شجریان مجری یک موسیقی کلاسیک بود که از ویژگیهای این موسیقی (در بیشتر فرهنگها) داشتن مخاطبان خاص است؛ پس چگونه او به این شهرت عام رسید که نامش تقریباً به گوش هر ایرانی و میلیونها غیرایرانی رسیده است؟
پیش از پرداختن به این موضوع، باید پرسید چه شد که شجریان در آواز از دیگران متمایز شد؟ شاید اول به نظر برسد گسترهٔ صدای اصطلاحاً ششدانگ اوست که او را ممتاز کرده، اما این حُسنی است که بسیاری از خوانندگان حتی ناشناخته هم دارند. کوک و، بهاصطلاح، ژوستخواندن، وزنشناسی و کیفیت صداسازی را هم گرچه او بهکمال دارا بود، برای دیگر خوانندگان مستعد با قدری تلاش، بهدستآمدنی، بلکه امروز بدیهی است. بنابراین وجه امتیاز او را در جایی دیگر باید جستجو کرد: نگاهی به کارنامهٔ حدوداً پنجاهسالهی آواز شجریان، از آگاهی و شناخت وسیع و عمیق او از گوشهها و الحان، تسلط بیچونوچرایش در اجرای دقیق و البته هوش و ذوق او در ایجاد ارتباط میان آنها و اتصال دادنشان و طراحی آواز و انتخاب اشعار نشان دارد. شجریان خوب آموزش دید؛ استادان ممتاز داشت و خود بهترین شاگرد بود و، تا آن هنگام که از پا افتاد، پژوهندهای خستگیناپذیر. از هیچ لحن و گوشهای نزد هرکس که بود نمیگذشت و داستانهای جویندگی او نزد اهل موسیقی مکرر بازگو شده است.
نیز ویژگی مهم خوانندگی شجریان تنوع تحريرهای اوست؛ بسیاری از خوانندههای پیش از او آوازشان را به یک دو سه گونه تحریر میآراستند و با همانها هم بر مسند استادی مینشستند. بعضی هم تحریر را، نه یک اِلِمان موسیقایی، که ابزار شهرت و محبوبیت میدانستند و آنقدر دورش میگشتند که شنوندگانشان به خلسه روند یا به خروش درآیند. شجریان نهتنها بر شناخت هزارتوها و اجرای دقیق انواع تحریر فائق آمد، که آن را با مفهوم و کارکرد موسیقائیش، نه برای خودنمایی و جلوهفروشی، به کار بست: از تحریرهای تزئینی که چند نت و هجای ساده را غنا و معنا میدهد تا تحریرهای ساختاری که گوشهای را به مقصدی و نغمهای را به منزلی میرساند و عبارتبندی و روند دستگاهی را حرکت و استحکام میبخشد. کوشش مشکور شجریان به آنجا رسید که گسترهٔ وسیع صدای زیر فرمانش، شناخت عمیقش از الحان و گوشهها و پردهها، ذوق و هوشش در وصل اینها و طراحی آواز و نیز توانایی کمنظیرش در ادای تحریرها و آرایهها ـ که حاصل اینها در دهها بلکه صدها ساعت اجرای ممتاز جمع است ـ از او جامعیتی ساخت که بدان واسطه میتوان او را دایرهالمعارف آواز ایران نامید.
اما چه شد که شجریان، که موسیقیاش خاص بود، تقریباً بیمدد تلویزیون و سینما که سببساز اصلی شهرت عاماند، چنان نامور شد؟ اسباب متعددی در این میان به ذهن میرسد که در سالها کار مداوم او، با فراز و فرودهایی، رخ نمودند: نخست، پیوستن او در اواخر دههٔ چهل به جریان جنبش احیا یا همان مرکز حفظ و اشاعه است که گفتمانش، یعنی بازگشت به خویشتن، نزد جامعهٔ روشنفکری و دانشجویان جاذبه و اعتبار یافته بود. افزون بر این، بیش از دیگر خوانندگان به حافظخوانی رو آورد که نزد جامعهٔ روشنفکری از دیگر شاعران قدیم مقبولتر بود. شعر شاعران معاصر و نوگرا را هم از قلم نینداخت و مضامین مناسب احوال اجتماعی را وارد آواز خود کرد. لحن کشدار و سوزناک عاشقان شکستخورده را به خود نگرفت و، با تکنیک بینقص و همراهی یاران پرنبوغ، منظومهای کامل برای پسند نخبگان فراهم آورد. درواقع شهرت، یا بهعبارت بهتر، نیکنامی شجریان از نخبگان و، بهاصطلاح، از بالا شروع شد و بعدها به گروهها و اقشار بهاصطلاح پایینتر فرهنگی رسید.
سبب دیگر سرودهای پرشور گروههای چاووش است که شجریان صدای اصلی آنها بود؛ اگر پیش از این، با راستوپنجگاه در جشن هنر، تحسین اهل فرهنگ و اندیشه را برمیانگیخت و پیام بازگشت به خویشتن را در لفافه میگفت، اکنون در دانشگاه سرود سپیده میخواند و آشکارا نوید و امید میداد. کار او و یارانش از تحسین گذشته بود و دیگر نیاز و «سفارش اجتماعی» [۲] را برآورده میکرد.
دیگر عاملی که شهرت شجریان را بیشتر کرد فضای موسیقی پس از انقلاب بود که نهتنها موسیقی پاپ، که فعالیت بسیاری از خوانندگان اصطلاحاً سنتی هم بهکلی ممنوع شد. استادان قدیمتر چون تاج و بنان و قوامی هم یکی پس از دیگری درگذشتند و شجریان از معدود صداها بود که میتوانست، هرچند نه بیدردسر، اما بالأخره مجوز بگیرد. من به آن گروهی که شجریان را به فرصتطلبی یا همراهی در این ممنوعیتها متهم میکنند مطلقاً تعلق ندارم، و نیز فکر میکنم بیان آوازی شجریان چنان متفاوت و سرآمد بود که همین جایگاه امروز را درنهایت پیدا میکرد، اما، بههرحال، این فرصت برای او پیش آمد که صدایش رساتر شنیده شود.
اکنون که صحبت فرصت پیش آمد، دو نکتهٔ دیگر هم میتوان گفت: شجریان به رپرتوار یا کارگان کمترشنیدهشدهای دسترسی یافت و آن ردیف آوازی و نیز تصنیفهای قدیم بود. بهاینترتیب، برای ساختن یک برنامه، معمولاً بخش مهمی از مواد و مصالح را در اختیار داشت؛ مثلاً توانست یک برنامهٔ ابوعطا را با آموزههای ردیفیاش و تصنیفی از درویشخان ترتیب دهد. گرچه مسلماً هنر اجرای او و لطفی در آن برنامه بسیار درخشان بود، اما امروزه یک نوازنده و یک خوانندهٔ بسیار بااستعداد عملاً نمیتوانند آلبوم یا کنسرتی با تصنیف «بهار دلکش» عرضه کنند و در انتظار آن استقبال و تحسین بمانند. موضوع دیگر فرصت بهرهگیری از استادان و هنرمندانی بود که در اوج تجربه یا خلاقیت بودند؛ از دوامیِ زادهٔ ۱۲۷۰ش تا مشکاتیان متولدِ ۱۳۳۴، چند نسل از موسیقیدانان، با گرایشها و تواناییهای متفاوت، به آموزش او کوشیدند، تجربیات خود را با او تقسیم کردند یا بهترین قطعاتشان را برای او ساختند. البته و البته که او استعداد را با کوشش، پژوهندگی را با شکیبایی، و عشق به سنت را با نوجویی فراهم داشت، اما مجموعهٔ مراد و معانی هم جمع آمده بود تا او را گوهر رخشان موسیقی ایران سازد.
شجریان دل جمع بزرگی از کسانی را هم که، بهواسطهٔ آموزههای مذهبی، موسیقی را مشکوک میدانستند، به دست آورد؛ نهتنها قرآن را به «صوت حَسَن» [۳] زینت داده، که ربنایش همسفرهٔ افطارشان شده بود و، بهتبع، دیگر آثار چنین کسی هم از نظر بسیاری از اینان وجاهت مییافت. دایره کامل شد؛ از گروههای چپ و مارکسیست تا متشرعان، از دلباختگان به عشق زمینی تا پیروان حلقههای عرفانی، از بسیاری نوگریان تا دوستداران ادبیات کهن، تقریباً اهل هر رزم و هر بزم میتوانستند چیزی باب دل خود در این دهها ساعت برنامهٔ رسمی او بیایند که البته به نظر میرسد کارهای بهاصطلاح ضعیفترش (از منظر فنی و خلاقیت) بیشتر برای او شهرت آورد که این موضوع شاید نه جای شگفتی که رسم روزگار است.
این را هم باید گفت که آواز شجریان و نیز منش او را همگان خوش نمیداشتند؛ درحالیکه برخی از شنوندگان غیرمتخصص (بهویژه در دههی شصت) او را نماد سنتگرايی کهنه و آوازش را حوصلهسربر میدانستند و خوانندگان ديگری را برای خواندن بیاتترک و ابوعطا ترجیح میدادند، معدودی از موسیقیدانان او را بدعتگذار میخواندند و راه و لحنش را نمیپسندیدند. بعضی هم از جنس صدای او خوششان نمیآمد و آن را در قياس، مثلاً با صدای اقبال آذر، کمحجم تلقی میکردند. بعضی هم، بهخصوص برخی موسیقیدانان اصفهانی، بر دكلاماسين او خرده میگرفتند و میگفتند كلمات را نامفهوم ادا میکند. اما دیگر چه خردهای بر او میشد گرفت؟ از مسائل فنی و سلیقهای که بگذاریم، بعضیها هرچه شجریان میكرد میگفتند نقشهای در سر دارد و در پی كسب شهرت و ثروت است و نیز او را متهم میکردند که شاگردانش را از همکاری با موسیقیدانانی که با آنان اختلاف دارد منع میکند و همچنین میخواهد در کار آواز، سلیقه و صدای خود را تنها استاندارد معرفی کند. البته در مرور این مطالب، که برخی از آنها ممکن است رنگ واقعیت داشته باشد، نباید از نفیكردنهای مغرضانه و حاسدانهٔ بعضی بدخواهانش غافل بود که بر جایگاه او رشک میبردند.
مسائل حاشیهای هم چندی پیش آمد؛ یکبار برافروخته شد و شهرت خود را به رخ موسیقیدانان و نواگران همکار خود كشيد و آنان را با نوازندگان «سهراه سیروس» در یک طبق نشاند. [۴] دستی هم به سازگری برد و بحثی با سازندگان ساز کرد. موضوعات خانوادگی و روابط با موسیقیدانان و اختلافات و مسائل مالیاش با آنها هم گاه نقل محافل میشد. موضوع دو آلبوم او (بیداد و قاصدک) را در دههٔ شصت و هفتاد به مجلس کشاندند. ماجرایش با تلویزیون جنجال آفرید و در ۸۸ هم خبرساز شد. این اخبار را اگر کسی موسیقی او را هم گوش نمیداد، میشنید. بهاینترتیب باید گفت در میان بسیار کسان، که نام او را برزبان میرانند، هستند کسانی که یک جمله هم از آواز او را نشنیدهاند یا به آن تعلقی ندارند. به نظر من، شاید فایدهای نداشته باشد که فکر کنیم همهی آنان كه برای عكس گرفتن با او سر و دست ميشكستند يا امروز برايش گريبان چاك میكنند، دهدقیقه آواز او (نه تصنیفخوانی، آنهم «مرغ سحر»ش) را شنيدهاند يا نه؛ اینان، نه به ادراک شخصی، که با تکیه به باور عمومی به چنین نتیجهای رسیدهاند. این هم از عوارض شهرت عام است که گاه شيفتگيیهای توخالی میآورد، اما چه چاره؟ مگر «بسبسیاران»ی [۵] که، فقط به پیروی از نظر دیگران، افلاطون و بتهوون و اینشتین را بزرگ میشمارند چیزی جز نام از آنان در ذهن دارند؟
و سخن آخر: جایگاه شجريان برآيند عوامل بسیار است؛ اما اين برآيند چنان سر به اوج کشید كه او را به نماد فرهنگی يا قهرمان ملی يا، به تعبیر بعضی، اسطوره بدل ساخت. این موضوع تأکیدی دیگر بر مدرنیتهٔ ایرانی است؛ اینکه اروپا قهرمانانش از زیگفرید و رابینهود و ویلهم تل به داوینچی و دکارت و ولتر رسید، حاصل مدرنیته و اندیشهٔ عصر روشنگری بود؛ اینکه قهرمانان ایران از رستم و پوریای ولی و تختی به شجریان برسد، چه چیز جز تأثیر مدرنیته است؟ هنگامی که تختی درگذشت، اگر میگفتند که سی یا چهل سال بعد، یک خواننده اسطوره یا قهرمان ملی خواهد بود، شاید کسی باور نمیکرد. این است پیام امروز: پهلوانی در اندیشه و هنر است.
پانوشت:
[۱] این مطلب پیشتر در فصلنامهٔ موسیقی ماهور (ش ۸۹، پاییز ۱۳۹۹) به چاپ رسیده که نویسنده با افزودن چند پانویس و اندکی ویرایش برای بازنشر به این سایت فرستاده است.
[۲] «سفارش اجتماعی» تعبیری است که شاعر و درامنویس روس، ولادیمیر مایاکوفسکی (۱۹۳۰ - ۱۸۹۳)، در رسالهٔ شعر چگونه ساخته میشود، به کار برده است.
[۳] اشاره به دو حدیث نبوی است: «ان لکل شی ء حلیه، و حلیه القرآن الصوت الحسن» و نیز: «زینوا القرآن بأصواتکم فان الصوت الحسن یزید القرآن حسنا».
[۴] محمدرضا لطفی و داریوش پیرنیاکان دو روایت متفاوت از این ماجرا دارند. روایت پیرنیاکان در فصلنامهٔ ماهور (ش ۹۱، بهار ۱۴۰۰) چاپ شده و روایت صوتی لطفی را در فضای مجازی میتوان یافت.
[۵] از بهکاربردن این تعبیر نیچه قصد بیاحترامی به برخی گروههای هوادار شجریان را ندارم؛ منظور کسانی هستند که در نظر و ادراک و سلیقه دنبالهرو دیگرانند.