به نام خدا
چند روز پیش نمایشنامهای از عزیزی به دستم رسید با عنوان مجلس قربانی سِنمار، نوشتۀ بهرام بیضایی. با این فرازهای پرشور:
یکی خوشا مردمی که نساختند،
یا کوته ساختند،
که چون فروافتادند نه دستی شکستند نه جانی باختند!
خوشا کوتهاندیشی!
بهتر آنکه از خاک برتر نگرفت؛
که چنین واژگون هم نشد!
آن دیگری نه! اگر همه نمیساختند جهان در آغازِ آغاز خود بود؛
بیغولهای!
دیگری آری! مردمان به آن ارزند که میسازند!
و آنچه میسازند صورت ایشان است! [...]
سنمار من که سنمارم برمیخیزم تا بگویم چگونه فروافتادم.
من که چون میافتادم به آسمان نزدیکتر بودم تا به زمین.
و در آن دمِ ناباور- میان زمین و آسمان-
بر آن هوایی که زیر تنم خالی میشد
و جهانی که زیر پایم دهان میگشود-
آری میان دو جهان- من خشتهایی را میشمردم
که به دست خود بر هم نهاده بودم؛
و هر یکی صدبار با وحشت
دهان گشوده میپرسیدند- چرا، چرا، چرا؟
و پاسخ من
تنها صدای خرد شدن استخوانهایم بود در گوشم!
با من، نام نعمان از آن بالا فروافتاد.
نامی بلند، که خورنقی سزاوار نام خود میساخت.
و من ساختم آنچه مرا ویران کرد؛
خورنگاهی در خورِ خور؛
به بلندی چهل مردانِ بر شانۀ هم!
از قضا، در تاریخ معماری ایران شمار سنمارهای بینوا که پاداش ساختنشان مرگ است کم نیست. مثل معماری «استوارکار» و «صنعتپیشه» که در روزگار شاپور مناری از سمِّ ستور ساخت و از نفاست منار محکوم شد به مرگ بر بالای آن.* به علاوه، نظیر این داستان دربارۀ معماران چندین بنای شاخص هم ذکر شده. انگار همیشه در سرتاسر تاریخ، دستکم در ذهنیت مردم، نمایش «مجلس قربانی معمار» روی پرده است!
اما چرا در ذهنیت مردم پیشۀ معماری نمایندۀ فعل افسانهای است، مقایسه کنید مثلاً با پیشۀ برزیگری و خیاطی و دبیری. و محصول آن چیزهای عجیبی است چون خورنقی در خورِ خور و مناری از سمِّ ستور. و دیگر اینکه، چرا در سخن حکیمانه از نسبت میان آدمی و اعمالش مَثَل پاداش سنمار برگزیده شده است و بهترین مصداق این نسبت را رابطۀ معمار با ساختهاش دانستهاند؟
* شفیعی کدکنی در مقالۀ خواندنی «یکی دخمه کردش ز سم ستور» حکایت این بنا را به نقل از البلدان ابن فقیه آورده است.