این یادداشت هم در پی یادداشت پیشین، سال ۱۳۹۳، و در پاسخ همان دوست نوشته شده است.
معرفت بیرونی به معماری با معرفت درونی به آن از زمین تا آسمان تفاوت دارد. معرفت بیرونی به هر چیزی با معرفت درونی به آن فرق فارق دارد. اما آیا این تفاوت فاحش ما را از معرفتهای بیرونی بینیاز میکند؟ تجربۀ انسان، تاریخ تجربۀ انسان، و حتی تاریخ کوتاه عمر من و شما هم نشان میدهد که چنین نیست. همۀ معرفتهای درونی وقتی که از حد تجربههای کوچک فردی بیرون میروند نیازمند معرفتهای بیرونی میشوند. لزوم تبادل تجربهها، یعنی لزوم تبادل معرفتهای درونی، خودْ اقتضای معرفت بیرونی میکند؛ زیرا معرفت درونی را نمیشود به دیگری منتقل کرد. معرفت درونی باید به معرفت بیرونی تبدیل شود تا بشود آن را به دیگران انتقال داد. اگر بگوییم معرفت بیرونی در قیاس با معرفت درونی کاذب است (که سخن راستی است)، نمیتوانیم از آن نتیجه بگیریم که معرفت بیرونی به کار نمیآید یا تأثیری در تحقق تجربههای درونی بالاتر و والاتر ندارد.
معرفت تاریخ معماری نحوی از معرفت بیرونی به معماری است. این معرفت قادر است موجب ارتقای معرفت درونی معماری بشود؛ منتها لزومی ندارد که معرفت درونی هم در همان کسی تحقق یابد که نخست به آن معرفت بیرونی دست یافته است. کسانی که به معرفت بیرونی معماری روی میآورند ممکن است مقدمۀ لازم برای معرفتهای بیرونی دیگران، و ارتقای معرفت بیرونی و درونی دیگران، را تمهید کنند. مورخان یا تاریخپژوهان معماری چنین میکنند (یعنی باید بکنند). پرداختن به تاریخ معماری، از این دیدگاهی که گفتم، بر مبنای نوعی مسئولیت اجتماعی است. این مسئولیت اجتماعیْ خودْ از این آگاهی برمیخیزد که پرداختن به معماری (به معنای ساختن) در روزگار ما و در جامعۀ ما از تجربۀ معرفت معماری دیگران گسسته است و مدام از نو و از نو، با مال و زندگی مردم، آزمون و خطا میکنند. تاریخپژوهی معماری به این جهت لازم و مسئولانه است که تلاش میکند معرفت درونی دیگران به معماری را، ولو ناقص، به معرفت بیرونی تبدیل کند و بکوشد آن را انتقال دهد.
ممکن است کسی از این سخن اینطور نتیجه بگیرد که باید فقط به آن قسمت از تجربههای معماری گذشته پرداخت که به زندگی امروز و به ساختن امروز ربط داشته باشد. این سخن بهظاهر درست، از اساس نادرست است و مبتنی بر شناخت مکانیکی از انسان و تاریخ و زمان. ما، و امکانات و محدودیتهای درونی و بیرونی ما برای ساختن، یکسره محصول گذشته است. این گذشته هزارانهزار عنصر و مؤلفۀ ریز و درشت دارد. ممکن است اهمیت برخی از این عناصر و مؤلفهها آشکارتر از دیگرها باشد؛ اما نمیشود مؤلفهای یا عنصری از گذشته را بنا بر تشخیص خودمان، که محصول همان گذشتهٰایم، یکسره ناوارد بشماریم و مطالعهاش را بیفایده.<\/p>\n
۱۳۹۳
مهرداد قیومی