×

جستجو

دو روایت کاملا متفاوت از آنچه درک می‌کنیم، می‌کشیم و می‌سازیم

۱.

تقریبا عموی دو برادرم که برادر کوچک‌تر چند وقتی از دوساله شدنش گذشته است.

تفریح عمده ما از روزهایی که برادر کوچک‌تر هنوز راه نمی‌رفت، «تاب تاب عباسی» بود؛ یعنی از زیر دو بازویش می‌گرفتم و کمی بالاتر از سطح زمین تابش می‌دادم و بر اساس همان شعر معروف از زبان او می‌خواستم که خدا او را نیاندازد. بعدها متوجه شدم که هرچیزی را در حال نوسان ببیند، با خود می‌خواند: «... اباشی ...» یعنی تاب تاب عباسی.

چند وقت پیش که مشغول قلم و کاغذی بود، یک دایره بسیار کوچک کشید و گفت: «توپ». از من هم خواست که توپ بکشم. من یک توپ چهل‌تکه فوتبال کشیدم؛ لحظه‌ای در توپ من دقیق شد و بعد ابراز رضایت کرد. دقیقه‌ای بعد از من خواست «اباشی» بکشم. یک تاب فلزی پارک کشیدم و سعی کردم در ترسیم بر معلق بودن تاب در هوا تاکید کنم. تاب من را برنتابید و خودش دست به کار شد: خطی را از وسط کاغذ شروع کرد، به سمت راست کشید، بعد به اندازه‌ای که جا داشت خط را به سمت چپ برگرداند و دوباره به سمت راست و این کار را چند بار تکرار کرد. همزمان به زبان خودش می‌خواند: «تاب ... تاب ... اباشی ...» (نک. تصویر شماره ۱).

تازه اشکال کارم را فهمیدم. آنچه من کشیده بودم، صورت تاب بود؛ آن هم یکی از هزاران مصداق از تاب که «مفهوم تاب» می‌توانست بر آن حمل شود؛ مصداق‌هایی از دست‌های عمو گرفته، تا عروسک آویزان از فنر در اتاق و تاب‌های فلزی پارک. من صورت یکی از مصداق‌های تاب را کشیده بودم و آنچه او کشیده بود، تمثیلی از مفهوم تاب بود؛ مفهومی که بر هر چیزی در حال تاب خوردن صادق باشد. من تابی را که «دیده» بودم کشیدم، اما او تابی را کشید که در دست‌های عمو «چشیده» بود.

۲.

برادر بزرگ‌ترِ همان دوست کوچکمان چند روزی از کلاس اولش گذشته بود که گفت: «بیا هواپیمای جنگی بسازیم» و چون می‌دانست که می‌گویم: «برو اول نقشه‌اش را بکش!» هواپیما را پیشاپیش از پهلو کشیده بود. وقت ساختن نبود و گفتم از بالا هم بکش، رفت و چند دقیقه بعد دو تصویر دیگر هم کشید: نمای بالا و نمای پایین! (نک. تصویر شماره ۲). به احترام دقتش سعی کردم -هرچند فوری اما- تا می‌توانم مطابق نقشه از آب درش بیاورم و البته موشک‌های زیر بال‌های بزرگ را خودش ساخت. (نک. تصویر شماره ۳).

تصویر آنچه من ساخته بودم و آنچه او کشیده بود یک تفاوت جدی داشت که باید موقع ساخت در نظر گرفته می‌شد. در آنچه او کشیده بود، در نمای جانبی، بالِ سوی دیگر هواپیما که قاعدتا نباید دیده شود یا می‌تواند فقط بخش کوچکی از آن دیده شود کامل ترسیم شده بود. از نظر او بالِ سوی دیگر هواپیما را نمی‌توان نادیده گرفت حتی اگر ضوابط پرسپکتیو حکم کند؛ چون ما می‌دانیم که آن بال هست و البته اندامی مهم از هواپیمای جنگی هم هست!

او بالِ آن سوی دیگر هواپیما را کشیده بود چون پرسپکتیو یک امر عَرَضی در هنر نقاشی است و دید کودک (اغلب کودکان) تا پیش از «آموزش رسمی»، پیراسته از این فرض است. پس کودک آنچه را صرفا «می‌بیند» نمی‌کشد بلکه چیزی را می‌کشد که به آن «آگاهی» دارد.

۳.

غرض از آوردن این دو مثال آن نیست که بنشینیم و بار دیگر در یک بیانیه تکراری اعلام کنیم که کدام یک ترجیح دارد و یا کدام یک خطاست. اما دست کم این ضرورت را روشن می‌کند که بدانیم «دیده»‌ها و آن هم دیدن برخی مصادیق و یا «آموزش‌های رسمی» که اغلب بر جریان‌های جامد مَدرسی استوارند، فهمی کاملا متفاوت از «آگاهی» درونی و همچنین «چشیدن» کیفیت‌ها به دست می‌دهند. به همین ترتیب، ترسیم بر اساس این فهم‌های متفاوت نتایجی گوناگون در شکل و صورت به دنبال خواهد داشت و این ترسیم‌های گوناگون، ساخت‌های معماری بسیار دور از هم –متنافر یا متضاد- بر جای خواهند گذاشت.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر