×

جستجو

آن تهاجمی که هرگز در کار نبود: چرا «مورخان برجسته» همچنان سرسپردهٔ نظریهٔ باطل‌شدهٔ آریایی هستند

آن تهاجمی که هرگز در کار نبود: چرا «مورخان برجسته» همچنان سرسپردهٔ نظریهٔ باطل‌شدهٔ آریایی هستند

نوشتهٔ ماکان لال[۱]

ترجمهٔ سیدمجید میرنظامی

به‌رغم همهٔ شواهدی که علیه نظریهٔ تهاجم/مهاجرت آریایی[۲] وجود دارد، مورخان مارکسیست هندی همچنان از آن دفاع می‌کنند.

گفتنش مشکل است که همهٔ آریایی‌های اولیه متعلق به یک نژاد بودند، اما فرهنگ آن‌ها کم‌وبیش از یک نوع بود. در اصل به نظر می‌رسد آریایی‌ها جایی در استپ‌هایی که از جنوب روسیه تا آسیای مرکزی کشیده شده است، زندگی می‌کرده‌اند. آریایی‌ها در راه خود به هند، اول در آسیای مرکزی و ایران ظاهر شدند. کمی پیش از ۱۵۰۰ پ.م. آریایی‌ها در هند ظاهر شدند.

—آر.اس. شارما[۳]

تا سال ۱۵۰۰پ.م.، در آغاز ورود آریایی‌ها به هند، فرهنگ هاراپایی[۴] از بین رفته بود. ما نمی‌دانیم آن‌ها از کجا آمدند؛ شاید از شمال شرق ایران یا منطقهٔ نزدیک دریای خزر یا آسیای مرکزی آمده باشند.

رومیلا تاپار[۵]

دو نقل‌قول از دو «مورخ برجستهٔ» هند، رویکرد آن‌ها را به نظریهٔ تهاجم آریایی خلاصه می‌کند. فقط به این عبارت‌ها دقت کنید: «گفتنش مشکل است»، «به نظر می‌رسد»، «جایی در استپ‌ها»، «نمی‌دانیم از کجا آمدند»، «شاید از شمال شرق ایران یا منطقهٔ نزدیک دریای خزر یا آسیای مرکزی آمده باشند». با وجود این همه احتمال، آن‌ها مطمئن هستند که آریایی‌ها از خارج آمده‌اند. کی و از کجا؟ ایده‌ای ندارند!

به‌رغم همهٔ شواهد عکس این ادعا، چرا نظریهٔ تهاجم/مهاجرت آریایی (AIT) همچنان راه نجات مورخان مارکسیست هندی است؟ اجازه دهید اکنون به این نظریه از چشم‌اندازهای تاریخی نگاه کنیم.

شواهد زبان‌شناختی

فیلیپو ساستی[۶]، تاجر فلورانسی، که از سال ۱۵۸۳ تا ۱۵۸۸ م. در گوا[۷] زندگی می‌کرد، از شباهت‌های میان سانسکریت و زبان‌های اروپایی، به‌ویژه لاتین و یونانی شگفت‌زده شد. بعدها، رابطهٔ بین زبان‌های سانسکریت و اروپایی را ویلیام جونز[۸] و بسیاری از دانشوران دیگری که در خدمت کمپانی هند شرقی بودند، تدقیق کردند. تلاش‌هایی که برای درک این شباهت‌های زبانی بین زبان سانسکریت از یک سو و یونانی، لاتین و برخی دیگر از زبان‌های اروپایی مدرن از سوی دیگر انجام شد، باعث پدید آمدن رشتهٔ جدیدی به نام «زبان‌شناسی تطبیقی»[۹] شد. تولد آن به طرز مشکوکی جنبه‌های انگیزشی داشت و این رشتهٔ «زبان‌شناسی تطبیقی» (اگر اصلاً یک رشته باشد) در ۲۰۰ سال گذشته، چنان پشتک و معلق‌‌هایی به نمایش گذاشته است که در خود ورزش ژیمناستیک هم نظیر ندارد. 

از آنجایی که قدیمی‌ترین کتاب‌های آریایی‌ها (یعنی وِداها) و نیز همهٔ انسان‌ها به زبان سانسکریت نوشته شده است، آن را زبان آریایی‌ها قلمداد کردند. در آغاز، همهٔ زبان‌های اروپایی، همراه با سانسکریت، تحت نام «زبان‌های آریایی» یک‌کاسه شدند و سانسکریت نه‌تنها قدیمی‌ترین زبان‌ها، بلکه در مقام مادر تمامی زبان‌های اروپایی نیز شناخته شد. لرد مونبودو[۱۰] متقاعد شده بود که «یونانی از سانسکریت ریشه گرفته است». فردریک اِشلگل[۱۱]، زبان‌شناس بسیار معتبر آلمانی نوشت: «زبان هندی قدیمی‌تر و دیگر [زبان‌های اروپایی] جوان‌تر و مشتق از آن هستند.» بنابراین، سانسکریت را مادر «همهٔ زبان‌های کمتر باستانی هند-و-اروپایی، و همچنین زبان‌ها و گویش‌های اروپایی مدرن» تشخیص دادند.

اما این نظرها چندان دوام نیاورد. غرور محلی، عقده‌های نژادی و ملاحظات انجیلی همهٔ چیزهایی را که زمانی جزئی از «هند-شیدایی» بودند به‌گونه‌ای تحت شعاع قرار دادند که بدل به بخشی از «هند-هراسی» شدند.

درهرحال، ویلیام جونز نمی‌توانست دیدگاه قبلی را بپذیرد که سانسکریت «مادر» همهٔ زبان‌های آریایی است. او طرفدار این بود که سانسکریت صرفاً یک «خواهر» است، یعنی هم‌تباری از یک زبان قدیمی‌تر اولیه. به‌پیروی از سرمشقی که جونز مهیا کرد، اف. باپ[۱۲] نوشت: «من معتقد نیستم که یونانی، لاتین و سایر زبان‌های اروپایی را باید از سانسکریت مشتق دانست. من بیشتر تمایل دارم که آن‌ها را با هم به‌مثابه دگرسانی‌های متعاقبِ یک زبان اصلی در نظر بگیرم که با این حال، سانسکریت کامل‌تر از گویش‌های خویشاوندش محفوظ مانده است.»

بنابراین، جست‌وجو برای سرزمین اصلی یک زبان، یعنی «پروتو-هند-و-اروپایی»[۱۳]، محققان مختلف را به جاهای مختلف کشاند. این جست‌وجو برای وطن تخیلی آن زبان اصلی به معنای جست‌وجوی «خاستگاه اصلی آریایی‌ها» نیز بود. این موضوع همچنین باعث جعل برچسب‌هایی مانند «هند-و-آریایی»، «هند-و-اروپایی»، «زبان‌های آریایی»، «زبان‌های هند-و-آریایی» و «زبان‌های هند-و-اروپایی» شد. در حوالی دههٔ ۱۸۲۰، کلمهٔ «آریایی» کم‌کم از این ترکیب‌ها افتاد و صرفاً به «هند-و-اروپایی» بدل شدند. برخی از محققان آلمانی، بنابر این فرض که فاصلهٔ میان زبان‌های سانسکریت و آلمانی کل منطقهٔ زبان هند-و-اروپایی را پوشش می‌دهد، حتی شروع کردند به استفاده از اصطلاح «هند-و-ژرمن» — دورترین زبان شرقی، هندی است و دورترین زبان غربی آلمانی.

سانسکریت، حتی امروزه، ممکن است «بزرگترین زبان جهان» باشد یا حتی اگر «ساختاری شگفت‌انگیز، کامل‌تر از یونانی، مفصّل‌تر و به‌طرز زیبایی پالوده‌تر از لاتین باشد»، اما خب که چی؟ چگونه ممکن است زبانی که «کاکاسیاه‌ها»[۱۴] به آن صحبت می‌کنند، روزگاری مادر زبان‌های امروزی اروپایی‌ها، یعنی سفیدپوستان، بوده باشد؟ این موضع را حتی ویلیام جونز و ماکس مولر[۱۵] که در ستایش سانسکریت چنان سنگ‌تمام گذاشته بودند، نمی‌توانستند بپذیرند.

سانسکریت ابتدا از مقام مادر به صرفاً خواهرِ همهٔ زبان‌های باستانی و مدرن اروپایی تنزل یافت، اما بعداً با رشد شاخ‌وبرگ‌های درخت زبان، یعنی زمانی که سانسکریت به خانوادهٔ به اصطلاح هند-و-ایرانی پیوند خورد، به موقعیت نوه تنزل یافت. بنابراین، جایگاه سانسکریت چنین است: زبان پروتو-هند-و-اروپایی، زبان هند-و-ایرانی را به دنیا آورد که آن هم والد سانسکریت است. تقریباً 200 سال می‌گذرد و جست‌وجو برای مادربزرگ زبان سانسکریت (یعنی پروتو-هند-و-اروپایی) هنوز ادامه دارد. ما هنوز نمی‌دانیم که او (یعنی زبان پروتو-هند-و-اروپایی) ممکن است چه شکلی بوده باشد، چه رنگی داشته باشد، یا ساختار فیزیکی و متافیزیکی او چگونه بوده است. او حتی در رؤیاها هم بدون فرم باقی می‌ماند. غالباً، این زبان‌شناسان، بسیار غیرمنطقی، بسیار نامنسجم، بسیار پوچ، بسیار سرسخت و متکبر بودند، اما، درواقع، تأثیر آن‌ها چنان ویرانگر بوده است که به‌درستی آن را «جبّاریت زبان‌شناختی»[۱۶] نامیده‌اند.

استدلال سرزمین مرکزی و تهاجم آریایی

هنگامی که سانسکریت از مقام فاخر مادر همهٔ زبان‌های هند-و-اروپایی تنزل یافت و فقط بدل به یکی از خواهران یا خواهرزاده‌های زبان‌های اروپایی شد، جست‌وجو برای «زبان اصلی» یعنی «پروتو-هند-و-اروپایی» آغاز شد. این امر سازوبرگ لازم را برای مشروعیت بخشیدن به تهاجم آریایی‌ها به هند مهیا کرد؛ نظریه‌ای که می‌گوید سانسکریت از جایی که این زبان خیالی به نام «پروتو-هند-و-اروپایی» صحبت می‌شد، به اینجا آورده شده است. در سال ۱۸۴۲، ای.دبلیو. فن اشلگل چنین ادعا کرد: «کاملاً بعید است مهاجرت‌هایی که بخش بزرگی از کرهٔ زمین را مسکون کرده است، از منتهی‌الیه جنوبی آن (یعنی هند) آغاز شده و پیوسته خود را از آنجا به سمت شمال غربی هدایت کرده باشد. برعکس، همه‌چیز ما را وامی‌دارد باور کنیم که کوچ‌گران در جهت‌های متفاوت از منطقه‌ای مرکزی به اطراف شروع به حرکت کرده‌اند.»

و از نظر شلگل این منطقهٔ مرکزی شامل نواحی اطراف دریای خزر بود.

با افزایش تسلط بریتانیا بر هند، منافع استعماری و انجیلی به‌زودی به نیرویی در شکل دادن به تاریخ هند برای بقیهٔ جهان آکادمیک تبدیل شد. ماکس مولر به‌پیروی از سرمشقی که ای.دبلیو فن اشلگل مهیا کرد، موضع خود را در مورد حملهٔ آریایی‌ها تکرار کرد و در سال ۱۸۸۷ گفت: اگر باید پاسخی به این سؤال داده شود که محل زندگی اجداد آریایی ما قبل از جدایی آن‌ها کجا بوده است...، حرف بیشتری ندارم جز اینکه، همانند چهل سال پیش، همچنان بگویم «جایی در آسیای مرکزی».

با این حال، سرینیواس آینگار[۱۷] در سال ۱۹۱۴ نوشت: «آریایی‌ها [در کل ادبیاتشان] به هیچ کشور بیگانه‌ای به‌منزلهٔ خانهٔ اصلی خود اشاره نکرده‌اند، آنان خود را چونان کسانی آمده از فراسوی هند نمی‌دانند، برخلاف کاری که فاتحان و استعمارگران می‌کنند، هیچ مکانی را در هند هم‌نام‌ مکان‌های سرزمین اصلی‌شان نام‌گذاری نکرده‌اند، بلکه دقیقاً طوری دربارهٔ خود سخن می‌گویند که از فرزندان این آب و خاک برمی‌آید. اگر آن‌ها مهاجمان خارجی بودند، احتمالاً از نظر قوای بشری ناممکن است که تمامی خاطرات چنین تهاجمی در مدت کوتاهی که تفاوت میان دو لهجهٔ ودایی و اوستایی نشانهٔ آن است، به‌کلی از حافظه‌ها محو شده باشد.»

لازم به تکرار است که این ادبیات حتی به نام یک‌دانه از گیا و زیای موجود در آسیای مرکزی، روسیه و اروپا اشاره نمی‌کند. اگر مردم ریگ ودایی[۱۸] از آسیای مرکزی آمده‌اند، چگونه از آن هیچ خاطره‌ای ندارند. از نظر تاریخی، زبانی و طبق سنت‌های شفاهی کاملاً غیرممکن است.

مغالطهٔ این نظریهٔ سرزمین مرکزی به‌منزلهٔ خاستگاه زبانی خیالی و سپس گسترش به اطرافش را می‌توان با مثالی معاصر توضیح داد: زبان انگلیسی. وضعیتی را در نظر بگیرید که در آن  پس از چند هزار سال، مردم فراموش می‌کنند که انگلستان جایی است که زبان انگلیسی از آنجا توسعه و گسترش یافته است و شروع به جست‌وجوی محل پیدایش آن می‌کنند. نظریهٔ سرزمین مرکزی، در همان ابتدای جست‌وجو، انگلستان را به‌دلیل اینکه در حاشیهٔ دنیای زبان انگلیسی‌ قرار دارد، کنار می‌گذارد. لابد گزینهٔ طبیعی این نظریه ایالات متحد آمریکا خواهد بود که زبان انگلیسی از آنجا به اروپا و آسیا در شرق و استرالیا، نیوزیلند، هاوایی و غیره در غرب و کانادا در شمال گسترش یافته است.

شواهد لغت‌نامه‌نگارانه

لغت‌نامه‌نویسی (واژه‌نامهٔ کلمه‌های گفتاری/نوشتاری) یکی دیگر از حوزه‌هایی است که در موقع اضطرار به خدمت احضار شد. علاوه‌بر جمع‌آوری شمار فراوانی از کلمه‌های مشترک در زبان‌های مختلف برای اثبات قرابت آن‌ها، تعدادی از کلمه‌ها برای اثبات موقعیت مکانی زبان‌ها انتخاب شد. برای مثال، دلیل آوردند که چون در زبان هند-و-اروپایی واژهٔ مشترکی برای اقیانوس وجود ندارد، می‌توان با اطمینان خاطر نتیجه گرفت که مردم هند-و-اروپایی از اقیانوس آگاه نبودند.

وارادپانده[۱۹]، به‌حق، اصرار می‌کند: «اگر این استدلال را بیشتر پیش ببریم، مجبوریم فرض کنیم که «هند-و-اروپایی‌ها» در منطقه‌ای زندگی می‌کردند که در آن هوا و آب وجود نداشت، زیرا در همهٔ این زبان‌های «هند-و-اروپایی» واژه‌های مشترکی برای هوا و آب وجود ندارد.»

کل ماجرا این است که ابتدا یک گمانه به فرضیه‌ای تبدیل می‌شود تا بعداً به‌منزلهٔ واقعیتی در نظر گرفته شود تا برای پشتیبانی از نظریه‌ای جدید از آن بهره‌برداری شود. برای مثال، زبان‌هایی مانند پروتو-هند-و-اروپایی، پروتو-هند-و-ایرانی و پروتو-دراویدی[۲۰] چیزی بیش از برساخته‌های فرضی نیستند که ممکن است واقعاً وجود داشته یا نداشته باشند و با این حال، این مخلوق‌های مدرن، اغلب برای اثبات نظریه‌های مهاجرت بر جمعیت‌هایی که هزاران سال پیش می‌زیسته‌اند، تحمیل می‌شوند.

شیفر[۲۱] می‌نویسد: «تهاجم(های) هند-و-آریایی به‌منزلهٔ مفهومی آکادمیک در اروپای قرن هجدهم-نوزدهم، محیط فرهنگی آن دوره را منعکس می‌کرد. از داده‌های زبانی برای تأیید این مفهوم استفاده کردند که آن هم به‌نوبهٔ خود برای تفسیر داده‌های باستان‌شناختی و انسان‌شناختی به کار رفت. آنچه زمانی نظریه بود، تبدیل به واقعیتی بی‌چون‌وچرا شد که برای تفسیر و سازمان‌دهی همهٔ داده‌های بعدی مورد استفاده قرار گرفت. زمان پایان دادن به «جبّاریت زبان‌شناختی» فرا رسیده است؛ جباریتی که چارچوب‌های تفسیری توسعهٔ فرهنگی  پیش-و-آغاز-‌تاریخی[۲۲] را در جنوب آسیا تجویز کرده است.»

مسئلهٔ تهاجم آریایی‌/مهاجرت آریایی‌ دوشادوش زبان‌شناسی تاریخی[۲۳] همواره زیر سؤال بوده است. در آغاز سدهٔ گذشته، اوروبیندو[۲۴]، ضمن اظهارنظر دربارهٔ زبان‌شناسی تاریخی، نوشت: «لغت‌شناسی تطبیقی به‌سختی قدمی فراتر از خاستگاه خود برداشته است. باقی، همه انبوهی از آموزه‌های حدسی و مبتکرانه بوده است که درخشندگی آن تنها با عدم قطعیت و بی‌پایگی‌اش برابری می‌کند... خود ایدهٔ علم زبان واهی است.»

ذکر این نکته مهم است که در ۳۰ سال گذشته زبان‌شناسان مشهوری مانند رام بیلاش شارما[۲۵]، اس.اس. میسرا[۲۶]، اس.جی. تالاگری[۲۷]، ان‌.اس. راجارام[۲۸] و کونرات الست[۲۹]، بر اساس همین شواهد زبان‌شناختی ثابت کرده‌اند که کل نظریهٔ تهاجم/مهاجرت آریایی‌ نوعی مغالطه است.

آریایی‌ها، نژادپرستی و ریگ ودا

انقیاد هندوستان، اربابان بریتانیایی را از میل به اثبات برتری همه‌جانبه‌شان آکنده کرد. نژادپرستی یکی از زوایای آن بود. مردم، فرهنگ، تمدن، جامعه، تاریخ و مذهب هند را نوشته‌های گرانت[۳۰]، میل[۳۱]، مارکس[۳۲]، مِکولی[۳۳] و همدستانشان تحقیر کرد.

با درنظر گرفتن نیاز استعماری به برتری فرهنگی نسبت به بومیان هند، تراوتمان[۳۴] ظهور نژادپرستی و توسعهٔ انسان‌شناسی جسمانی را به‌منزلهٔ راه‌حلی برای واقعیت گریزناپذیر زبان‌شناختی ردگیری کرده است. یکی از برجسته‌ترین شواهد چنین نگرشی در نوشته‌های ای.سی.ال کارلایل[۳۵] به‌خوبی دیده می‌شود. او در سال ۱۸۷۹ نوشت: «ما، اروپایی‌های بریتانیایی، آریایی‌ هستیم و آریایی‌های بسیار خالص‌تر و اصیل‌تر از هندوها، و هیچ صحبتی دربارهٔ هندوها نمی‌تواند نژاد ما را تغییر دهد، یا ما را کمتر یا متفاوت از آنچه هستیم، نماید. این هندوها هستند که تغییر کرده و زوال یافته‌اند، و نه ما. هندوها تبدیل به ته‌نشین‌های قهوه شده‌اند، درحالی‌که ما چونان خامهٔ روی قهوهٔ نژاد آریایی باقی مانده‌ایم. هندوها مثل میمون هستند.»

برخی از دانشوران فکر می‌کنند که قرابت زبانی هندی‌ها و اروپایی‌ها عامل توسعهٔ انسان‌شناسی جسمانی نیز بوده است که کل بحث را به سمت نژادپرستی هدایت می‌کند. اکثر دانشمندان اروپایی نمی‌توانستند این دیدگاه را بپذیرند که هندی‌ها («کاکاسیاه‌ها»؛ این واژه در بیشتر مواقع برای اشاره به هندی‌ها در آن نوشته‌ها استفاده می‌شد) می‌توانستند زمانی با آن‌ها نسبت داشته باشند و درواقع می‌توانستند اجدادشان باشند، یعنی نتیجه‌ای که زبان‌شناسی تطبیقی ​​پیشنهاد می‌کرد.

ادوین برایانت[۳۶] آن را با چنین کلمه‌هایی بیان می‌کند: «حتی در مرحله اولیهٔ جست‌وجوی وطن، زمانی که هند هنوز نامزدی محبوب بود، بسیاری از دانشوران از دور کردن هند-و-اروپایی‌ها از ریشه‌های کتاب مقدسی خود، یعنی جایی در خاور نزدیک، ناراحت بودند. به‌ویژه در میان بریتانیایی‌ها کسانی بودند که حساسیت‌های استعماری، آن‌ها را نسبت به پذیرش هرگونه بدهی فرهنگی بالقوه به نیاکانِ ریکشاچیانِ (Rickshaw pullers) کلکته بی‌میل می‌کرد و آنان بسیار بیشتر از هم‌عصران اروپایی‌شان ترجیح می‌دادند که خود را به «آدمِ» کتاب مقدس منتسب بدانند.

خود ماکس مولر از ذکر حال‌وهوای آن روزگار ناراحت بود: «آن‌ها زیر بار نمی‌رفتند، نمی‌خواستند باور کنند که بین مردم آتن و روم و، به‌اصطلاح، کاکاسیاه‌های هند، می‌تواند خاستگاه اجتماعی مشترکی وجود داشته باشد.»

از سر ناچاری، علم انسان‌شناسی جسمانی را که تازه در حال توسعه بود به‌خدمت احضار کردند تا آریایی‌ها را قدبلند، سفیدپوست، چشم‌آبی، با بینی‌های تیز و نوک‌بالا و درازجمجمه[۳۷] معرفی کند. غیرآریایی‌ها را در هیئت بومی‌هایی با پوست تیره، بینیِ پَخ، قدکوتاه و غیره شناسایی کردند. داساهای[۳۸] ذکر شده در ریگوِدا را غیرآریایی‌ها، یعنی جمعیت بومی محلی هند، معرفی کردند. بنابراین، چارچوب تهاجم آریایی‌ها و انقیاد جمعیت محلی غیرآریایی با شواهدی از انسان‌شناسی جسمانی تأیید شد.

نظریهٔ نژادی تأثیر مخربی بر سازمان سیاسی اروپا گذاشت. هر ملت/دولتی ادعا می‌کرد که نوادهٔ واقعی نژاد آریایی است و دیگران را پست‌تر می‌دانست. ماکس مولر بارها و بارها سعی کرد این‌چنین مداخله کند: «اگر می‌گویم آریایی‌ها، منظورم نه خون است، نه استخوان، نه مو و نه جمجمه... چه بسیار سوءتفاهم‌ها و چه بسیار جنجال‌ها ناشی از آن نتیجه‌گیری‌هایی است که  زبانِ [مشترک]  را حاکی از رابطهٔ خونی قلمداد می‌کنند یا رابطهٔ خونی را حاکی از زبانِ [مشترک] می‌دانند... آن متخصص قوم‌شناسی که از نژاد آریایی، چشم‌ها و موی آریایی و خون آریایی صحبت می‌کند، به اندازهٔ زبان‌شناسی که از فرهنگ لغتِ درازجمجمه‌ای یا دستور زبانِ کوته‌جمجمه‌ای[۳۹]‌ صحبت می‌کند، گناهکار بزرگی است.

افسوس! دیگر خیلی دیر شده بود. جِنّی که ساخته‌وپرداختهٔ ماکس مولر بود، اکنون بزرگ شده بود و دیگر تحت فرمان مولر نبود. ماکس مولر در سال‌های غروب زندگانی‌اش خود به تأثیر مخرب تحریف‌هایی که در تاریخ هند برای خشنود ساختن کارفرمایان و ایمان تازه‌اش مرتکب شده بود، پی برد. او غمگین از دنیا رفت، درحالی‌که در پایان زندگی حرفه‌ای خود چیزهایی مانند «هندوستان: چه چیزی می‌تواند به ما بیاموزد»[۴۰] را موعظه می‌کرد.

او هند را این‌گونه توصیف کرد: «کشوری که از هر جهت از همهٔ ثروت، قدرت و زیبایی‌‌ای که طبیعت می‌تواند ببخشد، بهره‌مند است... خود بهشت روی زمین… [مکانی که] ذهن انسان برخی از برگزیده‌ترین موهبت‌های خود را کامل توسعه داده است، دربارهٔ بزرگ‌ترین معضلات زندگی به ژرف‌ترین شکل اندیشیده است.»

نژادپرستی و شواهد دی‌اِن‌ای

در این زمینه یادآوری مطالعات کی‌.ای.آر کندی[۴۱] و همکارانش مفید خواهد بود. تقریباً در طول پنج دهه آن‌ها مطالعهٔ دقیقی روی تعداد زیادی از اسکلت‌های پیش‌تاریخی و آغازِ تاریخی‌‌ای انجام دادند که در کاوش‌های تعداد فراوانی از محوطه‌های باستان‌شناسی از سراسر شبه‌قاره هند یافت شده بودند.

کندی و همکارانش براساس تحقیق خود به این نتیجه رسیدند: «در مورد مسئلهٔ تداوم زیستی در درهٔ سند، به نظر می‌رسد دو ناپیوستگی وجود داشته باشد. اولی بین ۶۰۰۰ تا ۴۵۰۰ پ.م. رخ می‌دهد. دومی در مقطعی پس از ۸۰۰ پ.م. اما پیش از ۲۰۰ پ.م. اتفاق می‌افتد.

هر دو ناپیوستگی از هرگونه تطابق با تهاجم آریایی طفره می‌رود.

علاوه‌بر مطالعات کندی و همکارانش بر روی اسکلت‌های باستانی، اخیراً مطالعه‌ای مهم در مورد انسان مدرن منتشر شده است. کیویسیلد[42] و همکارانش، با در نظر گرفتن نظریهٔ تهاجم آریایی‌ها، مطالعهٔ مفصلی را بر روی «خزانهٔ ژنی»[43] اوراسیایی‌های غربی و مردم شبه‌قارهٔ هند انجام دادند. آن‌ها «جنبهٔ وراثت ژنتیکی» ژن‌ها را از طریق «آزمایش دی‌ان‌ای میتوکندریایی» مورد مطالعه قرار دادند. در اینجا می‌توان اشاره کرد که آزمایش دی‌ان‌ای میتوکندریایی می‌تواند کل داستان تغییرها و جهش‌های ژنتیکی را که ممکن است حتی در گذشتهٔ دور، یعنی چندین هزار سال پیش رخ داده باشد، آشکار کند.

کیویسیلد و همکارانش به این نتیجه رسیده‌اند که دی‌ان‌ای میتوکندریایی، که در اوراسیایی‌های غربی معمول است، تا ۷۰ درصد در بین اروپایی‌ها وجود دارد، در حالی‌که در میان هندی‌ها فقط تا ۵.۲ درصد شایع است. مخزن ژنی اروپایی‌های غربی با هندی‌ها بسیار متفاوت است. به صراحت بیان شده است که اگر چند هزار سال پیش هرگونه تهاجم آریایی‌ به هند وجود داشته باشد، باید در آزمایش‌های دی‌ان‌ای میتوکندریایی در قالب چند درصد از پخش ژن‌های اوراسیایی غربی رؤیت‌پذیر باشد. اما این‌گونه نیست. علاوه‌بر این، درصد و انواع ژن‌های اوراسیایی غربی در میان هندی‌های جنوب و هندی‌های شمال تقریباً یکسان است. این واقعیت نشان می‌دهد که هیچ تفاوتی بین مخزن ژنی جنوب هند و شمال هند وجود ندارد، و همین امر برخلاف نظریهٔ تهاجم آریایی‌ است.

پس‌گفتار

اکنون بیش از دوره‌ای دویست‌ساله، معنای «آریایی‌ها» از انسان‌هایی کوچ‌نشین، دام‌دار، کشاورزان یکجانشین، درازجمجمه، کوته‌جمجمه، بور و روشن و از موقهوه‌ای تا تیره‌موی، ساخته و بازسازی شده است. وطن آریایی در هرجایی مکان‌یابی شده و سپس به جای دیگری نقل مکان کرده است، تقریباً از قطب شمال تا قطب جنوب، و از سواحل اقیانوس اطلس تا بیابان‌های چین - جنوب هند، شمال هند، مرکز هند، تبت، باکتریا (بلخ)، ایران، دریای سیاه، دریای خزر، لیتوانی، قفقاز، اورال، کوه‌های ولگا، جنوب روسیه، استپ‌های آسیای مرکزی، آسیای غربی، فلسطین، آناتولی، اسکاندیناوی، فنلاند، سوئد، بالتیک، اروپای غربی، اروپای شمالی، اروپای مرکزی، و اروپای شرقی.

وطن آریایی، با این حال، هنوز به چنگ نمی‌آید. جی.پی. مَلوری[۴۴] همهٔ ماجرا را بسیار مختصر بیان کرده است: «کسی نمی‌پرسد، ‘وطن هند-و-اروپایی کجاست؟’ بلکه می‌پرسد ‘اکنون آن را کجا قرار داده‌اند؟’»

ادموند لیچ، انسان‌شناس دانشگاه کمبریج، به‌درستی کل مسئلهٔ نظریهٔ تهاجم آریایی‌ را خلاصه کرده است. لیچ در سال ۱۹۹۰ در مقالهٔ خود با عنوان «تهاجم‌های آریایی‌ها در طول چهارهزاره» نوشت:

چرا دانشمندان جدی به تهاجم آریایی‌ها اعتقاد دارند؟ چرا چنین چیزی جذاب است؟ چه کسی آن را جذاب می‌داند؟ چرا توسعهٔ زبان سانسکریت را به‌نحوی جزمی با تهاجم آریایی‌ها مرتبط دانسته‌اند؟ جزئیات این نظریه با این چارچوب نژادپرستانه مطابقت دارد... اسطورهٔ آغازین امپریالیسم بریتانیا به مدیران نخبه در دستگاه کشوری هند[۴۵] کمک کرد خود را در مقام واردکنندگان تمدنِ «ناب» به کشوری ببینند که از قضا پیچیده‌ترین نوع تمدن تقریباً از ۶۰۰۰ سال پیش در آن وجود داشت. در اینجا فقط متذکر می‌شوم که تسلط این افسانه بر تخیل طبقهٔ متوسط ​​بریتانیا بهحدی است که حتی امروز، ۴۴ سال پس از مرگ هیتلر و ۴۳ سال پس از ایجاد هند مستقل و پاکستان مستقل، با تهاجم‌های آریایی هزارهٔ دوم قبل از میلاد هنوز به گونه‌ای برخورد می‌شود که گویی واقعیت تاریخی استواری است... حملهٔ آریایی‌ اصلاً رخ نداده است.

دربارهٔ نویسنده: پروفسور ماکان لال مورخ شناخته‌شدهٔ تاریخ هند و مدیرِ بنیان‌گذار مؤسسهٔ پژوهش و مدیریت میراث دهلی است.

منبع:

https://www.firstpost.com/opinion/first-draft-the-invasion-that-never-was-why-eminent-historians-still-swear-by-debunked-aryan-theory-10933101.html

 

مآخذ

توضیح مترجم: متأسفانه، نویسندهٔ مقاله در متنش فهرست مآخذش را درج نکرده است. این کاستی سبب می‌شود که منتقدان نتوانند به‌آسانی صحت یا سقم ادعاهای او را بررسند. برای رفع این نقص، با جست‌وجو در گوگل‌بوکس و گوگل‌اسکالر، بیشتر منابعی را که او در متنش به آن ارجاع داده است، پیدا کردم.

 

Aurobindo, Shri. (1971). The Secret of the Veda. Pondicherry: Shri Aurobindo Ashram.

Bopp, F. (1974). Analytical comparison of the Sanskrit, Greek, Latin, and Teutonic languages, shewing the original identity of their grammatical structure: new edition (Vol. 3). John Benjamins Publishing.

Bryant, E. (2001). The quest for the origins of Vedic culture: The Indo-Aryan migration debate. Oxford University Press.

Carlleyle, A. C. L. (1879). Report of Tours in the Central Doab and Gorakhpur in 1874-75 and 1875-76 (Vol. 12). Office of the Superintendent of Government Printing.

Jones, W. (1786). The Third Anniversary Discourse, delivered 2 February, 1786 by the President, at the Asiatick Society of Bengal “On the Hindús”.

Hemphill, B. E., J. R. Lukaes, and K. A. R. Kennedy (1991). “Biological Adaptations and Affinities of Bronze Age Harappans.” In Harappa Excavations 1986–1990, edited by R. H. Meadow. Madison, WI: Prehistory Press, pp. 137–82.

lyengar, S. 1914. "Did the Dravidians of India Obtain Their Culture from Aryan Immigrant [sic]." Anthropos 1-15.

Kivisild, T., Bamshad, M. J., Kaldma, K., Metspalu, M., Metspalu, E., Reidla, M., Laos, S., Parik, J., Watkins, W. S., Dixon, M. E., Papiha, S. S., Mastana, S. S., Mir, M. R., Ferak, V., & Villems, R. (1999). Deep common ancestry of Indian and western-Eurasian mitochondrial DNA lineages. Current Biology, 9(22), 1331–1334. https://doi.org/10.1016/S0960-9822(00)80057-3

Leach, E. (1990). “Aryan Invasions Over Four Millennia.” In Culture Through Time: Anthropological Approaches, edited by E. Ohnuki-Tierney. Stanford, CA: Stanford: University Press.

Mallory, J. P. (1989). In Search of the Indo-Europeans: Archaeology, Language and Religion. London: Thames and Hudson

Monboddo, L. J. B. (1774). Of the origin and progress of language (Vol. 1). J. Balfour.

Müeller, M. [1887] (1985). Biographies of Words and the Home of the Aryas. New Delhi: Gayatri.

Müeller, M. (1883). India: What Can It Teach Us? London: Longmans.

Müeller, M. (1888). Biographies of Words and the Home of the Aryas. London, Longmans, Green.

Shaffer, J. G. (1984). "The Indo-Aryan Invasions: Cultural Myth and Archaeological Reality." In The People of South Asia (77-90). Ed. John Lukacs. New York: Plenum Press.

Schlegel, A. W. von. (1842). Essais litteraires et historiques. Bonn.

Waradpande, N. R. (1993). Fact and Fictions about the Aryans. The Aryan Invasion, a Myth, 14-19.

 

 


[1] Makkhan Lal

[2] aryan invasion/migration theory

[3] R.S. Sharma

[4] Harappan

[5] Romila Thapar

[6] Filippo Sassetti

[7] Goa

[8] William Jones

[9] comparative linguistics

[10] lord Monboddo

[11] Frederick Schlegel

[12] F. Bopp

[13] 'Proto-Indo-European'

[14] niggers

[15] Max Mueller

[16] linguistic tyranny

[17] Srinivas lyengar

[18] Rig Vedic

[19] Waradpande

[20] proto-Dravidian

[21] Shaffer

[22] pre-and-proto-historic

[23] philology

[24] Aurobindo

[25] Ram Bilash Sharma

[26] S.S. Misra

[27] S.G. Talageri 

[28] N.S. Rajaram

[29] Koenraad Elst

[30] Grant

[31] Mill

[32] Marx

[33] Macaulay

[34] Trautmann

[35] A.C.L. Carlleyle

[36] Edwin Bryant

[37] dolichocephalic

[38] Dasa

[39] brachycephalic

[40] India: What Can It Teach Us

[41] K.A.R. Kennedy

[42] Kivisild 

[43] gene pools

[44] J.P. Mallory

[45] Indian Civil Service

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر