به بهانه سالروز درگذشت مرحوم ایرج افشار
این روزها میتوان با کمی حساسیت به رفتارها و معاشرتها دریافت که تصویری کلی از استادان دانشگاه در ذهن و دل هر دو طبقه استاد و دانشجو نمایان است که با خصوصیاتی چون کبر، غرور و بیاعتنایی درآمیخته است؛ البته با این دقت که درباره کلیتی سخن گفتن منکر استثنائات نمیشود. نیز این یادداشت در پی ارزیابی قدرت انتقادپذیری علمی و برونگرایی و اجتماعی بودن استادان نیست بلکه درباره معاشرتهای ساده بین دو انسان سخن میگوید؛ درباره «سلام علیک»، برخاستن و نشستن، راه رفتن؛ درباره «چشمدرچشم».
انسان وقتی همنوع خود را میبیند اگر چشم طمعی در او نداشته باشد رابطهای از سر دوستی و ادب درمیافکند. بنابراین بنیان رابطه انسانها باید مزین به خلوص و برابری و احترام باشد. ما در مواجهه با هم، چه استاد باشیم و چه شاگرد، از برخورد ابزاری و انتفاعی ــ حداقل در ادعا ــ رنجیدهخاطرمیشویم. ما دوست داریم هرکه هستیم بهعنوان یک انسان درک شویم و نیاز یا استغنایی در معاشرتها و روابطمان تأثیر نگذارد و آن را به اطوار و نفاق نیالاید.
اما آنچه من دیدم و شنیدم گویای این است که دیگر استادانِ باذکاوتی چون مرحوم ایرج افشار کم پیدا میشود. چرا هوشمندی ایرج افشار در سلوک بیریا و متواضع او نمایان است؟ چون انسان هوشمند گرفتار غرور یا همان فریب نمیشود. اگر دوتا کتاب نوشت و دوتا مجلس درس را اداره کرد و چهاربار استاداستاد شنید از حقیقت هستی خودش غافل نمیشود. انسان بیدار و هوشیار میفهمد که گوهر رابطه خالص و پاک و عاری از کبر و غرور را نمیشود با پندارهای قراردادی و کارنامه علمیپژوهشی بر باد داد و به جایی رفت که علی فرمود: خدا هر متکبری را خوار میکند.
ایرج افشار که روزگار ما را از نعمت وجودش در دانشگاه محروم کرد بسیار علیوارتر زیست تا خیلی از استادنماهای کنونی. باوجود اینکه اکنون پارهای از استادان به علت چشمپوشی دانشجو از بیسوادیشان یا عنایت به نمره ارزیابی پایان ترم خوشرفتاری و تواضع میکنند باز هم جو کبر و غرور و عجب بر بستر استادی بهخوبی حس میشود. این تنها ادعای من نیست. خیلی دیدهام و شنیدهام. جالب اینجاست که ماجرای خطاب استاد از سوی شاگردان و دوستان و همکاران در بعضی این شبهه را ایجاد میکند که استادند. اینکه دیگری ما را استاد بداند با اینکه ما خودمان را استاد بدانیم خیلی فرق دارد. کسی که خودش را استاد بداند «استاد» نیست. استادی واقعی یعنی راهنمایی و برافروختن شمع عشق به آموختن. استادی یعنی ادعای نمیدانم. استادی یعنی من هنوز طلبه هستم. کسی استاد واقعی است که بتواند در مجلس درس خود یا در نوشتههای خود مبین این باشد که من هنوز دانشجو هستم؛ چون نمیدانم.
از کارنامه و ادعا بگذریم قبل از هر چیز این رفتار و برخورد روزمره انسان با دیگران است که تلقی او از خود و دیگران را نمایان میکند. محبت در گفتار و کردار، ادب و تواضع و حوصله و یکیبودن و برتری نجستن باید در خصال یک مدعی معلمی دانشگاه عیان باشد. در حالی که چنین نیست. این معضل چه عیب و دردی را حاصل میکند؟ اینکه ما دانشجویان یا از سر رقابت تکبر پیشه کنیم یا از سر مودت صبوری کنیم و عزت نفسمان را فرو بخوریم. در این میان کسانی که دوست دارند روزی به مثال همین استادان بر کرسی بنشینند و تلافی کنند؛ توان تحمل شرایط را خواهند داشت. زیرا عزت نفس انسان همان چیزی است که حتی اگر دیندار نباشد از او فرد آزادهای میسازد. آزادگی گوهر رودررویی با طاغوت و پلیدی است. دانشجویی که در دانشگاه با عزت نفسی شکسته راه بپوید هیچگاه نمیتواند در آینده آزادگی پیشه کند. انسانهای آزاده اجازه نخواهند داد کسی گمان برد اگر بهتر میفهمد یا بیشتر خوانده و حفظ کرده است؛ حق دارد در معاشرتها برای او تکبر بورزد یا سلامی از سر محبت را سرد و بیاعتنا پاسخ بدهد؛ یا در سخنرانی بهجای پرداختن به اصل موضوع مداوم «منممنم» بکند. این میشود که عدهای فراری و عدهای دلچرکین و خیلیها آموخته بیاخلاقی میشوند.
سلوک و کارنامه ایرج افشار نماینده یک کودک کنجکاو پرسشگر است؛ یک شاگرد مدرسهای آزاده هوشیار. اما نه از این مدرسهها. این مدرسهها جای ایرج افشار و زریاب خویی و ... را تنگ کرد تا مثلا جا برای مسلمانی باز شود. ما هم هنوز منتظر و امیدواریم. شاید روزی برسد که هر انسانی در ایران عزیز بفهمد یک نفر بیشتر نیست و بهر وظیفهای خلق شده است و کمال خلقت او در این است که با بیادعایی و سادگی انجام وظیفه کند. امید است روزی برسد که کسی خودش را استاد نداند و بگذارد در تلقی ما دانشجویان چهارتا نقطه روشن و پرمهر درباره استادی و استادانمان باقی بماند.
«مسجد سنجیدهی قزوین: کارکرد و زمان ساخت» | لیلا قاسمی، زهره تفضلی
اسطوره و اسطورهشناسی نزد ژرژ فردریش کروزر | نخستین نشست از سلسله نشستهای سهراب
ایرانشناسی در قلمرو زبان آلمانی (دو گزارش تاریخی) | رودیگر اشمیت، مانفرد لورنتس
تاریخ هنر و نهادهایش: بنیادهای یک رشته (۱) | پارهای دیگر از کتابنگاشت توضیحی نظریههای تاریخ معماری و هنر
مهرداد قیومی بیدهندی
وبگاه تاریخپژوهی و نظریهپژوهی معماری و هنر
