×

جستجو

جستار چهارم از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم، نوشته‌ی سینا دادخواه [۴] | نازنین عارف‌کیا

جستار چهارم از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم، نوشته‌ی سینا دادخواه *

نازنین عارف‌کیا

 

شهر، موزه­‌ی عواطف

آخرین راوی رمان، دختری بیست‌­ساله به اسم نداست که نام او نیز مانند سه شخصیت دیگر، از بخش اول تا چهارم بارها تکرار شده و در تمام بخش‌­های دیگر حضور دارد. تجربه‌­ی ندا در مواجهه با شهر و بناها قدری متفاوت با بقیه­‌ی راویان است؛ چرا که مسیر زندگی او نیز تفاوت­‌های زیادی با باقی شخصیت­‌ها دارد. او که دوران نوجوانی خود را، مانند سامان، در شهرک اکباتان گذرانده، زمانی ناچار به کوچ همراه خانواده­‌اش شده و به بندرعباس می‌­رود. بخشی از روایت ندا، به تعریف آنچه در بندر بر او و خانواده‌­اش گذشته اختصاص می­‌یابد و به این وسیله، خواننده به درکی نسبی از تلخی­‌های ازسرگذرانده‌­ی او و اشتیاقی که به ادامه­‌ی زندگی دارد، می­‌رسد. این اشتیاق و تمایل به زیبا دیدن جهان، نه به وسیله‌­ی جملات کلیشه‌­ای، بلکه با شکل توصیف او از شهر، بناها و مکان‌­هایی که به نوعی برای خود نشان کرده است، به خواننده منتقل می‌­شود. نویسنده در پرداختِ نحوه‌­ی مواجهه‌­ی ندا با مجسمه­‌های انتزاعی پارک نیاوران، به عنوان مکانی که بخش وسیعی از خاطرات کودکی­‌اش را دربرمی­گیرد، بیش­ترین استفاده از فضای فانتری داستان­‌پردازی را در طول رمان به کار گرفته و برای پیوند دادن این فضای فانتزی با متن رمان به عنوان یک داستان شهری، از توصیف نامحسوسِ مکان بهره می­‌گیرد:

«دوست‌­جان­‌های انتزاعی باغ مجسمه. دوست­‌جان لالا همیشه خواب است. دوست­‌جان بنگ­‌بنگ همیشه یک تفنگ گنده دستش گرفته. تا به حال بهت گفته بودم هفته‌­ای چندبار می­‌روم پیش دوست­‌جان­‌های انتزاعی؟ [...] چیزی به ساعت هفت نمانده [...] یک ربع بیش­تر وقت ندارم و باید سری هم به دوست­‌جان لوله‌­لوله‌­ی پایین فواره و دوست‌جان پولک‌­پولکِ حوض کوچک بالای پارک بزنم [...] دوست‌­جان تیغ‌­تیغی، یادت هست آن اوایل من را اصلاً تحویل نمی‌­گرفتی؟ [...] نیما را از زمین­ بازی و تاب و سرسره­اش می­‌کشاندم ضلع جنوبی پارک نیاوران تا برایم قلاب بگیرد و بتوانم بیایم توی سینه­‌ی توخالی تو بنشینم.»[۱] 

 

ندا در روایت خود، تصویری از یک محدوده‌ی شهری را به خواننده نشان می‌دهد که برای او به جایی شبیه یک پناهگاه شبیه است. این مفهوم، یکی از چندین تجربه‌ی زیسته‌ی ساکنان کلان‌شهری مانند تهران است؛ شهری که به دلیل اهمیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی، در معرض حجم وسیعی از ترددهای روزانه، ناآرامی‌ها، تنش‌ها و تغییرات سریع قرار دارد و این عوامل، زندگی ساکنان آن را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. اما این هجمه‌ها، همیشه دلیل کافی برای جدایی تهرانی‌ها از شهر خود و رفتن به شهرهای کوچک‌تر را نتیجه نمی‌دهند؛ بلکه راه حل، استفاده از وسعت زیاد تهران است.

درست مانند خانه‌ی بزرگی که فضاهای کوچک و خلوت آن، «جاهای امن» را برای تنهایی فرد با زوایای پنهان درونش فراهم می‌آورند،[۲] پناهگاه‌های روانی شهر به‌مثابه خانه‌ی وسیع ساکنانش نیز در برخی محوطه‌های کوچک و دنج تعریف می‌شوند. تجربه‌ی ندا با قرار گرفتن در محیطی که توسط یک کتاب‌فروشی، یک پارک و یک فرهنگسرا در راستای قسمتی از خیابان‌های پاسداران و باهنر مرزبندی می‌شود، از جنس همین آرامش روانی است که بناها و معابر، برای قشرهای مختلف شهروندان ایجاد می‌کنند؛ چرا که او، محدوده‌ای زمانی پیش از قرار ملاقات خود را به این پرسه‌زنی اختصاص داده و  خود را ملزم به مراجعه به این مکان‌ها می‌نماید تا در محدوده‌ی امنِ شهریِ خود، به بازیابی قدرت روانی‌اش بپردازد:

«پس قرارمان همان سیل غم، یعنی فرهنگسرا ساعت هفت، [...] حالا ده دقیقه به هفت است و من باید قبل از کافه سری هم به شهر کتاب کوچک پایین پارک بزنم [...] می‌روم توی شهر کتاب و منتظر می‌مانم و چشم می‌گردانم و قفسه‌ها را با دقت دوره می‌کنم...»[۳]

این نوع نگرش به فضا که در روایت ندا جاری است، مفهومی مبتنی بر احساس و ادراک کاربران بناها و محوطه‌های شهری را منتقل می‌کند که بر اساس آن، زمان و مکان در خاطره‌ی ساکنان باهم پیوند می‌خورند. تجربه‌ی نقل مکان از محله‌ای به محله‌ی دیگر، با تمام جزئیات معماری و شهری این محلات در ذهن افراد ثبت می‌شود. ندا در روایت خود، بلوک‌های ساختمانی شهرک اکباتان و نیز پارک نیاوران و مجسمه‌های انتزاعی آن را مانند تصاویری بی‌حرکت در ذهن خود ثابت نموده و احساسی که در بازه‌های زمانی گوناگون زندگی خود تجربه کرده است را در این تصاویر محصور می‌کند. شهرِ ندا، با خاطراتِ او تعریف می‌شود:

«ما به خاطر شرارت‌های نیما از اکباتان می‌رویم. خداحافظی با نوجوانی غم‌انگیز است. ساختمان‌های یک‌دست شیشه و بتن، وسط آن‌همه درختِ همیشه سبز، مثل دوست‌جان‌های قدیمی من هستند وسط پارک‌های شمال شهر. با قشنگ‌ترین پارک زندگی‌ام خداحافظی می‌کنم؛ با شیشه و بتن نوجوانی‌ام.»[۴] 

 

[ادامه دارد]

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱] سینا دادخواه. یوسف‌آباد، خیابان سی و سوم. تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۷، ص۸۷و۸۸

[۲] علی طباطبایی. خانه‌خوانی (تجربه‌ی زندگی در خانه‌های دوره‌ی گذار معماری تهران). تهران: نشر اطراف، ۱۴۰۰، ص۸۶

[۳] سینا دادخواه. یوسف‌آباد، خیابان سی و سوم. تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۷، ص۹۳و۹۶

[۴] همان، ص۱۰۷

 

 

*جستار اول:

https://asmaneh.com/posts/krwea/

  جستار دوم:

https://asmaneh.com/posts/asfvw/

جستار سوم:

https://asmaneh.com/posts/z4tma/

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
عیش و خرمی شهر صبایم آرزوست: نگاهی بر گذشته‌ی باغ‌های راه شمیران، از عشرت‌آباد تا خرم‌آباد(۲)
مهسا پور‌احمد
در بخش اول یادداشت، از اقدامات شهرداری در سال ۴۸ و ۴۹ برای خرید باغ قیطریه و تبدیلش به پارکی برای مردم گفتیم و از...
سفر به ناکجای ایده‌ها | مروری بر کتاب «نزدیک ایده: درباره‌ی مکان‌ها و نامکان‌هایی که در آن‌ها فکر می‌کنیم»
علی طباطبایی
نزدیک ایده کتابی است درباره‌ی مکان‌ها و نامکان‌هایی که در آن‌ها فکر می‌کنیم. این کتاب که گردآوری زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادر است را...
وبینار پنجم از سلسله وبینارهای تخصصی معماری منظر: منظر رودخانه
سخنران: فرشاد بهرامی پژوهشگر دکتری معماری منظر، دانشگاه ملبورن
برگزاری دومین همایش ملی بازاندیشی در چشم‌اندازهای بوم‌های بیابانی، چالش‌ها و فرصت‌های کالبدی، انسانی و اقلیمی
با توجه به اینکه چالش‌های مرتبط با زمین، آب، هوا و انسان در این منطقه به سرعت در حال افزایش است، همایش حاضر سعی دارد...

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر