خانۀ نائل را خراب کردند. پیمانکاری قصوری کرد، مدیری کمکاری کرد، گزارشی به موقع نوشته نشد، یگانی مسئولیتناشناسی کرد، نهادی منفعتی را بیش از مصلحتی طلبید و ... . چون نیک بنگریم، شاید مالک و مرمتگر و نهادها و سازمانهای ادارهکنندۀ شهر نیز در این تخریب بیتقصیر نباشند. در مقابل، معمولاً برای آنکه زود قائله را فیصله دهیم میگوییم باید فرهنگسازی کنیم؛ پیمانکار و مدیر و گزارشنویس و یگان و سازمان مسئول را به پای میز محاکمه بیاوریم و داوری کنیم که کدامیک در وظیفۀ خود کمکاری کردهاند. همۀ اینها درست و بجاست. اما اگر خانۀ نائل و بسیاری از خانهها و بناهای و محوطههای تاریخیِ معماری ما برای عموم مردم ارزشمند باشد و ارزششان برای مردم ناشناخته نباشد، آیا ممکن است نائلها «به همین سادگی» تخریب شوند؟
بیتردید خانۀ نائل خانهای ارزشمند بود و اهل فرهنگ و مورخان و معماران و مرمتگران و ... در ارزشمندی آن تردیدی نداشتند. اما این را هم میدانیم که مردم عامه و بسیاری از مدیران و کارشناسانِ مسئول دروناً چنین باوری ندارند. بسیاری از ایشان بنا به ضرورت یا مصلحت با امور میراث فرهنگی سروکار دارند و از سر تکلیف از ارزش و حرمت آن سخن میگویند. میتوان حدس زد که ارزش خانههایی نظیر خانۀ نائل برای بیشتر مردم از دم دستیترین چیزها کمتر باشد و اگر ایشان در مقام انتخاب باشند، ارزش مادی زمین خانۀ نائل را هزاران بار به ارزشهای دیگر آن ترجیح دهند. اما چرا همین مردم، هنگامی که از ارزش چیزی باخبرند، آن را با دنیایی هم عوض نمیکنند؟
همۀ ما اگر دستنوشتهای از مادرِ مهربانِ ازدنیارفتهمان به یادگار داشته باشیم یا چند عکسی از او به ما رسیده باشد، حتماً آن عکس و نامه را بادقت نگهداری کنیم و میکوشیم سرِ مویی از آن کم نشود. به همه میسپاریم که مبادا آن نامه از بین برود و آن عکس طوری بشود. حتی شده آن را لای قرآن نگه بداریم، از آن محافظت میکنیم. مگر آن نامه با همۀ نامههایی که تاکنون خواندهایم، یا آن عکس با همۀ عکسهایی که تاکنون دیدهایم چه تفاوتی دارد؟ چرا به این بسنده نمیکنیم که یکبار آن نامه را بخوانیم و بعد از خواندنْ کاغذش را به دور بیندازیم؟ چرا راضی نمیشویم که آن عکس را اسکن کنیم و اصلِ عکس را به دور بیندازیم؟ اگر چنین کنیم، چرا احساس گناه میکنیم؟ شاید پاسخمان این است که دستنوشتۀ مادر مانند نامههای اداری هرروزه نیست که صرفاً مطالبش برای ما مهم باشد و پس از اینکه آن را خواندیم، دورش بیندازیم. ممکن است دستنوشته یا عکس مادر را دهها بار خوانده و دیده باشیم و با این حال، واردآمدن آسیبی کوچک بر کاغذِ دستنوشته و عکس را خطایی بزرگ و جبرانناپذیر بدانیم و تحمل نکنیم. حتی ممکن است آسیبی کوچک بر اینها ــ مثلاً تا شدن یا پارهشدن گوشۀ کوچکی از آن ــ برای ما مهمتر از مثلاً سوختن سند مهمی چون فرمان مشروطه یا سرقتِ لوح کوروش باشد.
چرا چنین است؟ زیرا برخی چیزها برای ما «ارزشمند» است و ما به ارزشش «آگاهیم». به سخن دیگر، برخی چیزها چنان برای ما ارزشمندند که تا ابد برای ما حرفِ گفتنی دارند، داستان دارند، روایت دارند و هرچه میگذرد روایتشان تکراری نمیشود. هربار که به آنها مراجعه میکنیم، به همان میزان که ما تغییر کردهایم، روایتمان نیز از آنها تغییر میکند و روایتش «نو نو میرسد»؛ روایتی که ما خود را در آینۀ آن به جای میآوریم و هر بار که روایتمان تغییر میکند، خودمان را به گونهای دیگر باز میشناسیم. به همین دلیل است که دمی چشم از آن فرو نمیبندیم و مدام در مقام حفاظت آن هستیم و اگر هم، بهسهو، در آن خللی رخ دهد، زود در صدد رفعش برمیآییم.
اگر خانۀ نائل و نظایر آن چنین میبود، احتمالاً تخریب نمیشد. حال پرسش شایستۀ تحقیق این است که برای آنکه عموم مردم، همچون اهل میراث فرهنگی، از ارزش میراث تاریخیِ معماری آگاه باشند، چه باید کرد؟ چطور میتوان این آگاهی را تا اندازهای در جامعه ارتقا داد تا مردم، پیش از کارشناسان، جلودار قافلۀ حفظِ میراث تاریخی باشند و همواره، بیآنکه لازم باشد مدیری از بالا دستور دهد، گوشبهزنگ حفظ و مشتاق شنیدنِ روایتهایش باشند؟