آوینام شیلم استاد هنر اسلامی در دانشگاه مونیخ و از مورخانی است که با رویکرد پسااستعماری در این حوزه فعالیت میکند. سلسله یادداشتهای حاضر خلاصه یکی از مقالات مشهور اوست:
آرنولد هاتینگر، در کتابی که به سال ۲۰۰۸ منتشر ساخته، بهگونهای تحریکآمیز اظهار میدارد، تا آنجا که به موضع غربیها به اسلام بازمیگردد، اسلام وجود خارجی ندارد. او بهدرستی اشاره میکند که صحبت کردن از اسلام با استفاده از عباراتی مجرد، جهانی و یکپارچه افسانهای بیش نیست. علاوه براین، او میگوید که اشتیاق به دیدنِ یک دنیای همگن، موسوم به اسلام، در میان طیف گسترده و متنوع «جهانهای اسلام» یک باور شناختی انتزاعی و ساده است که، چون هر انگاره عام دیگر، ریشه اصلیاش در ذهن کسی است که این انگاره یا نظریه را خلق میکند. واضح است که هاتینگر نیز، مانند دیگر محققان حوزه مطالعات اسلامی، ایدههایش را در عصر انتقادی «پسا-ادواردی» میپرورد؛ دورهای که بهدنبال مرگ ادوارد سعید در ۲۰۰۳فرارسید و گفتمانی را که در شناختهشدهترین کتابش شرقشناسی (۱۹۷۸)، بیان شده، از نو طرح میکند.
شرقشناسی، آنگونه که سعید تقریبا نیم قرن پیش صورتبندی کرد، رویکردی روششناختی با طبیعت انتقادی است که در وهله اول فهم معوج ما از شرق را، آنگونه که از صافی چشم یک غربی میگذرد، اصلاح میکند. نقد قدرتمند سعید از نگرش اروپامحوری باید در هر گفتمان آکادمیک مربوط به شرق خوانده شود. این درست است که بهواقع نوعی تمایل دانشگاهی برای درپیش گرفتن شیوهای انتقادیتر در آموزش موضوعات «شرقشناسی» در حال پیشرفت است؛ اما دانشگاه هنوز فرسنگها از رهاییِ فرجامین از باورهای بنیادی، عمیقا ریشهدار و متعصبانه نسبت به شرق فاصله دارد.
نخستین و مهمترین موضوع انتقادی در نگارش تاریخی جهانی به موضع حرکت محقق از ایده مرکز و پیرامون بازمیگردد. بهطور خلاصه، کل فرآیند تولید هنری با این فرض مواجه است که مرکز در قالب یک منبع، مثلا کلانشهر، الهامات و تقلیدهای هنری، و الگوهای سبکی را منتقل و ارزیابی میکند. به این ترتیب حاشیه تنها انعکاسی از آفرینشهای هنری است که در مرکز تولید یا ابداع شده است. بهترین مثال برای این باور در متون تاریخ هنر اسلامی به نقش بغداد دوره عباسی و محوریت آن در تحلیلهای تاریخ هنر اسلامی بازمیگردد. حال آنکه بررسی آثار تولیدشده در بسیاری از مناطق موسوم به «حاشیه» این حقیقت را آشکار میسازد که اغلب، حاشیه نقش رهبری جریانهای زیباشناسانه را به عهده دارد و حتی محصولات هنری را به پایتختهای اصلی و مناطق موسوم به مرکز تحمیل میکند.
بنابرین بیشک باید در این الگو تجدید نظر کرد. در اینجا مایلم توجه خواننده را به سبک فاطمیِ سیسیلی تحت سلطه نورمنها، به عنوان منطقهای موسوم به حاشیه در جهان اسلام، جلب کنم. این قبیل مرزها احتمالا زمانیکه کسی به نقشه نواحی فرهنگی و هنری حوزه آبگیر مدیترانه در قرن ششم مینگرد نمیتواند حفظ شود. نقش پادشاهی سیسیل در توزیع ویژگیهای فاطمی تولیدات هنری، بسیار بزرگ و درعینحال کمتر شناخته شده است. علاوه براین، به نظر میرسد ویژگیهای سبک تلفیقی نورمن-فاطمی عمیقا بر هنر عرب در دیگر مناطق تولید هنری، در سراسر حوزه آبگیر مدیترانه، تاثیر داشته است.این نگاه جدید که پیرامون را چون منبع تغذیه مرکز میبیند، شیوههای مرسوم تفکر را به چالش میکشد و سلسله مراتب سنتی قدرت را، که برای ساختن «ما» و «دیگری» ضروری است، میگسلد. بنابراین برای ارزیابی موقعیت هنر اسلامی درون حوزه تاریخ هنر، نخستین گام موردنیاز بازخوانی نقشه هنر اسلامی است.
تاریخ هنر اسلامی و مسایل اصطلاحشناسی
اولین مسالهای که هر تلاشی برای گنجاندن ماده اسلامی در حوزه گستردهتر تاریخ هنر با آن مواجه است، از پیچیدگی اصطلاح «اسلامی» نشات میگیرد. علیرغم ارجاع آشکار به مذهب اسلام، این اصطلاح، به ویژه در دانشگاه و محیط دنیوی، اشتیاق دارد بهجای آنکه خود را به سیاقهای مذهبی محدود کند، تمام جنبههای جوامع اسلامی را دربرگیرد.
تقریبا هر کتاب هنر اسلامی [۱] این موضوع را که سرآغاز پیدایش این هنر مقارن با بعثت پیامبر(ص) یا ظهور آیین اسلام در اطراف خانه مقدس کعبه در مکه است، تصدیق میکند. بنابراین شگفتانگیز نیست که فصل اول کتاب هنر اسلامی۱ در مجموعه پروپایلِن کونستگشیخته (۱۹۹۰) [۲] مقدمهای نسبتا طولانی درباره پیدایش و توسعه مذهب جهانی اسلام و زندگینامه حضرت محمد(ص) به خواننده ارائه میدهد. اما بیشک فصول آغازین کتابهای هنر اسلامی نیاز به تجدید نظر دارد. این فصول آغازین باید لحظه یا دوره آغاز هنر اسلامی، نوعی نقطه صفر، را که با معیارهای هنری و زیباشناسی طبقهبندی شده است، مشخص کند. آیا باید به سیاق هنری عربستان سعودی و یمنِ عصر باستان متاخر برای یافتن زمانه و زمینهای که هنر اسلامی در آن متولد شد، نگاه کرد؟ شاید حتی بتوان به زمانه پیش از پیامبر(ص) سفر کرد و بر محیطهای سابقا مسیحی در عربستان امروز متمرکز شد. در آن صورت ممکن است بتوان تعریفی درباره معیارهای زیباشناسی یافت که تولد هنر اسلامی را از دل، آنچه به هنر مسیحی مشهور است، تعریف کند؛ همانگونه که هنر مسیحی در عصر باستان متاخر از دل هنر یهودی تولد یافت. یا ممکن است، به عنوان مثال، بر دوران «منازعه بت شکنی» [۳] بهمثابه نقطه شروع تعریف بیان بصری جدید تمرکز کرد. آنچه باید انجام شود، جستجوی لحظه تولد زبان زیباشناسی جدید بهجای تولد پیامبر یا دین جدید است. این همان چیزی است که شاید برای هر کتاب عمومی هنر اسلامی در آینده یک مقدمه بهتر بهشمار آید.
[ادامه دارد]
مشخصات منبع اصلی به شرح زیر است:
Shalem, Avinoam. (2012). “What do we mean when we say ‘Islamic art’? A plea for a critical rewriting of the history of the arts of Islam”. in Journal of Art Historiography, 6: special issue, ‘Islamic Art Historiography’, 18p. (accessed on https://arthistoriography.wordpress.com/number-6-june-2012-2)
پانوشت
1. Die Kunst des Islam
2. Propylaen Kunstgeschichte
3. Iconoclastic Controversy