سالها بود که در نگاهم به معماری همواره جنبههای مشهود و قابل لمس غلبه بیشتری داشت. تاثیر عواملی نظیر رنگ و تناسبات که تاثیرات صوری و فرمی را در کنار تاثیرات غیرملموس توامان انعکاس میداد به خوبی برایم قابل درک بود ، اما عوامل غیرفرمی دیگری نظیر دما، جو (اتمسفر) و نظایر آن، جز در تامین حد آسایش، انعکاس روشنی در هویت فضا و طراحی معماری برایم نداشت.
-ثبات اقلیم؛ از بهشت تا ملالت
سال ۲۰۱۳ به مالزی، کشوری استوایی و بدون تغییر فصل، نقل مکان کردم. زندگی در مالزی برای من، که محدوده آسایش اقلیمی بدنم به طرز اغراق آمیزی محدود به چند درجه بود و همیشه در تب و تاب گریز از سرما یا فرار از گرما بودم، تجسمی از یک بهشت اقلیمی بود. در آنجا نه خبری از سرمای طاقتفرسای زمستان بود و نه نشانی از گرمای سوزان تابستان. هوایی معتدل، با دامنه تغییرات محدود، که تقریبا در تمام طول سال ثابت بود. دامنه تغییر دما چنان اندک بود که حتی کمد لباسها نیاز به تغییر و بازبینی فصلی نداشت!
حدود چهار سال را در چنین بهشت نامتغیری به سر آوردم. در میان دوستان ایرانیم همواره صحبت از گذر سریع زمان در مالزی بود ؛ و اینکه ناگهان متوجه گذشت سالها میشوی. گویی عدم وجود فصول متنوع، توان محاسبه زمان را مخدوش میکرد. عدم تکرار بهارها و خزانها، که یادآور گذر سالهاست، تجربه محسوس گذر زمان را کشته بود؛ و اعداد تقویم تنها ابزاری بود که چون چوبخط روی دیوار سلولی دربسته، تصوری انتزاعی از گذر زمان را در اختیار قرار میداد.
فقدان پدیده تغییر فصل پیامدهای ناخواسته و کمتر اندیشیدهای نیز به دنبال داشت. به عنوان مثال عدم تغییر فصل به معنای عدم وجود میوههای فصلی بود؛ پس در این شرایط منتظر –و به تبع- دلتنگ میوهای نمیشدی. تجربه بینظیر و انتظار خوردن کاسهای آش گرم در سرمای زمستان و نوشیدن شربت تگری در آتش تابستان از دیگر لذتهایی بود که این بهشت بیتغییر اقلیمی از ساکنانش دریغ میکرد؛ لذتهایی که معلول تغییر است و در اقلیمهای بیتغییر معادلی برای آنها وجود ندارد. چنین بود که مالزی، این بهشت ثابت و بیتغییر، پس از چند سال روی دیگری از سکه خود را به من نشان داد: ملالت.
گاه حتی دلتنگ سرما، کابوسی که مانع اصلی اقدامم برای مهاجرت به بسیاری کشورها شده بود، میشدم.
-تغییر معنی دار
بهشت من تابستانی بود و سفرهای من به ایران نیز در فصل تابستان و به هنگام تعطیلی دانشگاه رقم میخورد. پس از چهار سال برای اولین بار در بهار عازم ایران می شدم. هفته ها پیش از سفر در حال و هوای ایران قرار گرفته بودم. به صورت غیر منتظره، روزی ، پس از سالها اقامت در کشوری که رطوبت بالای هوا استشمام بوی تیزترین عطرها را نیز مشکل میساخت، استشمام عطر مختصر بوتهای گل ناگهان تمام فضا را بهاری کرد؛ و هر آنچه به بهار مربوط بود و سالها در پس اقلیم بیجنبش مالزی پنهان شده بود، برایم تداعی کرد. در حیرت بودم؛ اولبار بود که حس شگفتانگیز تداعی فضا، و فراتر از آن فضاسازی، بهواسطه بوی را درک میکردم. بوی بوته، به نقطهعطفی در آن لحظه بدل شده بود، نقاط عطفی که در مالزی کمتر شاهد بودم، و شاید به همین جهت نیز موضوعی ساده تا آن حد برایم معنیدار شده بود، اما در کشورهای چهار فصل دائما، و به گونههای متفاوت، نقاط عطف تکرار می شود...
-نقطه عطف؛ نقطه عطفی در نگاهم به اقلیم
فضا در معماری مالایی، همواره فضایی یکنواخت است. آنچه نقطه عطف (focal point) مینامیم، و در طراحی و تحلیل معماری ما، تقریبا در هر بنای شاخص، نقشی مهم و محوری دارد، در معماری مالزی چندان جایگاهی ندارد. اولین ترمِ تدریس دانشگاهی در مالزی مسئول آتلیه معماری و مسئول تعیین سرفصل برای تیمی هشت نفره از اساتیدی بودم که طرح1 (معادل مقدمات طراحی در ایران) تدریس میکردند. بخشی از تمرینها که برای آشنایی با مفاهیم معماری بود معطوف به مفهوم نقطهعطف و سلسلهمراتب بود. هنوز سختی و تنشهایی که توجیه این مفهوم و چرایی اهمیت آن در طراحی معماری به همراه داشت، چون روز اول، در ذهنم است. در آن زمان قادر به درک این مساله نبودم که چرا درک این مفهوم برای همکاران مالزیاییام تا این حد مشکل است، و چرا آنها نمیتوانند از پس ارائه و نتیجه قانعکنندهای از این تمرین برآیند.
امروز موضوع تا حد زیادی برایم روشن است. گویا سلسلهمراتب، تنوع و تغییر در زندگی و فرهنگ ایرانی معنا و نمودی داشت که معماران این سرزمین لاجرم آن را در معماریشان متجسد میساختند؛ سلسلهمراتبی که همواره به نقطهعطف و اوجی در معماری ایران، اعم از ایوان، گنبدخانه، حیاط و...، ختم میشد. معماری بومی مالزی اما، علیرغم زیبایی، فاقد سلسلهمراتب و بهتبع نقطه اوج است. نه تنها معماری، که فکر میکنم در فرهنگ، تغذیه و معاشرت اجتماعی نیز ردپایی از تاثیر تفاوتهای اقلیمی آشکار است. شاید همین موضوع به نوعی سوءتفاهم و عدم درک متقابل فرهنگی نیز انجامیده؛ تا جاییکه بعضا ایرانیها در چشم مالاییها مردمانی احساساتی، عجول و زودجوش اند و متقابلا مالاییها از نگاه ایرانی به بیتفاوتی، خونسردی و کمهوشی، به دلیل سرعت کند واکنشها، متهم میشوند.
-فضا به مثابه ترجمانی از اقلیم
آن روز، مساله نقش عوامل حسی و غیرملموس در ساختار فضا بهروشنی در نظرم آشکار شد. گویی به وضوح نقش عوامل غیر صوری را بر حس طراح ، و نمود آن حس در اثر طراح را میدیدم. با مقایسه معماری ایران و مالزی بهخوبی نقش اقلیم را، فراتر از تغییرات صرف حرارت و رطوبت، در فضاسازی و خلق معماری مشاهده میکردم. در یک طرف اقلیم چهارفصل ایران بود با فضایی مبتنی بر سلسلهمراتب ، نقاط اوج و پیچیدگی فضایی؛ و در طرف دیگر اقلیم یکنواخت و همیشه معتدل مالزی که راه را بر هر تفسیر تنوعطلبانه از فضاهای معماری میبست و فضایی آرام، صریح و یکنواخت را به نمایش میگذاشت.