×

جستجو

به نام خدا


من اصالتاً هرندی هستم. هرند منطقه‌ای است بین اصفهان و یزد. پدربزرگ من از هرند به تهران آمد و بنده در تهران متولد شده‌ام. فامیلی ما هم در ابتدا هرندی بود ولی بعدها پدربزرگم آن را به ندیمی تغییر داد. در سال‌های ۴۴- ۴۵ بنده وارد دانشکدۀ معماری دانشگاه شهید بهشتی (ملی) شدم. آن وقت هنوز این رشته مثل امروز شناخته شده نبود. تنها دانشکدۀ معماری‌ در دانشگاه تهران سابقه داشت و دانشکدۀ معماری شهید بهشتی پنج سالی بود که پا گرفته بود. در حالی وارد دانشکدۀ معماری شدم که تصور خیلی روشنی از این رشته نداشتم. آن زمان کنکور وجود نداشت و در دانشگاه‌های شهیدبهشتی و صنعتی شریف امتحان دادم. در اینجا معماری و آنجا مکانیک پذیرفته شدم ولی از رشته‌های مهندسی صرف خوشم نمی‌آمد.


فضای آن موقع دانشگاه یکسره معطوف به فرهنگ غرب بود. برنامه‌های مدرسین و محصلین هم أخذ شده از فرانسه و ایتالیا بود و خودشان در همانجا تحصیل کرده بودند و به طور طبیعی حرف‌هایشان واگویۀ همان فرهنگ بود، البته اگر معلمی برحسب اتفاق علاقه‌ای به معماری ایران داشت، بحثی فردی بود. ولی کل برنامه‌ها متمایل به خارج بود.


استادی به نام مرحوم دکتر اولیا داشتیم، که هر جا هست خدا او را حفظ کند، همۀ سرمایه‌ای که دارم از ایشان دارم. با اینکه ایشان در ایتالیا تحصیل کرده بود ولی به معماری ایران خیلی علاقمند بود. تقریباً همه دوران تحصیلم را با ایشان گذراندم. سهم خیلی مهمی در جهت‌گیری فکری بنده داشتند. خیلی علاقمند بود و ما را هم به دیدن و مشاهده سوق می‌داد. در حالی‌ که دانشکده‌ها ساز دیگری می‌زدند. ایشان با دانشجویان خیلی صمیمی بود. عاشق فرهنگ ایران بود و از ما حمایت می‌کرد و برخی اوقات به منزلشان هم می‌رفتم، همسرشان هم ایتالیایی بود.


دوران تحصیل را در آنجا گذراندم تا سال ۱۳۵۲ و فوق لیسانس را گرفتم. در زمان فارغ التحصیلی، دولت ایتالیا چند سهمیه بورس به دانشگاه ملی اختصاص داده بود. به‌علت شاگرد ممتازی و به دلیل رساله‌ام با عنوان احیای مراکز محله در کاشان بورس به من تعلق گرفت. برای انجام این رساله سه ماهی در کاشان بودم و تمام مراکز محله در کاشان را بررسی کردیم و کار میدانی خوبی شد. گروهی بودیم ولی هر کس تنها کار می‌کرد. خدا رحمت کند، شهید الادپوش هم در آن زمان بود و کار می‌کردیم.


البته رفتنم به ایتالیا وجۀ سیاسی هم داشت. در همان زمان‌ها بود که مهندس موسوی دستگیر شده بود. در زمان دانشجویی دفتر مشترکی در خیابان بهار داشتیم و با هم کار می‌کردیم. بقیۀ دوستان نظیر الادپوش، مهندس هندی، بازرگان و ... بودند. اسم آن دفتر سمرقند بود و یکی دوبار هم به آنجا ریخته بودند و بازداشت می‌کردند. سال ۱۳۵۲ عازم ایتالیا شدم و أخذ مدرک دکتری تا سال ۱۳۵۶ به طول انجامید. یکسالی صبر کردم تا تحصیل همسرم در آنجا تمام شود، سرانجام اردیبهشت سال ۱۳۵۷ بود که به ایران بازگشتم.


پس از بازگشت به دانشگاه مراجعه کردم، رئیس وقت دانشکده استقبالی نکرد و گفت خوش آمدی! بیرون آمدم و به سراغ کارهای سیاسی و انقلابی رفتم. کارهای مختصری داشتیم تا ورود حضرت امام. در مدرسۀ رفاه مسئول تبلیغات بودم و نشریه‌ای به نام «امام آمد» منتشر می‌کردیم. چند شماره‌ای هم منتشر شد.


اسفند ۱۳۵۷ بود که دوستان انجمن اسلامی دانشکدۀ معماری دانشگاه شهید بهشتی به سراغم آمدند و گفتند انقلاب تمام شده است و باید به سرکار برگشت. از بنده دعوت کردند تا مسئولیت دانشکده را به عهده بگیرم. اوایل سال ۱۳۵۸ انتخاب رئیس دانشکده به‌صورت رأی‌گیری شد. هیئتی سه نفره انتخاب شدند تا دانشکده به‌صورت شورایی مدیریت شود، دست بر قضا رأی‌گیری شد و من رأی اول را آوردم و به‌عنوان مسئول شورای مدیریت دانشکدۀ معماری انتخاب شدم. مسئولیت دانشکده را برعهده داشتم تا سال ۱۳۵۹، زمانی که انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه‌ها تعطیل.


کلاس‌ها تعطیل شد ولی مسئولین دانشگاه بودند. در همین فاصله دعوت شدم تا به صداوسیما بروم. به‌عنوان معاون امور برنامه‌های صداوسیما انتخاب شدم. به یاد دارم که زمانی که آقای بنی صدر رئیس جمهور بود دعوا و اختلافی با آقای بنی صدر پیش آمد. آقای موسوی اردبیلی از طرف امام به‌عنوان حَکَم انتخاب شدند تا بین من و آقای بنی صدر حکمیت کنند. حدود بیست ماه در صدا و سیما بودم. حکمیت شد و حق به ما داده شد و بنده با حفظ سمت، به‌عنوان رئیس شبکه دو انتخاب شدم. آقایان نوری و محتشمی‌پور هم در شورای سرپرستی صداوسیما حضور داشتند. بنده در صداوسیما حضور داشتم تا شورای سرپرستی جدید انتخاب شود.


در ستاد انقلاب فرهنگی، به دعوت دکتر سروش و دکتر شریعتمداری به‌عنوان مسئول گروه هنر انتخاب شدم که تا سال ۱۳۷۸ این مسئولیت ادامه داشت که شورای عالی انقلاب فرهنگی شکل گرفت و مسئول گروه هنر شورای برنامه‌ریزی شدم.


سال ۱۳۶۲ دانشگاه‌ها باز شد و سال ۱۳۶۳ از بنده خواستند تا ریاست دانشگاه شهید بهشتی را بر عهده بگیرم. این مسئولیت تا سال ۱۳۸۴ ادامه یافت. اولین کاری که انجام شد تغییر در برنامه‌ها بود که در دستور کار بود. کار فشرده و پرحجمی بود از سال ۴۲ تا ۶۴ به طول انجامید. کل برنامه‌های رشتۀ معماری و هنر را تغییر دادیم. یک گروه متشکل از استادان که همه در آن سهم داشتند، در این امر مشارکت کردند. سعی کردیم در برنامه‌ها حضور ایران و فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی را پررنگ کنیم. نسبت به آن زمان دستاورد خوبی بود ولی روی کاغذ بود و کمتر کسی برای اجرا بود. چه کسی باید اجرا می‌کرد؟


خودمان در دانشگاه شهید بهشتی سعی کردیم تا به آن جامۀ عمل بپوشانیم. سعی‌مان بر این بود تا جمع منسجم و هم‌رأی را جمع کنیم و تا حدودی به مقصد برنامه نزدیک‌تر بود ولی خوب مشکلاتی وجود داشت. برنامه‌ای که تنظیم شد با توجه به تجربیات و ایجابات آن روز دستاورد خوبی بود. برای تنظیم آن برنامۀ بسیاری از کشورها را بررسی کرده بودیم.


 اینکه امروز برای تکامل آن برنامه‌ها چه باید کرد بحث مفصل دیگری می‌طلبد. باید بررسی کرد که اصولاً چرا ما در عرصۀ فرهنگ و اندیشۀ دینی و ساماندهی اجتماعی به اندازۀ عرصه‌های دیگر موفق نبودیم؟ این مسئله باید آسیب‌شناسی شود که چرا ما در عرصۀ انسانی و سازندگی فرهنگی نسبت به عرصۀ تکنیکی و علمی توفیق نداشتیم؟


*برگرفته از مصاحبه در مجلۀ تدبیر آینده- مرداد ۱۳۹۴

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
جستار چهارم از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم، نوشته‌ی سینا دادخواه [۴] | نازنین عارف‌کیا
آخرین راوی رمان، دختری بیست‌­ساله به اسم نداست که نام او نیز مانند سه شخصیت دیگر، از بخش اول تا چهارم بارها تکرار شده و در تمام بخش‌­های دیگر حضور دارد. تجربه‌­ی ندا در مواجهه با شهر و بناها قدری متفاوت با بقیه­‌ی راویان است؛ چرا که مسیر زندگی او نیز تفاوت­‌های زیادی با باقی شخصیت­‌ها دارد. او که دوران نوجوانی خود را، مانند سامان، در شهرک اکباتان گذرانده، زمانی ناچار به کوچ همراه خانواده­‌اش شده و به بندرعباس می‌­رود.
گزیده‌ی متن؛ به مناسبت روز سعدی
صبح به اتفاق یاران به زیارت آرامگاه حافظ و از آن پس به ساختمان مقبره‌ی سعدی شتافتیم. نخست در مدخل اللّه‌اکبر طاق دروازه‌ی قرآن را...
گزیده‌ی متن؛ به مناسبت روز سعدی
هم‌خون بودن و خون ملی یعنی چه؟ کسی چه خبر دارد که در عروقش چه خونی جریان دارد؟ این همه ادوار که بر ما گذشته،...
«زنان و صنعت ساختمان در بریتانیا و ایرلند عصر جرجی» | کانر لوسی
با اینکه نقش زنان، در جایگاه طراحان و/یا بانیان معماری، در سده‌ی هجدهم میلادیِ بریتانیا و ایرلند بیش از پیش شناخته شده، نقش آنها در ساخت معماری مناقشه برانگیز باقی مانده است. این موضوع، در این مقاله، با بیرون کشیدن بسیاری از منابع درجه‌ی دوم و همچنین اسناد اصناف و دیگر منابع اولیه در لندن و دوبلین، روشن می‌شود.

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر