در بیشتر کتابها، مقالهها، شرح درسهایی که با موضوع معماری ایران در دورهٔ اسلامی نوشته و عموماً با عنوان «معماری اسلامی» و مشتقات آن نامگذاری میشود فرضی ناگفته و احتمالاً ناخودآگاه نزد نویسنده وجود دارد مبنی بر این که برای مطالعهٔ معماری «اسلامی» ایران کافیست مسجدهای گنبددار و خانههای حیاطدار و ابنیهٔ حکومتی نواحی مرکزی ایران (در شهرهایی همچون اصفهان و یزد و آبادیهای اطراف آنها) را بشناسیم.[۱] در واقع معماری مخصوص نواحی مرکزی ایران به کل سرزمین فرهنگی ایران تعمیم داده میشود و در نتیجه، انواعی از معماری و سنتهای مرتبط با آن همچون معماری مخصوص نواحی سرسبز میان کوههای البرز و دریای مازندران، معماری سنگی آذربایجان، معماری بندرها و شهرهای جنوبی ایران، معماری موقت یا دائمی عشایر ایران به طور کلی یا نسبی نادیده گرفته میشود.
البته اگر نادیده گرفتن سنتهای نهچندان شناختهشدهٔ معماری سرزمین ایران با این توضیح همراه باشد که به علت غلبهٔ کمی و کیفی معماری مشهور به معماری اسلامی ایران عجالتاً از مطالعهٔ سایر گونهها و سنتهای معماری صرف نظر میکنیم نمیتوان خردهای بر پژوهشگر گرفت، اما در بیشتر اوقات پژوهشگر از وجود انواع دیگری از معماری مورد مطالعهاش یا اهمیت و ضرورت مطالعهٔ آنها غافل است. با این حال چنین عادت و پیشفرضی ظاهراً مختص دوران حاضر نیست.
هنگام مطالعهٔ هفتاورنگ جامی به حکایتی برخوردم که آن را در ادامه میآورم:
عدل نوشیروان چو یافت کمال/ ملکش از ماشطهٔ عدل جمال
خواست تفتیش غم و شادی ملک/ به خبرگیری از آبادی ملک
خویش را شهره به بیماری ساخت/ وانگه آواز به هر شهر انداخت
کاورندش سوی داروخانه/ کهنهخشتی ز یکی ویرانه
کان حکیمان که ز کار آگاهند/ بهر درمان وی این میخواهند
کرد خلقی ز خرد یافته بهر/ خشتجو ده به ده و شهر به شهر
هیچجا یافت نشد ویرانی/ کهنهکاخی و خرابایوانی
تا به جانداری آن پاکسرشت/ به کف آرند یکی قالب خشت
بازگشتند همه دستتهی/ شاه را در صدد عرضهدهی
که ز معماری عدلت به جهان/ نیست ویرانه نه پیدا نه نهان
خشت بر خشت زمین معمور است/ از وی آثار خرابی دور است
جغد در کشور تو هست به رنج/ که خرابی شده نایاب چو گنج
شه چو دستور عمارت بشنید/ رخت نعمت به در شکر کشید
گفت المنة لله که خدای/ شد سوی عدل مرا راهنمای
ساخت آباد به من عالم را/ وز غم آزاد بنیآدم را
قالب من نه خللآیین بود/ قصد من از طلب خشت این بود
ورنه هرگز نکند هیچ استاد/ خانهٔ تن به گل و خشت آباد [۲]
روشن است که آنچه از شخصیتهایی تاریخی همچون اسکندر و انوشیروان و خسرو پرویز در ادبیات فارسی نقل شده لزوماً با واقعیات تاریخی تطابق ندارد. بعید است برای حکایت بالا نیز بتوان سبقهای تاریخی یافت. اما اگر در مقام پژوهشگر تاریخ معماری بر آن بنگریم نکات جالبی را در آن خواهیم دید. یکی از نکات جالب این حکایت این است که معموری و آبادی سرزمین نشانه و حتی مساوی با اجرای عدالت فرض شده است. وجود واژههایی همچون «آبادی»، «خشت»، «داروخانه»، «کاخ»، «ایوان»، «عمارت»، «آباد»، «استاد»، «معمور»، «معماری» که اندر مدلول آنها نزد شاعر میتوان بسیار بحث کرد نیز از نکات قابل تأمل معماریانهٔ این حکایت است. اما آنچه نظر مرا بیشتر جلب کرد نقش محوری «خشت» در داستان جامی است.
میدانیم که «خشت» به مثابه ساختمایهٔ اصلی بسیاری از بناها اهمیتی اساسی در معماری گذشتهٔ ما داشته است. این حکایت هم خود مهر تأییدی است بر همین موضوع. اما آیا این حکایت تحت تاثیر معماری زمان و مکان زندگی جامی (که ظاهراً در قرن نهم قمری و در محدودهٔ تاریخی خراسان میزیسته) نیست؟ در واقع جامی خشت و کاربرد آن در معماری روزگار زندگیاش را به تمام سرزمین ایران و نیز به دورهٔ تاریخی پیش از ظهور اسلام (یعنی زمان حکومت انوشیروان دادگر) تعمیم داده است. همین حالا و با وجود آب رفتن محدودهٔ ایران نیز نمیتوان خشت را عنصر پایهٔ همهٔ بناهای ایران دانست. البته شاعر به ایران هم راضی نیست و از لفظ «جهان» استفاده میکند (که البته شاید بتوان جهان را مجاز از جهان ایرانیان دانست). اگر بخواهیم به شواهد موجود از بناهای در دورهٔ ساسانیان اتکا کنیم، عموماً از ساختمایهای بهجز خشت برای ساخت آنها استفاده شده و بناهای خشتی مفروض این دوره نیز تا حالا از بین رفته است.
البته نمیتوان از حکایتی تمثیلی و منظوم انتظار دقت تاریخنگارانه داشت و اصولاً بررسی یک متن غیر تاریخی با تیغ تیز تاریخنگاری خطاست. اما نکتهای که در این نوشته آمد میتواند سرنخی باشد که پیگیری آن در سایر متون ما را به شواهدی از باورها و فرضیات عمومی راجع به معماری سرزمین ایران برساند.
منبع:
-جامی، عبدالرحمن بن احمد، مثنوی هفت اورنگ، تصحیح جابلقا دادعلیشاه. تهران: مرکز مطالعات ایرانی، ۱۳۷۸.
پینوشت:
[۱] کتابهای مرحوم پیرنیا که هنوز از اصلیترین منابع آموزش و کنکورهای معماری است کم و بیش همین رویکرد را دارد و موضوع اصلیاش معماری نواحی مرکزی ایران است. برای مشاهدهٔ این رویکرد در مقالات علمی نیز کافی است با ترکیب «معماری اسلامی» جستجویی در مجلات کنیم تا با تعداد زیادی از آنها مواجه شویم.
[۲] جامی، مثنوی هفت اورنگ، ص ۶۸۰- ۶۸۱