یکی دیگر از وجوه تفاوت پیشهوری و طراحی صنعتی مدرن، که پاز بر آن انگشت میگذارد، مقوله «تکنیک» است. تکنیک جوهر طراحی صنعتی مدرن است که به دگرگونیهای فراوان و عمیقی در جهان پیرامون ما راه برده، اما همه این دگرگونیها در مسیر و جهت یکسانی بوده و آن نابود کردن «دیگری» است. تکنیک پدیدهای بینالمللی است که ساختهها و فرایندها و آفریدههایش در همهجا یکسانند. تکنیک با از میان بردن خصلتهای ملی و منطقهای جهان را فقیرتر میکند و به برکت انتشار جهانیاش به رکود تاریخی خلاقیت بشر دامن میزند. خصلت منفی تکنیک را از منظر پاز، میتوان در یک جمله خلاصه کرد: «تکنیک یکنواخت میکند، بیآنکه یگانه سازد». تکنیک اختلافات میان فرهنگها و ملل گوناگون را برمیدارد، بیآنکه رقابتها و دشمنیها را ریشهکن کند. برعکسِ فرآوردههای تکنولوژیک، صنایع دستیاند. صنایع دستی وجودی سرشار از تنوع و ناهمسانیاند. صنایع دستی حتی ملی هم نیستند، محلیاند. این صنایع بیتفاوت به مرزها و نظامهای حکومتی در جمهوریهای گوناگون به حیات خود ادامه میدهند و از ما در برابر یکسانسازی تکنیک و برهوت هندسی حاصل از آن پاسداری میکنند. پیشهور نه با ملیتش معرفی میشود نه مذهبش. او نه به یک ایده یا خیال بلکه به یک کار تعلق دارد: به حرفه خود. «کارگاه یک جهان اجتماعی کوچک است که با قوانین ویژه خود رهبری میشود.»
پیشهور به ندرت به تنهایی میگرود و برخلاف صنعت گرایش افراطی به تخصصی شدن ندارد. روز کارش بهطور جدی زمانبندی نشده، بلکه بیشتر با آهنگ تن و عواطف صنعتگر تنظیم شده است تا با ضرورتهای انتزاعی تولید. پیشهور به هنگام کار میتواند حرف بزند و گاه حتی آواز بخواند. صاحبکار او فردی نادیدنی نیست، بلکه انسان کهنسالی است که استاد او و تقریبا همواره از خویشان یا همسایگانش است. این نیز پرمعنی است که کارگاه پیشهوری بهرغم ماهیت جمعگرای خود، هیچگاه الگویی برای هیچیک از آرمانشهرهای غرب نبوده است. البته پاز بر آن باور نیست که کارگاه پیشهوران تصویر کمال باشد. بهعکس به گمان او «کارگاه با همان نقص خود است که راه انسانی کردن جامعه را به ما نشان میدهد: این نقص نقص انسان هاست، نه نظامها.» جامعه پیشهوران از لحاظ ابعاد و شمار افراد سازنده آن مستعد همزیستی دمکراتیک است. سازمان این جامعه نوعی سلسلهمراتب غیرآمرانه دارد که نه بر اساس قدرتمداری بلکه بر پایه کاردانی بنا شده است: استادان، دستیاران و شاگردان.
آخرین مساله که پاز در مقاله خود باز میکند مساله زمان و پیشرفت و ارتباط آن با صنعت و پیشهوری است. تا چند سال قبل عقیده بر این بود که پیشهوران با استیلای صنعت محکوم به فنایند. اما امروز با عکس این وضعیت روبروییم و بازار محصولات پیشهورانه در شرق و غرب عالم هر روز گرمتر میشود. در مناطقی که تمرکز صنعتی به اوج خود رسیده، چون ماساچوست، شاهد احیای حرفههای قدیمی مانند سفالگری و نجاری و شیشهگری هستیم. در بسیاری از کشورهایی که افسون صنعتی شدن بر آنها حاکم است در این اواخر پیشه وری بار دیگر رشد کرده است. پاز بازگشت به پیشهوری در ایالات متحده و اروپای غربی را از نشانههای «جهش بزرگ حساسیت» در دوران ما میداند که با انتقاد از مذهب تجریدی پیشرفت و بینش کمّی از انسان و طبیعت همراه است. پاز این روند را نشانهای از بازگشت سلامت به تمدن بشری ارزیابی میکند. او میگوید «حواس، غریزه و تخیل همواره پیش از خرد عمل میکند. انتقاد از تمدن ما نخستین بار از سوی شاعران رمانتیک عصر صنعت آغاز شد»، اما تنها امروز است که این شورش روحی به سوی آگاهی جمعی راه میگشاید. «جامعه مدرن کار شک کردن به اصول بنیادی دویست ساله خود را آغاز کرده است و میکوشد بادبانها را بگرداند. ای کاش دیر نشده باشد.»
سرنوشت اثر هنری ماندن در سردخانه ابدی موزهها، به امید عمر جاوید است؛ و تقدیر شیء صنعتی پرت شدن در زباله دانیها. اما پیشهوری از موزهها میگریزد و چون در ویترینها بنشیند، با سربلندی از خود دفاع میکند. «شیء پیشهوری یگانه نیست، اما نمونه است؛ نمونهای گیرا اما نه بت». پیشهوری نه در پی رقابت با زمان است نه به دنبال تسلط بر آن. پیشهوری مدعی عمر هزاران ساله نیست اما شتابی هم برای مردن بسیار سریع ندارد. میان زمان نامتناهی موزهها و زمان شتابناک تکنیک، پیشهوری تپش حقیقی زمان انسانی است. پیشهوری در آن واحد هم مفید است و هم زیبا. شیای که عمر میکند اما از میان هم خواهد رفت؛ و این از میان رفتن را میپذیرد. شیای که همچون اثر هنری یگانه نیست و میتواند با شیء دیگری، اما نه عینا یکسان، تعویض شود. «پیشهوری به ما مرگ را میآموزد، و چنین است که ما زندگی را میآموزیم».
پایان.