به نام خدا
فرض کنید از ما بپرسند که آیا معماری معاصر ایران بحرانی دارد. با این فرض که بحران وضعیتی نامطلوب/ نامتعادل/ ناپایدار است که نیازمند اقدامی اساسی است. احتمالاً پاسخ همۀ ما مثبت است. اگر بپرسند که چه بحرانی؟ برخی خواهند گفت (چنانکه نوشتهاند)۱: بحران مسکن، بحران زلزله، بحران ایمنی، بحران محیط زیست، بحران حرفه، بحران تشخیص صلاحیت مشاوران، بحران هویت، بحران شخصیت، بحران فرهنگی، بحران گسست از گذشته، بحران معنا، بحران مدنیت، بحران آموزش، بحران نبود متخصص حرفهای، بحران اخلاقی و ... .
بهمجرد اینکه بحرانی را به معماری نسبت میدهیم مجموعۀ مفروضاتمان دربارۀ چیستی معماری و غایت معماری و موضوع معماری برملا میشود. بهعلاوه، بحران پدیدهای پیچیده و معلول بسیاری از عوامل است. مجموعۀ این عوامل خود علل و ریشههایی دارد؛ این علل و ریشهها نیز علل و ریشههایی دیگر. در نتیجه بحران سطح و مرتبه پیدا میکند. اینکه هر کس بحران را چه چیز ببیند معلوم میکند که به کدام سطح مسئله نظر کرده است. مثلاً اگر بگوییم بحران معماری امروز بحران مسکن است یا اینکه بگوییم بحران امروز معماری اندیشه است هر دو درست است، اما نظر به بحران در دو سطح متفاوت است؛ سطحی ظاهری و آشکارتر و سطحی عمیقتر و پنهانتر.
حال به این بیندیشید که تشخیص بحران منجر به چیز/ چیزهایی میشود؛ یعنی وقتی فرد یا افرادی بحرانی را (در عمل معماری یا در عامل معماری یا در محصول معماری) تشخیص میدهند چه چیزی در عالم معماری تغییر میکند. میشود این مسئله را به شکل دیگری هم مطرح کرد. اگر کسی/ کسانی بحران موجود در معماری را تشخیص ندهند چه میشود. ثمرۀ تشخیص بحران، که خود از تفکر نشئت گرفته تولید فکر و اندیشه است؛ این فکر و اندیشه به جریان نقد و داوری دامن میزند. بهعبارت دیگر، وجود جریان نقد نشان از پویایی و قوت جریان فکر و اندیشه دارد و نشان میدهد که صاحبنظران متوجه مسائل و بحرانهای حوزۀ خود هستند.
بنا بر این میتوان گفت که تشخیص بحران و نقد ملازم هماند و البته تشخیص بحران بر نقادی تقدم رتبی دارد. یعنی نقد پدید نمیآید پیش از آن که تشخیص داده شود وضعیتی بحرانی است. از قضا برخی از محققان ریشۀ لاتین دو واژۀ کرایسس (بحران) و کریتیسیزم (نقد) را نیز یکی میدانند و معتقدند که ریشۀ این دو واژه هر دو به «کرینین» به معنای جدا کردن درست از نادرست برمیگردد.۲ گرچه از وحدت ریشۀ این دو واژه نمیتوانیم نتیجه بگیریم که رابطۀ این دو مفهوم ضروری است اما میتوان احتمال داد مفهوم این دو واژۀ همریشه با هم پیوندی معنادار داشته باشند.
برای تأمل در نسبت میان بحران و نقد مرور آثار مانفردو تافوری سخت آموزنده است. تافوری معمار و مورخ و ناقد ایتالیایی (۱۹۳۵- ۱۹۹۴) معتقد است که علت وضع بحرانی معماری زمانۀ او ناشی از بحران در خود نقد معماری است و جانمایۀ مهمترین اثرش، نظریهها و تاریخ معماری، نمایش همهجانبۀ و ریشهیابی این بحران است؛ به این منظور او سنتهای تاریخنگاری پس از جنگ جهانی، نظریههای معماری دورۀ مدرن، سنتهای تحلیلی و انتقادی پیش از دورۀ مدرن، مانند نقد کارگزارانه، را نقد میکند۳ و از مجوعهای از بحرانها در سطوح مختلف چون بحران رشتۀ معماری، بحران توجه انتقادی، بحران زبان، بحران شیء سخن میگوید.
تافوری معتقد بود معماری پس از دورۀ روشنگری بازیچۀ نظام سرمایهداری شده است و عاملان معماری، چه معماران و چه نظریهپردازان، شریک جرم سلطۀ سرمایهداریاند. او اصرار داشت که نباید آثار معماری را مستقل از سیاق سیاسی و اجتماعی بررسی کرد، چه در غیر این صورت، اهداف سیاسیای را که در چرایی و چگونگی پدید آمدن آثار نقش داشتهاند میپوشانیم و همدست نظامهای سلطه میشویم. تافوری از تکرارهای شیک ولی بیمحتوا از نوشتۀ سرشناسان، از نبود پژوهشهای جدی در معماری، از نبود مبنای نظریهپردازی و نقادی ملول و بیزار بود. از نظر او اغلب پژوهشهای رایج زمانهاش مردود بود، چون این پژوهشها که همسنگ با آثار اکثر عاملان معماری بود چیزی نبود جز بازیهای زبانی بیمغز و پوچ.۴
تافوریِ بحرانشناس و ناقد به کار پیشگویی هم دست زده بود. چه در تشخیص بحران و نقدِ وضع کنونیْ نگریستن به آینده مقدر و محتوم است. پیشگویی او «مرگ معماری مدرن» بود که در صورت تداوم بحرانها و رونق نظام سرمایهداری آن را نزدیک میدید. چنانکه پیش از او آدورنو «مرگ هنر» و فوکویاما «مرگ تاریخ» را پیشگویی کرده بودند.۴ آلدو رُوسی، معمار ایتالیایی همکار و دوست تافوری، پیشگویی او را به تصویر کشیده است.