×

جستجو

چگونه منتقد معماری باشیم؟ (۲)

الکساندرا لَنگ | مارس ۲۰۱۲

 

ترجمۀ افرا بانک

 

ارجاع تاریخی هاکستبل به اولین دوران آسمان‌خراش‌سازی نشان از جاافتادگی او دارد (او که تازه همان دیروز با [پدیده‌ای بنام] آسمان‌خراش آشنا نشده بود)، جاافتادگی‌ای که در عین حال مانع [تسلطش بر] جریان‌های متداول روز نبود. ایکوییتبلِ «صورت‌ـ‌سنگی» ساختمانی است که بیش از آنکه بابت نمای نئوکلاسیکش شناخته شود بخاطر تنۀ بزرگی که دارد معروف است، که گوش‌تا‌گوش و وجب‌به‌وجبِ آن قطعه را اشغال می‌کند. حضور هیولاوارش سرچشمۀ قواعد منطقه‌بندی‌ ۱۹۱۶ بودکه موجب شد برج‌های نوک‌تیز در اینجا و آنجای خیابان‌های منهتن پخش شوند، تا دهۀ ۱۹۶۰ که اصلاح این قواعد، [الگوی جدید] «ساختمان‌ـ‌‌به همراه‌ـ‌پلازای جلویش» را متداول کرد، مثل مارین میدلند. ایکوییتبل، با آنکه چندین طبقه کوتاهتر است، بطرز وحشتناکی بزرگ‌تر از مارین میدلند به چشم می‌آید، بخاطر اینکه فضای باز اطراف این یکی ساختمان لاغرتر نشانش می‌دهد ـ پس، اصلاحِ قواعد کار به‌جایی بوده است.

 

پلازای جنوبی مارین‌میدلند به گلدان و نیمکت‌هایی محدود شده، به نحوی که افراد را از گوشۀ خیابان سیدار به جلوی هال ورودی ساختمان می‌رسانَد. بعد هم از این نقطه بسمت شرق تا ساختمان بانک چِیس‌منهتن[۲۳] ادامه می‌یابد، طرحی از گوردِن بانشَفت[۲۴] برای شرکت اس.او.اِم[۲۵]، هفت سال قبل از آنکه مارین‌میدلند را کار کند. نگاهتان از اینجا متوجه ورودی شیشه‌ای پیرامون آسانسور مرکزی ساختمان بانک چیس‌منهتن و فضای داخل آن می‌شود و اگر بتوانید آنطرفش را ببینید، بخش پایینی خیابان سیدار را هم خواهید دید. ولی عملاً باید همینجا توقف کنید. خیابان نَساو[۲۶] میان پلاک ۱۴۰ برادوی و چیس جدایی انداخته، و نمی‌توانید بدون اینکه از لابلای اتومبیل‌های توقف‌کرده بگذرید و از خیابان عبور کنید و چند قدم هم بالاتر بروید از پلازای یک ساختمان به پلازای دیگری برسید. لوگوی عظیم چیس یکجورهایی انگار آخر خط است.

 

ولی حتی علیرغم این مانع [خیابان نساو]، فضای باز ادامه دارد. پشتتان را که به آن [پلازای مارین‌میدلند]  بکنید و رو به برج درخشان ۶۰ طبقۀ چیس بایستید در آن سوی خیابان لیبرتی حجم بزرگ سنگی ساختمان بانک مرکزی[۲۷] کار ۱۹۲۶ شرکت یورک و سایِر قرار گرفته، نمای فلورانسیِ درشت‌اندازه‌اش که از سنگ آهکیِ برش‌خورده با طرحی شبیه به کاخ استروتزی است در برابر بنای شفافِ آلومینیوم و شیشۀ چیس با قو‌ّت عرضِ اندام می‌کند.

 

هاکستبل همینجا توقفی کوتاه می‌کند، فقط به قدر یک حظ‌ّ بصرحسابی. کلامش جاندار است و به معماری هیجان می‌بخشد ـ [وقتی می‌گوید] عرض‌اندام قوی، درخشان، سنگی‌ـ به خواننده اجازه می‌دهد همان را حس کند که خود او در آن لحظه حس می‌کرده است. خیلی از ساختمان‌ها انسان را به هیجان نمی‌آورند، ولی تأثیرگذارند، و انتقال این اثر با استفاده از کلام، قو‌ّۀ تجسم مردمی که تا بحال فقط از کنارشان عبور می‌کردند را به شد‌ّت بیدار می‌کند.  [اعطای] اینطور صفت‌ها یک‌نوع تمایل به بازیِ اغراق‌آمیز با کلمات ایجاد کرد، که در نوشته‌های هربرت ماس‌چَمپ[۲۸]، منتقد معماری سال‌های ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۴ تایمز، زیاد دیده می‌شد. هاکستبل، البته به شیوه‌ای بسیار متین‌تر، این قابلیت را داشت که به کمک اوصاف دقیقی که برمی‌گزید به ساختمان‌ها تشخص ببخشد. بنای بانک مرکزی را به کاغذدیواری سنگی‌ای تعبیر می‌کند،که حجم عظیمی دارد و اتصالات سیمانی‌اش کاملاً صاف و اتوکشیده ابزار خورده است. این بنا الگوی بسیاری از ساختمان‌های اداری پست‌مدرن بعد از مارین‌میدلند بود، ولی هیچوقت صلابت و استحکامش تکرار نشد.

 

بعد، هاکستبل شگرد منتقدانۀ دیگری رو می‌کند، که مخصوصاً مناسب نقدهای مثبت است، مبالغه:

 

این تکۀ کوچک نیویورک از نظر تأثیرگذاری و آراستگی یارای مقابله با هر پلازای‌ مشهور دوران رنسانس یا چشم‌انداز دوران باروک که نام ببرید را دارد. دستگاه اندازۀ ساختمان‌ها، بهره‌گیری از فضای باز، هر منظری که عرضه یا آشکار می‌شود، تقابل شیوه‌های معماری متفاوت و مصالح، از سنگِ تراش‌خورده تا شیشه و فلزِ جلاخورده، تغییر و تداوم تاریخ ارزشمند آسمان‌خراش‌سازیِ نیویورک، و آن نقطۀ اوج، آن مکعب معلق نوگوچی ـ [همه چیز، از] رنگ، اندازه، شیوه، حجم، فضا، روشنی، تاریکی، پُری، خلاء‌، بلندی، کوتاهی ـ در جای درست خودش است.

 

خیلی بعید است که او واقعاً معتقد باشد این پلازایی که از قضا به این شکل درآمده از نمونه‌های مشابه رومی بهتر است، و بعیدتر آنکه کسانی با چنین ادعایی موافق باشند. ولی شوری که این خانم برمی‌انگیزد به خواننده هم سرایت می‌کند و به آنچه در اصل منظور بوده هدایتش می‌نماید: شهرها پیوسته خود را باز تولید می‌کنند. ممکن است که ما الهه‌های هم‌شکل باستانی تپۀ کاپیتول را بیشتر دوست داشته باشیم، ولی چنین الگویی برای یک شهر امروزی به کار نمی‌آید. حوادث مستحدثه، رشد و تغییر هر یک از همسایگان در هر لحظه می‌تواند به هم برآید و الهۀ نوظهوری خلق کند. اگر این منتقد معتقد نبود که می‌شود امروز را هم به خوبیِ دیروز ساخت اصلاً نمی‌توانست بدرستی انجام وظیفه کند. و هاکستبل، که با تمام وجود درگیر جنبش صیانت از شهر نیویورک بود، اگر کیفیت ساختمان‌های قدیم و جدید را به یک میزان ادراک نمی‌کرد امکان نداشت بتواند تعهدش را به سرانجامی برساند.

 

اشتیاقی که به پای ساختمان‌های تاریخی می‌ریزد همانقدر است که صرف مکعب نوگوچی می‌کند، اثری که در زمان خودش ‌جسور ‌ و ساختارشکن  بنظر می‌رسید و در واقعیت بسیار عظیم‌تر از آن بود که از عکس‌هایش برمی‌آمد. مکعب یک پانوشت جالب است. امروز دیگر این مجسمه‌های ‌[برپا شده] در ملاء عام دهۀ ۱۹۶۰، که بیشترش را نوگوچی تولید می‌کرد، به ندرت توجهی را جلب می‌نماید، بس‌که توسط مجسمه‌سازهای نازل در پلازا‌های نازل‌تر تقلید شد.

 

«هنر تِلِپّی» لقب تحقیرآمیزی بود که معمار جیمز واینز[۲۹] در ۱۹۶۹ به مجسمه‌های بزرگ، هندسی و انتزاعی وسط پلازا‌های عمومی شهر داد، و قصدش این بود که بگوید اینها را چقدر الکی سفارش می‌دادند و می‌ساختند. مثل این بود که صاحبان سرمایه به مردم نیویورک می‌گفتند «تحویل بگیرین، این هم هنرکه میخواستین». با این حال تقلیدهای بد نباید تأثیر نمونه‌های عالی را تنزّل دهد، و همانطور که هاکستبل اشاره می‌کند، مکعب مربوطه به اندازه، شکل و رنگ مناسب و در فاصلۀ درست از ساختمان قرار گرفته است.

 

یک بخش از گزارش [مورد بحث] تقریباً موفق می‌شود که نقد معماری را آنطور که ما می‌شناسیم متحقق کند: منتقد، ساختمان تازه، ارزیابی:

 

این ساختمان جدید که گوردن بانشفت در اس.او.ام سهامدار مسئولش بود تحفۀ ناچیزی نیست. پلاک صدوچهلم برادوی بنایی «پوسته‌ای» است؛ از دستِ ساختمان‌های تخت، شفاف و پرده‌ای که برازنده‌تر از آن است که بتوان بدان بی‌اعتنا بود. ... این دیگر اوج ساختمان پوسته‌ای است. جداره [بیرونی] به غایت تخت درنظر گرفته شده است؛ هیچ شعبده‌ای در وادارهای پیش و پس‌نشسته به کار نیامده؛ [قاب‌های] لاغر و هم‌باد صرفاً شیشۀ پنجره‌ها را تقسیم می‌کنند... . اعتماد‌به‌نفس موقرانۀ این بنا باعث می‌شود حتی چیس هم تا اندازه‌ای جلف بنظر برسد.

 

ولی این داوری درمورد دیوار پرده‌ای فقط یکی از نکته‌هایی است که می‌شد [دربارۀ ساختمان] بگوید ـ او در حین این واگویی دارد تکلیف اصلی‌اش را دنبال می‌کند، چون این بنای تازه‌ساز درواقع کمترین ارزشی برایش ندارد. واقعیت آن است که هاکستبل هرگز نمی‌گوید ساختمان خوب است یا بد است، فقط آن مقدار وصفش می‌کند که نظرش را وضوح ببخشد. وقتی منحصراً بر دیوار پرده‌ای تأکید می‌ورزد درواقع جانِ این معماری را بیان می‌کند، چرا که تنها دیوار پرده‌ای است که این جعبه را از همسایگانش متمایز می‌سازد وتنها دیوار پرده‌ای است که در این بنا به چشم عموم می‌آید.

 

از زمانی که بانشفت سرای لِوِر[۳۰] را در ۱۹۵۲ در بالادست خیابان پارک  طراحی کرد، شرکت‌های نیویورکی درگیر یک بازی بی‌پایان، یک رقابت بر سرِ دیوار پرده‌ای شدند. لذا، آنجا که هاکستبل دربارۀ تخت بودن بنا حرف می‌زند، دارد جدیدترین ابتکار در ساختن برج‌های شیشه و فولادی را شرح می‌دهد. هاکستبل بدرستی اشاره می‌کند که در حوالی ۱۹۶۸ جامعه دیگر از زیبایی‌شناسی [لور] خسته شده بود، همانطور که از هنر تلپّی هم حوصله‌اش سرآمده بود، ولی حالا مارین‌میدلند توانسته بود سرآمدِ هم‌گروهانش شود. آن ندای درونی شهری که می‌خواست همه در زندگی یکدیگر سهیم باشند و در موج ساخت و سازهای بعد از جنگ به ساختمان‌های پوسته‌ایِ بسیاری شکل داد هرگز در موج‌های اخیر نیویورک مشاهده نشده است، مگر شاید در یک مورد استثنایی در ۲۰۰۵ با برج هِرسْت[۳۱] توسط فاستر و شرکا[۳۲]. هاکستبل در نتیجه‌گیری نهایی مثل یک پیشگو از تیرگی آینده سخن می‌گوید: «بعد چه؟ احتمالاً  ویرانی. یک پلازای کژنهاد در همسایگی اینجا، این محور دقیق سازمان‌یافته از فضا و ساختمان‌های متناسب با هم را به فنا خواهد داد. ...اگر فقط یک بازشوی نابجا بازشود، یا یک فضای خارج از عرف رایج منطقه‌بندیِ اینجا بدان اضافه گردد، درست مثل پاداش تشویقیِ نابجا که می‌تواند کسب و کاری را به گِل بنشاند، همه چیز را ویران خواهد کرد.»

 

«گاهی کارمان را درست انجام می‌دهیم» ویژگی‌هایی دارد که من مصرانه اهالی منتقد شهر را دعوت می‌کنم که در نوشته‌هایشان بکار ببندند. یک، توصیف: او صحنه را می‌چیند، و همچنین مضمون مورد نظرش را، این کار را از همان بندهای اولیۀ متن که شهر را به وضوح پیش چشم می‌آورَد آغاز می‌کند. دو، تاریخ: نشان می‌دهد که آسمان‌خراش چیز تازه‌ای نیست (به کمک گردشی که در همسایگی بنا ترتیب می‌دهد) و مارین‌میدلند هم حلقه‌ای از تبار آسمان‌خراش‌ها است (آنجا که از دیوارهای پرده‌ای سخن می‌رانَد). با این ارجاعات درخشان، مهارتش را مسجل می‌کند (او در این مورد بیشتر از خیلی‌ها می‌داند) و در عین حال دربرابر این آخرین و بزرگترین [حلقه] آنچنانکه مرسوم است ذوق‌زده نمی‌شود. سه، قصه‌سازی: بسیاری از مردم معماری را کسالت‌آور می‌انگارند. برای رفع این اتهام، اولین کارمان باید این باشد که میان ظاهر معماری و حسی که برمی‌انگیزد در ذهن خواننده ربطی بوجود آوریم. [نشان دهیم که] این فقط یک ساختمان نیست، دست‌ساخته‌ای سخنگو است.  و دست آخر، نکتۀ اصلی: هاکستبل ۱۲۰۰ کلمه دراختیار دارد تا نکتۀ اصلی را بیان کند. وقتی گزارشش را می‌خوانید، حس می‌کنید که در هر لحظه می‌داند دارد به کجا می‌رود. او سه حوزه را که می‌خواهد برش تأکید کند برمی‌گزیند ـ همجواری‌ها، پلازا، پوستۀ بنا ـ و بدون تعلل و آگاهانه به سراغ این سه می‌رود. (اگر مضمون و شیوۀ سازماندهی خاصی داشته باشید، و اگر رویکرد منتقدانۀ خودتان را بشناسید، معلوم کردن نکتۀ اصلی نباید زیاد سخت باشد. بیشتر [از حشو و زوائد بر نکتۀ اصلی] صرف نظر کنید تا آنکه به همه چیز بپردازید).

 

هاکستبل حرفی که با متانت و دقت یک‌به‌یک کنار هم چیده است را یکباره در آخر [متن]  فریاد می‌کند: «فضای بدون مقیاس، بدون دروبند، بدون حد‌ّومرز و بدون جهت بی‌معنا است. ... طراحی یعنی این. معکوس طراحی‌ـ‌نکردن، یا همین الگوی متداول رشدِ نیویورک. حالا [تا دیر نشده، این معماری را] خوب ببینید و بچشید، چون با بی‌توجهی دارد دور ریخته می‌شود.» شیوۀ او آن است که به جای آنکه از همان ابتدا آموزه‌ای را بر سر خواننده بکوبد، قدم‌به‌قدم او را با خود می‌کشد تا موافقتش را جلب کند. هاکستبل از ما می‌خواهد وقتی ساختمانی را نگاه می‌کنیم، در عین حال ببینیم که معماری‌اش چه کار دارد می‌کند، و ما را به مقتضیات کارِ درست متوجه می‌سازد.

 

هرچه مردم بیشتر محیط‌های ساخته‌شده را ببینند و بچشند، هر چه بیشتر با آنها مثل منتقدان معماری روبه‌رو شوند، بهتر می‌توانند طراحیِ خوب را تشخیص دهند و حمایت کنند. آنچه که لازم دارند این است که یادبگیرند چگونه آن لمحات متداوم زیبایی را تشخیص دهند، بیان کنند و برایش استدلال بیاورند. اولین قدم این است که راه استادان را پی بگیرید. دومین، اینکه دربارۀ شهری که دوستش دارید بنویسید.

 

*این مقاله همراه با یک مجموعه اسلاید عرضه شده است که برای راحتی کار در ادامۀ متن می‌آید. (م.)

 

​ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

الکساندرا لَنگ منتقد طراحی و معماری است، و نویسندۀ نوشتن دربارۀ معماری: تسلط یافتن بر زبان ساختمان‌ها و شهرها.

 

جِرِمی م. لَنگ عکاس ساکن کارولینای شمالی است. همۀ عکس‌های این مقاله را او برداشته است.

 

مشخصات اصلی مقاله:

 

Alexandra Lange, “How to Be an Architecture Critic,” Places Journal, March 2012. Accessed 01 Dec 2017. https://placesjournal.org/article/how-to-be-an-architecture-critic/

 

این مقاله را از PLACES می‌خوانید، مجلۀ دانش عمومی در زمینۀ معماری، طراحی منظر، و شهرسازی. برای مطالعۀ موضوعات بیشتر به این نشانی مراجعه کنید:

 

https://placesjournal.org/

 

[23] Chase Manhattan Bank

 

[24] Gordon Bunshaft

 

[25] SOM

 

[26] Nassau Street

 

[27] Federal Reserve Building

 

[28] Herbert Muschamp

 

[29] James Wines

 

[30] Lever House

 

[31] Hearst Tower

 

[32] Foster+Partners

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
عیش و خرمی شهر صبایم آرزوست: نگاهی بر گذشته‌ی باغ‌های راه شمیران، از عشرت‌آباد تا خرم‌آباد(۲)
مهسا پور‌احمد
در بخش اول یادداشت، از اقدامات شهرداری در سال ۴۸ و ۴۹ برای خرید باغ قیطریه و تبدیلش به پارکی برای مردم گفتیم و از...
سفر به ناکجای ایده‌ها | مروری بر کتاب «نزدیک ایده: درباره‌ی مکان‌ها و نامکان‌هایی که در آن‌ها فکر می‌کنیم»
علی طباطبایی
نزدیک ایده کتابی است درباره‌ی مکان‌ها و نامکان‌هایی که در آن‌ها فکر می‌کنیم. این کتاب که گردآوری زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادر است را...
وبینار پنجم از سلسله وبینارهای تخصصی معماری منظر: منظر رودخانه
سخنران: فرشاد بهرامی پژوهشگر دکتری معماری منظر، دانشگاه ملبورن
برگزاری دومین همایش ملی بازاندیشی در چشم‌اندازهای بوم‌های بیابانی، چالش‌ها و فرصت‌های کالبدی، انسانی و اقلیمی
با توجه به اینکه چالش‌های مرتبط با زمین، آب، هوا و انسان در این منطقه به سرعت در حال افزایش است، همایش حاضر سعی دارد...

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر