*این مطلب ترجمۀ بخشی از مقدمۀ کتاب «درآمدی کوتاه بر معماری»ِ، نوشتۀ اندرو بلنتاین (Andrew Ballantyne) است.
برای شناخت آنچه در گذشتههای دور رخ داده، بناها بخش مهمی از شواهد موجود هستند؛ بلکه حتی در مورد آنچه اکنون نیز برایمان واقعاً اهمیت دارد، به ما اطلاعات زیادی میدهند. برای مثال اگر ما، به عنوان یک جامعه، اجازه دهیم بزرگراهها از وسط فضاهای سبز حومه شهر بگذرند، نشاندهنده این است که فضاهای سبز حومه شهر در نزد ما اهمیت کمتری نسبت به راحت سفر کردن دارد. ممکن است ما، بهصورت فردی، تصمیمات متفاوتی بگیریم؛ اما در قالب یک جامعه، بناهایی که ما را احاطه کردهاند، حاصل جریانها و نقاط تمرکز گردشهای مالی و برآمده از فرایندهای سیاسی تصمیمگیرنده هستند. بهصورت فردی، اکثر ما، درمجموع اثر بسیار کوچکی در شکل دادن به محیط مصنوع میتوانیم داشته باشیم. اگرچه در برخی شرایط، تمرکز ثروت و قدرت برای برخی افراد این امکان را فراهم کرده که [به تنهایی] تغییرات بزرگی ایجاد کنند. در مورد آگوستوس، پادشاه روم گفتهاند زمانیکه به روم آمد، بناهای آنجا آجری بودند، اما زمانی که آنجا را ترک کرد، بناها از سنگ مرمر بودند. اوزیماندیاس (رامسس دوم) هم ظاهراً دستور ساخت آثار باشکوه و بزرگی داده بود. بناها میتوانند زیبا و الهامبخش باشند؛ اما زمانی که ساخته میشوند (و از تصور صِرف فراتر میروند)، علاوه بر وجه زیباییشناسی، همیشه یک وجه سیاسی و اقتصادی نیز پیدا میکنند. البته وجوه دیگری نیز وجود دارد، مانند وجه فنی آن. آیا این بنا برپا خواهد ایستاد؟ از نفوذ باران جلوگیری خواهد کرد؟ آیا میتواند گرم نگه دارد؟ زیاد گرم نخواهد شد؟ آیا میتوانم از آن به عنوان مکان دلخواهم برای زندگی استفاده کنم؟ آیا من دوست دارم از آن دسته آدمهایی باشم که در چنین مکانی زندگی میکنند؟
با در نظر گرفتن این که یک بنا تمامی این وجوه را دارد، اگر بخواهیم درباره معماری بنویسیم ناگزیر یکی از این موارد در مرکز توجه قرار میگیرد. بررسی تاریخ فنون ساختوساز یک حالت ممکن است. در این صورت این تاریخ روایتی از پیشرفت خواهد بود؛ از این که چگونه شیوههای فنیِ پیچیدهتر ساختوساز جایگزین شیوههای قدیمیتر شدهاند. در این نوع از روایت پیشرفتهای شگرف، مانند ابداع سیمان و طاق، جای ویژهای خواهد داشت و مدلهای جدیدی از ساختمانسازی که با این ابداعات ممکن شدهاند نشان داده میشوند. آنچه با این نوع روایت از دست میدهیم، این است که احتمالاً در هر برههای از زمان، تعداد کمی از بناها با فنون پیشرفته ساخته میشوند. بیشتر بناها کاملاً عادیاند و این طور نیست که لحظهای که پیشرفت جدیدی حاصل شود، این بناها فرو بریزند یا بیفایده شوند. درست همانطور که در اروپا بسیاری از مردم در خانههایی زندگی میکنند که متعلق به صد سال پیش یا قبلتر است؛ یا مثلا ساختمانهای طاقدارِ روم باستان که ما اکنون بهطور خاص رومیها را با آنها به یاد میآوریم، بناهایی نبودند که بخش اعظم کالبد شهر را ساخته باشند و در واقع تقریباً تمام ساختمانهای مشهور رومی، تاریخشان به دورههای خیلی متأخرترِ امپراطوری روم برمیگردد، بنابراین آنها برای اکثر رومیها ناشناخته بودند. از همه جالبتر اینکه این بناها برای تنها نویسنده معماریِ رومی که نوشتههایش برای ما شناخته شده است، یعنی ویترویوس، نیز ناشناخته بودهاند؛ او پیشتر از اینها زندگی میکرده است.
البته میتوان موضوعات فنی را در نظر نگرفت یا آنها را به پسزمینۀ بحث مؤکول کرد. در این صورت، تاریخ معماری روایتی میشود از سبکهای متفاوت ساختمان، این که چهطور با گذشت زمان، بهتدریج مجموعهای از شکلها به مجموعهای دیگر تبدیل شدند. اینگونه از تاریخنگاری باعث میشود که به نظر آید در صورتهای معمارانه تمایلی برای گسترش و تکامل وجود دارد. سنتها پیشرفت میکنند و معماران مدام امکانات جدید را به کار میگیرند، امکاناتی که پارهای از آنها نماد پیشرفت به حساب میآیند و دیگرانی پیش از آنکه آن را اصلاح و تکمیل کنند، از آنها نمونهبرداری میکنند. این رویکرد میتواند به مشغول شدن [بیش از حد] به تحلیلهای سبکی بینجامد و از این وجه واقعیت غفلت شود که در ساختن بنا معمولاً دلایلی منطقی و عملی وجود دارد. همچنین میتواند به کنار گذاشتن مباحث اقتصادی و اجتماعی نیز منجر شود، درحالیکه این مباحث نه فقط جذابند، که در برخی مواقع قطعاً مهمترین جنبههای یک بنا محسوب میشوند. در اینجا واقعیت پیچیدهای نیز وجود دارد، اینکه مسائل از نزدیک با آنچه از دور به نظر میرسد، متفاوتند. آنچه یک تغییر تدریجی و آرام در طول قرنها به نظر میرسد، شاید در زمان خود، چندان فرایند آرام و بیسروصدایی نبوده است. چرا که همیشه تغییر روش انجام کارها برای افراد، سخت است و آنچه معمولا با غلبه یافتن تفکری جدید پیش میآید این است که یک نسل، سالخورده و از کار افتاده میشوند و جوانانی که با تفکر جدید آشنا هستند، عنان کار را به دست میگیرند. به این ترتیب تشخیص اینکه آیا این تغییر، تدریجی بوده یا ناگهانی ممکن است کاملاً به این ربط داشته باشد که ما چه قدر از آن رویداد فاصله داریم. زمانی که به یک تراژدی زیادی نزدیک شویم، ممکن است به نظر خندهدار بیاید.