ترجمۀ مقالۀ «استایل» شاپیرو [۱]، باب سوم
استانداردهای هنر متأخر غربی بر تحلیل و توصیف سبکهای فرهنگهای متقدم و بدْوی، تأثیر شدیدی گذاشته است. با این حال میشود گفت که ارزشهای هنر مدرن باعث نگاهی همدلانهتر[۲] و بیطرفانهتر[۳] شده است، نسبت به آنچه پنجاه یا صد سال پیش ممکن بود.
در گذشته، عمدۀ آثار بدوی، مخصوصاً بازنمایی را، حتی افراد باملاحظه، خالی از هنر میدانستند؛ بخش ارزشمند هنر بدوی را تزئینات و صناعت بدوی میدانستند. اعتقاد بر این بود که هنر بدوی، تلاشهای کودکانۀ بازنمایی طبیعت بوده است ـ تلاشهایی که از سر نادانی و بهعلت درونمایۀ[۴] غیرمنطقی مخوف و عجیبش کج و معوج درآمده. هنر واقعی فقط در فرهنگهای فاخر تصدیق میشد، که دانش صورتهای طبیعی با ایدئالی منطقی ترکیب میشد که نتیجهاش زیبایی و برازندگی[۵] تصویر انسان بود. هنر یونانی و هنر ایتالیایی رنسانس متأخر[۶] مبنای قضاوت همۀ هنرها بود. البته به موقعش برهۀ کلاسیک هنر گوتیک را هم میپذیرفتند. راسکین[۷] که آثار بیزانسی را تمجید میکرد، مینوشت که در اروپای مسیحی «هنر باستانی خالص و ارزشمند وجود دارد، به این علت که نه در آمریکا یافت میشود نه در آسیا، نه در آفریقا.» با چنین نگاهی، تشخیص دقیق میان سبکهای بدوی و مطالعۀ عمیق ساختار و بیان آنها تقریباً ناممکن بود.
همزمانِ تغییر در هنر غربی در هفتاد سال اخیر، بازنمایی واقعنمایانه هم برتری شأنش را از دست داده است. دیدگاه نظری پایهای در جنبۀ عملی [هنر] معاصر و جنبۀ دانشی هنر گذشته، این است که در آنچه در همۀ هنرها مهم است، اجزای زیباییشناختی اولیه، کیفیتها، ارتباطات خطوط و سطوح و رنگها و نقاط و خطوط درهمتنیده[۸] است. اینها دو ویژگی دارند: اصالتاً بیانی[۹] هستند و کلِ منسجمی میسازند. همین تمایل به ساختارهای بیانی[۱۰] و منسجم در هنرهای همۀ فرهنگها دیده میشود. حالت بیانی[۱۱] یا محتوای خاصی ممتازتر از بقیه دانسته نمیشود (البته گاه بهترین آثار به علتهایی که برای ما نامشخص است، فقط در بعضی سبکهای خاص یافت شوند.) هنر کامل در هر موضوع[۱۲] و سبکی ممکن است. سبکها مانند زبانها با نظم و قدرت درونی بیانشان، درجات مختلفی از ظرافت و شور بیان را میپذیرند. این رویکردْ نسبیتی است که قضاوتهای مطلق دربارۀ ارزشها را کنار نمیگذارد؛ بلکه چنین قضاوتهایی را با کنار گذاشتن هنجارهای ثابت سبکی در هر چارچوبی ممکن میکند. چنین فکرهایی را امروز همۀ دانشوران هنر میپذیرند، اگرچه همه با اعتقاد یکسان به کار نمیبرند.
در نتیجۀ این رویکرد جدید، همۀ هنرهای جهان، حتی نقاشیهای کودکان و روانپریشان در ساحت بیان و فعالیت خلق فرم فهمیده میشود. اکنون هنر یکی از محکمترین شواهد وحدت انسانهاست.
بخشی از این تغییر بنیادی گرایشها منتج از بسط سبکهای مدرن است، که در آنها مواد خام و اعمال ـصفحۀ بوم، تنۀ درخت، رد ابزار، رد قلم، صورتهای متصل، طرحها، ذرهها، و بخشهای بهرنگهای خالصـ را مانند عناصر بازنمایی ادا کردهاند. حتی پیش از این که سبکهای غیربازنمایانه[۱۳] خلق شوند، هنرمندان نسبت به اجزای حسیـساختی[۱۴] اثر با صرف نظر از معانی ضمنی آنها آگاهتر شده بودند.
چیزهای زیادی در سبکهای جدیدْ هنرهای بدوی را به ذهن میآورد. در واقع هنرمندان مدرن، از اولین گروههایی بودند که آثار بدویان را هنر واقعی شماردند. بسط کوبیسم[۱۵] و انتزاع آبستره،[۱۶] مسئلۀ صورت[۱۷] را هیجانانگیز کرد، و درک خلاقیت در هنرهای بدوی را بهبود داد. حالت تأثربرانگیز اکسپرسیونیسم[۱۸] چشمان ما را به حالتهای بیان ساده و قویتر باز کرد، و سورئالیسم[۱۹] که بیش از همه چیز تصورات غیرمنطقی و غریزی را ارج مینهاد، باعث شد علایق جدیدی به محصولات تخیل بدوی پیدا شود. اما با این همه شباهت روشن، نقاشی و مجسمهسازی مدرن و بدوی با هم در ساختار و محتوا متفاوتند. چیزهایی که در هنر بدوی به دنیای اعتقادات و نمادهای مشترک دیرینۀ جمعی تعلق داشت، در هنر مدرن بیان منفردی میشود، که نشانی از گرایش تجربی آزاد به صورتها دارد. با این وصف، هنرمندان مدرن قرابتی معنوی با بدویان احساس میکنند، که حالا به ایشان نسبت به گذشته نزدیکترند، به این علت که ایدئالشان صراحت و شدت بیان است، و خواستشان حیات سادهتر است با مشارکت مؤثرتر هنرمندان در مناسبتهای جمعی و بیش از مقداری که جامعۀ مدرن اجازه میدهد.
از نتایج توسعۀ مدرنْ گرایش به تحقیر محتوای هنر گذشته است؛ واقعنمایانهترین بازنماییها را ترکیبهای[۲۰] خالص خطوط و رنگها میدانند. مخاطب معمولاً بیاعتنا به معنی اصلی اثر است، با این حال ممکن است لذت احساس شاعرانه و ایمانیِ مختصر و محوی ببرد. پس صورت و قدرت بیان کارهای قدیمیتر در خلأ ارزیابی میشود، و به تاریخ هنرها چون توسعۀ فرمها نگریسته میشود. موازی چنین گرایشی، دیگر دانشوران تحقیقاتی پربار در انواع نمادپردازی،[۲۱] نمادها[۲۲] و معانی هنر غربی کردهاند که بر پایۀ پیشینۀ مذهبی و اسطورهشناختی بوده است؛ با این مطالعات، دانش مربوط به محتوای هنری به طرز چشمگیری عمیق شده است، و مقایسههایی درمورد شخصیت سبکها در محتو پیدا شده است. این نگاه را تقویت کرده است که توسعۀ صورت مستقل نیست بلکه با علایق و گرایشهای متغیر مرتبط است که کم و بیش در موضوع هنر دیده میشوند.