×

جستجو

پیچیدگی، همزیستی و تکثرگرایی ـ بخش اول

سُها اوزکان| خلاصه ترجمه: افرا بانک

مدرنیته و سنت‌گرایی دو دیدگاه متضادی هستند که ذهن روشنفکران معاصر را به خود مشغول می‌کنند. مدرنیته، که میراث انقلاب صنعتی است، به همراه خود تغییر مداوم، آیندهٔ بهتر، آسایش، و زیباشناسی زیاده‌خواهانه‌ای را یدک می‌کشد، و به طرز جالبی هم در جوامعی با ساختار سیاسی آزادیخواه رواج دارد و هم محافظه‌کار؛ چرا که به هر حال مدرنیته مقدمات دستیابی یکسان به منابع زیربنایی را فراهم می‌کند. در مقابل مدرنیتهٔ پرسابقه، سنت‌گرایی تاریخچهٔ مختصری دارد. سنت‌گرایی مختص جوامعی است که در آنها ارزش‌هایی حاکم‌اند که بیم آن می‌رود درصورت تغییر از دست بروند، در شرایطی که در زندگی امروزی به هرحال این ارزش‌ها به نفع مدرنیته دستخوش تغییرند.

در واقع مدرنیته در میان ملل زیادی نفوذ کرده است؛ نه فقط به عنوان یک شیوهٔ سیاسی، آنچنانکه بعد از جنگ جهانی اول توسط رهبران سیاسی جهان مطرح شد، بلکه به عنوان شیوه‌ای برای زندگی، آنچنانکه بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. بعد از این جنگ، ملت‌های مختلف، چه در غرب و چه در شرق، چیزهای نو را جایگزین فرهنگ و معماری ویران‌شده‌شان کردند. به این ترتیب مفهوم «نو» بودن مترادف با «مدرن» بودن قرار گرفت و مقبول افتاد. تولید انبوه و پیشرفت‌های فنی که به همراه مدرنیته می‌آمد آنچنان در رفع دردهای مزمن جامعه مفید بودند که پرهیز از آنها دیگر شرط عقل نبود. زندگی‌ها پر از وسایل رفاهی‌ای شد که تا پیش از آن در زندگی‌های سنتی وجود نداشتند، مثل یخچال و بخاری برقی و انواع ماشین‌های شست‌وشو و تمیزکننده‌ها. اثاثیه هم مدرن شدند، و البته ساختمان‌ها هم که جایگاه این اثاث بودند از قاعدهٔ مدرن شدن نمی‌توانستند مستثنا باشند. و چون معماری بازتاب مستقیم شیوهٔ زندگی است سریع‌تر از مراتب دیگر زندگی مدرن شد. به این ترتیب بسیاری از چیزهایی که قبلاً وجود داشت در مقیاس وسیعی تخریب شد.

در شهرهای جهان سوم که رشد جمعیتی زیادی داشتند، جا برای گسترش شهر نبود، لازم بود طرح و برنامه‌ای ریخته‍ شود؛ کاری که به راحتی از عهدهٔ بخش دولتی یا خصوصی بر نمی‌آمد. پس فاجعه‌ای شکل گرفت: ساختمان‌های قدیمی تخریب شد تا به جای آنها بناهای نو ساخته شود تا جایی که تخریب بناهای قدیمی مترادف مدرن‌گرایی قرار گرفت؛ امری که بعد از فروکش کردن هیجانات اولیهٔ مدرن‌گرایی موجب پشیمانی زیادی شد. مسلماً گناه این وضع بر گردن عقاید و تفکرات مدرنیستی نبود، اما به مرور زمان آنچنان مشکلاتی در شهرها پدید آورد که موجب شد هرآنچه منسوب به اندیشهٔ مدرن بود شکست بخورد. دلایل این شکست هم متعدد بود. به هر حال سنت‌گرایان بومی در شماتت مدرنیته ابداً فروگذار نمی‌کردند؛ چرا که در ابتدای رواج مدرنیته هرچه در مورد عواقب آن به عامه هشدار داده بودند گوش شنوایی نیافته بودند. درواقع شکست مدرنیته در معماری و شهرسازی زائیدهٔ کمبود ظرافت فکر و خلاقیت بود، که اصولاً به سختی بدست می‌آید . و بنابراین راحت‌تر آن بود که دو قطب کاملاً متضاد در معماری شکل بگیرد: قطب مدرن و قطب سنت‌گرا. گذر زمان لازم بود تا زیرشاخه‌های میانه‌رو در هریک از دو قطب شکل بگیرند.

یک وجه قابل اتکای دیگر مدرنیزم، تلاش آن برای جهانی شدن بود. در دههٔ شصت بسیاری از متفکرین دنباله‌روی یک فرهنگ جهانی شدند که در آن توده‌ها و وسایل ارتباط جمعی اهمیت داشت. البته در آن زمان هنوز تلویزیون ماهواره‌ای وجود نداشت و حتی نوارهای ویدیو هم چندان متداول نبودند. در دههٔ هشتاد دنیایی داشتیم که حتی وجدان و فرهنگ هم در آن جهانی شده بود. شبکه‌های ارتباطی و خبر، منابع اصلی این جریان اطلاعات بودند. شبکه‌های محلی هم اطلاعات شبکه‌های جهانی را بازمی‌تاباندند، و از این طریق آنها را تقویت می‌کردند. و کم‌کم سوال‌های نگران‌کننده‌ای در اذهان شکل گرفت: چه کسی صاحب این شبکهٔ جهانی است؟ چه کسی نهایتاً سود می‌برد؟ چه کسی برای این شبکه‌ها برنامه‌ریزی می‌کند؟ دو چیز باعث شد تا این شبکه‌ها وجاهت بیشتری پیدا کنند، اول تصحیحاتی که در عمل براساس بازخوردهای کارشان بر آنها اعمال شد، دوم رقابت زیادی که بینشان برای وارد شدن به این سیستم جهانی به وجود آمد. این رقابت‌ها از آنجا که دست‌های زیادی را وارد کار می‌کرد و برای مردم حق انتخاب پدید می‌آورد می‌توانست نقش اصلاح‌گرایانه‌ای داشته باشد. وقایعی که در دههٔ هشتاد اتفاق افتاد و موجب شد تا اردوگاه‌های سیاسی در جهان از هم بپاشند به آن جهانی‌شدن و یکدست شدن کمک کرد، و به این ترتیب جهان به یکباره به دست رسانه‍ها افتاد. جریان اخبار و اطلاعات که تا قبل از آن در انحصار روزنامه‌ها و مخاطبین آن هم طبقهٔ روشنفکر و متوسط رو به بالا بود، از طریق شبکه‌های تلویزیونی متعلق به عامه شد. آنچه جهانی بود مورد توجه رسانه‌های محلی هم شد، و در مقابل اخبار محلی هر سرزمین موضوع بحث و گفت‌وگوی جهانیان قرار گرفت. اطلاعات جهانی می‌باید که با شرایط محلی هر سرزمین هماهنگ می‌شد و در مقابل همگام شدن با جریانات جهانی می‌توانست ملتی را صاحب قدرت کند. به این ترتیب نوعی همزیستی بین ملل شکل گرفت.

پیش‌تر، در دهه‌های بیست و سی، سایه‌هایی از جهانی شدن در معماری شکل گرفته بود. وقتی مدرنیزم زبان مشترک طراحی شد توانست فراتر از حد‍ و مرزهای جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی قرار بگیرد و بر معماری معاصر سرزمین‌ها تاثیر بگذارد. شعارهای معماری مدرن دربارهٔ استفاده از فنون پیشرفته، تولید انبوه، صداقت و خلوص در بیان و مصالح جایگاه این تفکر را محکم‌تر هم کرد. به این ترتیب «مدرنیزم» مترادف «جهانی»، و «سنت‌گرایی» مترادف «بومی» قرار گرفت. در همین حین معماری از موضوع مورد توجه خواص به مسئلهٔ روزمرهٔ مردم تبدیل گشت. آن زبان معماری که می‌توانست جهانی شدن را بازتابانَد «مدرنیته» بود و طرفداری از قطب مقابل -یعنی «سنت‌گرایی»ـ محدود بودن در مرزهای محلی و محافظه‌کاری تاریخی تلقی می‌شد.

نظریهٔ مدرنیستی در معماری همچنان یکه‌تاز بود تا آنکه نظریات بعدی مثل پست‌مدرنیزم، کلاسیسیزم و سنت‌گرایی از راه رسیدند. امروز دو خط فکری در معماری وجود دارد که همدیگر را نفی می‌کنند. مشکل از آنجا است که هیچ گفت‌وگویی میان دو تفکر برقرار نمی‌شود. سنت‌گرایان همهٔ شکست‌ها و هرج‌ومرج‌های معماری و شهرسازی خود را به گردن مدرنیست‌ها می‌اندازند، و مدرنیست‌ها هم در دفاع از خود سنت‌گرایان را موجوداتی بی‌توجه به آینده و پیشرفت و واقع‌گرایی خطاب می‌کنند. مدرنیست‌ها مسئول همهٔ آشفتگی‌های محیط قلمداد می‌شوند و سنت‌گرایان شاعرمسلک‌هایی شیفتهٔ زندگی بی‌دغدغهٔ پیش از انقلاب صنعتی. معماری و شهرسازی هم به مثابه دیگ درهم‌جوشِ فرهنگ، دچار عقید‌ه‌زدگی و تابع همین دوگانگی میان مدرنیست‌ها و سنت‌گرایان شده است.

شکست وسیع مدرنیزم، سنت‌گرایی را بعنوان گزینه‌ای قابل اتکا از انتهای صف به جلو راند. بسیاری از متفکرین معماری، مخصوصاً از اواسط دههٔ هفتاد، شروع کردند به تحلیل معماری و بافت‌های قدیمی، که مهم‌ترین خصوصیتشان آن بود که در زمان‌های متمادی و متناسب با ویژگی‌های جامعه سرپا باقی مانده بودند. سوال این بود که آیا ممکن است واقعاً بتوان از معماری سنتی و قدیمی استفاده کرد؟ و آیا واقعاً می‌توان مدرنیزم را در اوضاع وخیم محیط‌های زندگی مقصر دانست؟ در واقع به هیچیک از دو سوال نمی‌توان پاسخ قطعی داد. به این دلیل که در جامعهٔ امروز رابطهٔ بین جامعه و تولیدات تغییر کرده، و محیط مصنوع تنها یکی از بازتاب‌های این رابطه است. مدرنیزم باعث این تغییرات نبوده، بلکه تنها راه برقراری این رابطهٔ جدید را به جامعه نمایانده است. و در مقابل، اصول اخلاقی قاطعی هم در برخورد با مشکلات زیاد پیش روی خود داشته است. هیچگاه مطالعهٔ عمیقی در بررسی مشکلات محیط و دلایل بوجود آمدن آنها انجام نشده است. برخی از این دلایل را خیلی بدیهی و ساده چنین دسته‌بندی می‌کنند: نفوذ اثر ارزش‌های فرهنگی در محیط مصنوع، تداوم گذشته در حال، احساس هویت، در نظر داشتن شرایط اقلیمی، و نیاز به مشارکت استفاده‌کنندگان یا جامعه.

ادامه دارد

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر