربة زیستن ساکنان در خانه آشکار شده بود و با بیان روایتی از زندگی قابل بازگویی مجدد بود. روایت با امکان توصیف تجربة زیستة مخیل، پیوسته در خطی از زمان و همچنین بدنمندِ ساکنان در خانه، انتقال آن به دیگری را ممکن کرد و با ویژگی‌هایش از هستة متراکم عاطفی‌ای که از تناسب میانِ اجزای مختلف درون و بیرون ساخته شده بود محافظت ‌کرد تا خواننده با خیالِ خلاقِ خود در آن تجربه حاضر شود. روایت‌هایی که تجربة مطلوبِ افراد مختلف از زندگی در خانه‌های آجربهمنی تهران در آن‌ها حاضر بود و به هدف انتقال خیالِ مشترکِ سازندة آن‌ها نوشته شد. تجربه‌هایی مطلوب از زندگی در خانه که نه به واسطة خواستی مطلقا شخصی که از تناسبِ میانِ تضادهای وجودی مشترک و انسانی با کالبدی ساختمانی ساخته شده بود.

 در این روایت‌ها سعی شد همواره توصیف‌ها در مرز میانِ جهانِ درون و بیرون نوشته شوند تا کیفیتِ تناسب میانِ اجزای مختلفِ  آن‌ها شکوفا شود. تناسبی که باعث ایجاد لذت در خواننده و برانگیزانندة خیالِ او باشد و هر جز ساختمان را با حضور فعالش به رویدادی از زندگی پیوند زند. هر اپیزود به دنبالِ نزدیکی بیشتر به این تناسب بود و موقعیت‌های مختلف هم برای بازنمایی آشکارترِ آن در تجربة زیستة مطلوب در این خانه‌ها خلق شد. روایت، امکانِ زنده شدنِ دوبارة آن تجربه در جهانِ خیالِ خواننده را پدید آورد تا به این ترتیب ادبیات چون پلی میانِ « تجربة مطلوب و شاعرانة زندگی ساکنان در خانه» و «آگاهیِ قابل انتقالِ انسانی» عمل کند.

تجربة زیستة مطلوب ساکنان در خانه هدفی است که یک خانه برای آن ساخته می‌شود. این تجربه در خانه‌های آجربهمنی تهران حاضر بود و مجموعة این روایت‌ها به دنبال بازنمایی و انتقال آن نوشته شد. کیفیتِ تناسبِ درون‌نگری و برون‌نگریِ وجود به واسطة خیالی که بر کالبد خانه می‌نشست مطلوبیتی زنده می‌ساخت و این تحقیق به دنبال بیانِ آن بود. تا اگر روزی کسی خواست چگونگی مطلوبیت و حیاتِ خانه‌های آجر بهمنی را دریابد به سراغ آن برود. خانه‌هایی که روزی در این شهر ساخته شدند چند نسل در آن زندگی کردند و امروز به سرعت در حال از بین رفتن‌ هستند. این خانه های در حال مرگ آخرین نفس‌هایشان را می‌کشند و در مدت همین تحقیق شاهد از بین رفتن و تخریب بسیاری از آن‌ها بودم. اما هنوز هستند خانه‌ها و ساکنانی قدیمی‌ای که می‌توان در لا به لای حرف‌هاشان شرحی یافت از کیفیتِ مطلوبِ زندگیشان در این خانه‌ها و این مجموعه روایت‌ها ازهمصحبتی با آن‌ها و خانه‌هایشان و برای ثبتِ زندگی مطلوبی که به واسطة ساختمان پدید آمده بود نوشته شد تا شما هم خیالِ خوشی که زندگی موزون میانِ آدمی و خانه را ساخت، با وجودتان دریابید.

راهِ خانه

آبی

هوا

درختِ بلند

دایره‌ای که حواصیل می‌پرد

و خانه

که زمانی بود

آن‌جا که اکنون جنگل

فروپوشیده است

خانه

کوچک و سپید

و پرتو سبزِ

یک برگ بید

باد مرا برده است

جلو آستانه دراز می‌کشم

باد مرا پوشانده است

تا کجا باید دنبالش کرده باشم؟

بالی ندارم

شامگاه

کلاهم را

به سوی پرندگان پرتاب کردم

گرگ و میش، خفاش‌ها

دور سرم فرود می‌آیند

پارو شکسته

پس غرق نخواهم شد

گام می‌نهم بر آب.

یوهانس بوبروفسکی در « زادة اضطراب جهان» ترجمة محمد مختاری

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر