بیتدبیری و بی مسئولیتی مسئولین درست، سهلانگاری و حرص مالکان هم قبول، اینکه آتش نشانان فداکار، این فرزندان عزیز و مظلوم این خاک، نزد پروردگارشان مأجورند هم حقیقتیست ابدی و دِینیست همیشگی بر ما و تاریخ ما. اما در این ساعات، مسأله دیگری هم مدام در گوش من زنگ میزند. اینکه ریشههای وقوع این مصیبت را باید در کجا جستجو کرد؟ عامل اصلی این حادثه چیست؟ چه شده است که هنوز پس از گذشت 24 ساعت از حادثه، هیچ آمار دقیقی از کشتهها، زخمیها و اتمام زمان امداد و نجات وجود ندارد. برای یافتن پاسخ این پرسشها میخواهم برای لحظاتی، از این ثانیههای فرورفته در غم و غبار و آتش فاصله بگیرم و موضوع را کمی از دورتر بنگرم. اصلا دلیل بروز این مصائب غافلگیرکننده که گاه و بیگاه، بر سرِ ما آوار میشود چیست؟ چه شده که در لحظهای که مقتدرانه همه تهدیدات خارجی را از خود دور کردهایم، هر چند از گاهی بختک حادثهای در اندازه حوادت تروریستی، مانند حادثه تصادف جوانانِ سرباز، فاجعه قطار سمنان و مصیبت برج پلاسکو شهر و زندگی ما را فرا میگیرد؟ دورتر که میروم، میبینم دور و برمان پُر است از مصائبی شاید بزرگتر که زندگی ما را احاطه کردهاند: آلودگی روز افزون هوا در کلانشهرها، تخریب بیمحابای محیط زیست، خشک شدن رودخانهها و دریاچهها و محدودیت منابع آبی، آمار بیقاعده تلفات جادهای و حتی نرخ بالای اعتیاد و طلاق در عمق خانوادههای ما. معنای این همه بلای فراگیر چیست؟ آیا میتوان وقوع همه را تصادفی دانست یا آنها به مدیریت یک فرد، جناح یا روش خاص ربط داد؟ آیا وقوع این تعداد حادثه، در سطحی چنین کلان در یک کشور، امری طبیعی است و فهرست کردن این همه در پس هم، یک سیاه نمایی متأثر از فضای مغموم این روزهاست در جامعه است؟
من باور دارم که مصائب این روزهای ما، نه تصادفی است، نه غافلگیرانه، نه مربوط به فرد، جناح و یا سلیقهای خاص. فکر میکنم که این رویدادها به هم مربوطند و ریشه در وضعیت فرهنگی کشور دارند. آنچه ما را به مصافِ این مشکلات میبرد، وضعیتی نابسامانیست که ما طی بیش از دو قرن، نسبت به امر توسعه و تجدد داریم. مسأله اصلی آن نیست که ما طی این مدت از قطار توسعه بازماندهایم. بلکه مشکل اساسی، کجفهمی تاریخی است که در این دوران نزد دولتمردان ما شکل گرفته است و گویی قرار نیست به این زودیها اصلاح شود. این سوء تفاهم از آنجا برآمده که ما دستیابی به مظاهر و محصولات توسعه را با طی کردن فرایند ذاتی آن اشتباه گرفتهایم. از این منظر، با اندکی تساهل میتوان گفت ما هنوز در نسبتی که در عصر قاجار با غرب و امر توسعه داشتهایم باز ماندهایم. از آن دوران، ما وقتی با یکی از محصولات تجدد روبرو میشویم، به هوای توسعه و توسعه یافتگی، با انتخاب کوتاهترین مسیر، صورت آن محصول را تقلید میکنیم. اینچنین است که از میان فرازهای متعدد و متوالی توسعه، بر آخرین مرحله و وجه ملموس و محسوس آن، یعنی بر مرحلهی «ساختن»، آن هم به صورتی سطحی و سخیف تمرکز مینماییم. این برداشت از تجدد را آندره گدار در کتاب آثار ایران خود شرح میدهد. وی اشاره میکند که معماران عصر قاجار، با دیدن کارت پستالهای خانههای اروپایی و تصویر دودکشی که بر بام آنها نصب شده است، بر روی ساختمان خود دودکش میگذارند. بیآنکه اصلا دود و مجرای دودی در ساختمان وجود داشته باشند. این برداشت «کارت پستالی» از توسعه و تجدد، هنوز هم در کشور جاریست. تصمیمات کلان ما حاکی از آن است که ما هنوز درک نکردهایم که محصولات عصر تجدد، حاصل بروز یک نیاز و پاسخگویی حکیمانه به آن هستند. پاسخی که برآمده از منطق درونی نیاز و بستری زاینده آن است. اینچنین است که هر روز و هر روز، ایران به خودروها، کارخانهها، وسایل ارتباط جمعی و امکانات شهرنشینی جدید مجهز میشود اما با حلِ یک مشکل، چند مشکل تازه بروز میکند. واقعیت آن است که دودکشهای تازه از فرنگ آمده، که بر بام شهرهای ما ظاهر شده است، کاغذی و بیحاصلند، و دودی از آنها خارج نمیشود. دودی هم اگر خارج شود، پدیدهای تلخ و ناشناخته است که در چشم ما فرو میرود. خودروها و جادههای ما عامل کشتار ماست، بزرگراهها مایه دیر رسیدن، کشاورزی ما مایه کمآبی، سرپناهها آواری در وقت زلزله، دانشگاهها عامل بیکاری و ازدواجها مقدمه طلاق. ما صورتهای توسعه را دوست داریم اما آداب تحقق آن را نه میشناسیم و نه به آنها تن میدهیم.
شهر تهران، آینه تمام نمای این کلاف سردرگم است. توسعه در تهران، دشتهای جنوب را دچار نشست میکند و زمینهای شمال را از سیما و خنکای البرز محروم میسازد. در این شرایط ما در میان پوستهای اغواکننده از تجدد زندگی میکنیم؛ کارت پستالی از یک شهر مدرن؛ نمایی زرق و برق دار که تنها و تنها به کار تفاخر مدیران شهری میآید. شهری با داشتن پل بنفش کابلی، برجهایی با نماهای لوکس، خودروهای گران قیمت در تردد؛ که تهی از ساختارهای انسجام دهنده است. شهری که هیچ نقشه کامل و به روزی از تأسیسات شهری آن وجود ندارد. این شهر، بر روی زمینهای در حال نشست نشسته؛ بخش عمدهای از بافت آن دچار فرسودگیست؛ با یک تعطیلی چند روزه در ترافیکی سنگین حبس میشود؛ و در روزهای عادی، طی کردن مسیر خانه تا محل کار در آن، ساعتها طول میکشد. در این شرایط، گاهِ حادثه که میرسد، این تصویر فانتزی فرو میریزد و وضعیت حقیقی ما برهنه و عریان، نمایان میشود. میخواهم حالا که هنوز طعم تلخ دود و گوگرد در مزاجمان است، بگویم که به باور من تا چرخ توسعه کشور بر این مدار میچرخد، متأسفانه وضع ما به همین منوال خواهد بود. ما بر روی یک گسل فرهنگی-اجتماعی زیست میکنیم. زلزله تهران بیاید یا نه، ما از همین لحظه باید آماده کشتارهای وسیع و فاجعههای مصیبتبار باشیم. حال که در هوای غمبار فاجعه فرو رفتهایم، با کمال شرمندگی و تأثر میخواهم بگویم این حوادث، نه دیروز و امروز، و نه فردا و فرداها، امری تصادفی و غافلگیرکننده نخواهد بود. ما هر چه که بیشتر و سریعتر به درون جهان تکنولوژیک تجدد فرو میرویم، باید به فقدان هر روزهی فرزندان این آب و خاک، قطع عضو کارگران ساختمانی، سوختن دانشآموزان مناطق محروم، غرق شدن نجات غریقان، خفگی مادران، و مرگ دستهجمعی آتشنشانانمان عادت کنیم. ما بیمهابا به میان بزرگراهِ تجدد پریدهایم و باید به زیستن درمیان حادثههای مرگبار خو بگیریم.
تست