×

جستجو

نسبت رتوریک و تئوری معماری در طول تاریخ

ئوری معماری در طول حیاتش همواره متأثر از علوم و دانش‌هایی بوده است. یکی از مهم‌ترین این دانش‌ها که به نظر می‌رسد از ابتدای حیات تئوری معماری (ویترویوس) تا کنون پیوند عمیقی با معماری داشته است ولی کمتر به آن پرداخته شده است، "رتوریک" است. دانش رتوریک، خطابه یا بلاغت از زمان ویترویوس تا کنون ساختار کلی و شاکله تئوری معماری را تحت تأثیر قرار داده است.  اما خود "رتوریک" در طول تاریخ  دستخوش تحولات و تطورات معنایی شده است. لذا برای فهم آن باید مفهوم آن را در طول تاریخ مرور کرد. در این نوشتار تطورات معنایی رتوریک در سه برهۀ مهم تاریخی‌اش (جمهوری روم-قرون وسطی و رنسانس) مرور می‌شود و سپس تأثیر رتوریک بر تئوری و فهم معماری در همان دوره شرح داده می‌شود.

رتوریک دانشی نیست که در دوره‌ای به وجود آمده باشد و در دوره‌ای دیگر از یاد رفته باشد، بلکه "رتوریک" پیوندی ذاتی با انسان و زندگی اجتماعی او دارد. رفته رفته با شکل‌گیری جوامع، انسان‌ها به نیروهای سخن آگاه شدند و در پی استفاده هدفمند تری از زبان بر آمدند و "دانش رتوریک" را به وجود آوردند. با رجوع به منابع کهن مشخص می‌شود که در یونان باستان، برای اخذ رأی مردم درباره مطالب مهم مملکتی و همچنین در دادگاه‌های حکومتی برای اقناع قاضی در اتخاذ حکمی درباره محکوم یا تبرئه کردن متهم از رتوریک استفاده می‌­کرده اند.

رفته‌رفته تمایل مردم به آموختن فنون سخنوری یا رتوریک بیشتر شد و عده ای از این شرایط استفاده کردند و فنون سخنوری را تنها با هدف اقناع مخاطب به مردم آموزش می‌دادند و از آنها طلب دستمزد می‌کردند . ایشان تأکید خاصی بر نقش زینتی رتوریک داشتند و مهم‌ترین کارکرد رتوریک را تزئین کلام برای اقناع مخاطب می‌دانستند. از این رو مدعی بودند که لزومی ندارد سخنران به این بیاندیشد که آیا سخنش حقیقت دارد یا نه. طرفداران چنین نگرشی را سوفسطائیان می‌نامند. [۱] آنها برای اولین بار منجر به جدایی بلاغت و حکمت،  یعنی خوب سخن گفتن و سخن خوب گفتن شدند.

سقراط، در واکنش به این رویکرد و سوء استفاده سوفسطائیان از رتوریک، کل هنر خطابه را از لحاظ اخلاقی محکوم کرد. بعد از سقراط ، افلاطون نیز در پیروی از استادش، دیدگاه منفی  خود نسبت به خطابه را بیان کرد و مغالطات سوفسطائیان را آشکار کرد و شاگردانش را از آنها برحذر داشت. سپس رتوریک را نوعی "ایمپریا" یعنی مواد آرایشی نامید و معتقد بود که خطیب کسی است که، بدون توجه به حقیقت، صرفا در صدد اقناع است. (خطابه، دیکسون، ص۱۸) سقراط و افلاطون برای سخن ، روش دیالکتیک (جدل) را که بر مبنای اصول مشخصی بنا شده بود در مقابل سفسطه پیشنهاد دادند.

ارسطو شاگرد افلاطون در سال ۱۳۳۰ق م کتابچۀ راهنمای هنر خطابه را نوشت. وی در جمله آغازین آن بی سرو صدا بحث اصلی سقراط را نقض می‌کند. ارسطو می نویسد " خطابه مکمل جدل[۲] است. " ارسطو می‌کوشید ثابت کند که خطابه هم دقت فکری خود را دارد و کم از منطق نیست. ارسطو صفحات زیادی را به بیان راه‌هایی که خطیب می‌تواند دعوی خود را ثابت کند و به تشریح قیاس مضمر [۳] در خطابه که معادل قیاس در منطق است، اختصاص داد و هدفش تأکید بر این نکته بود که فن خطابه هم مانند جدل بیشتر یک روش استدلال است و صرفاً زینتی نیست. (خطابه، دیکسون، ص ۱۸)

با نگاهی به تاریخ تطور معنایی رتوریک به نظر می‌رسد که ماجرای تقابل دیدگاه ارسطو و افلاطون نسبت به رتوریک همواره در طول تاریخ تکرار شده است. رتوریک ، دانشی است که قطب‌های مختلفی در خود دارد در هر دوره، یکی از این قطب‌ها ثقل بیشتری پیدا کرده اند و دیگر قطب‌ها را به حاشیه رانده‌اند و شاید بتوان گفت همین امر موجب ایجاد تلقی‌های متفاوت از "رتوریک" در طول تاریخ بوده است. گاهی قطب منطقی رتوریک سنگینی پیدا کرده است و تعریف آن به بلاغت متمایل شده است و گاه قطب زینتی آن برجسته شده و تعریف رتوریک به سمت خطابه گرایش پیدا کرده است. 

اگر مطابق آنجه ارسطو می گوید، سه رکن مهم رتوریک را "اتوس، پاتوس و لوگوس" بدانیم،  می‌توان مدعی شد که هر سه آنها نیروهای سخن هستند و توجه متوازن به آنها اقناع را به وجود می‌آورد.  اما در هر دوره،  یکی از آنها اهمیت بیشتری پیدا کرده است. شاید بتوان آنها را قطب زینتی، منطقی و اقناعی رتوریک نامید.  لذا اگر رتوریک خوب را ماحصل تعادل این سه قطب و توجه متوازن به آنها بدانیم، با سیری در تاریخ رتوریک به نظر می‌رسد در دو دوره تاریخی به حالت تعادلی این سه قطب نزدیک شده ایم: یک بار در جمهوری روم در دوران هلنیستی که نتیجه آن خلق قوانین رومی بود و بار دیگر در دوران رنسانس که منجر به توسعه و اتحاد علوم و هنرها شد.

با مروری بر تاریخ تئوری معماری، روشن می‌شود که در همین دوره‌های تاریخی، معماری نیز دستخوش تحولات مهم و سازنده‌ای شده است. همچنین نظریه‌پردازان بزرگ معماری در همین ادوار می‌زیسته اند و تئوری‌های خود را تدوین کرده‌اند. ویترویوس به عنوان اولین نظریه‌­پرداز معماری در دوران هلنی، ده کتاب معماری‌اش را که نخستین متن تئوری معماری بود با اتکا فراوان به کتاب درباره خطیب سیسرون نوشت. وی در قضاوت‌ها، اصطلاحات و بحث‌هایش و حتی ساختار کتابش به وضوح تحت تأثیر خطیب هم عصرش، سیسرون بوده است.  همچنین آلبرتی، به عنوان مهم‌ترین نظریه‌­پرداز هنر و معماری در دوره رنسانس، رساله "در باب نقاشی"اش را بر مبنای مدل فصاحت و بلاغت کوئین تیلیان نوشت. همچنین کتاب «در باب معماری»‌اش را نیز با تکیه بر دانش رتوریک در دوران رنسانس نوشت. در این دوره، "آلبرتی می‌خواست که انواع هنرها اعم از نقاشی، معماری، موسیقی و ...  را زیر چتر تئوری‌های رتوریک دوباره تئوری‌پردازی کند." (Encyclopedia of rhetoric . Thomas O.Sloane, p 53) مفهوم زیبایی که هستۀ مرکزی نظریات معماری آلبرتی را تشکیل می‌دهد، پیوند وثیقی با مفاهیم کلیدی رتوریک دارد. وی واژگانی چون کونسینانتاس و دکوروم را برای دلالت بر هارمونی و ایجاد وحدت در میان اجزاء اثر به کار برد که صرفاً در حوزۀ خطابه به کار می‌رفت و خارج از آن حوزه کلمه‌ای ناشناخته بود.

علاوه بر این، در قرون وسطی (پیش از دوران رنسانس)، رتوریک همچنان "یک علم مرکزی و مهم در فرهنگ بیزانتین" بود . کاهش خطابه‌های مجلسی در این دوران منجر شد که نیروی نظریه‌پردازان رتوریک در مجرای تربیتی بیافتد و رتوریک از جمله دروس اصلی مدارس شد و این نتایج خوبی به بار آورد و منجر به اعتلای سایر رشته‌ها هم شد. (خطابه، دیکسون، ص۵۴) به عبارتی کارکرد مدنی رتوریک تبدیل به کارکردی تربیتی و آموزشی شد.

به همین علت است که در این دوره، سایر هنرها از جمله معماری در نظر و عمل تحت تأثیر مباحث نظری و عملی رتوریک قرار گرفتند. مثلاْ تمرین‌های رتوریکی من جمله اکفراسیس [۴] برای آثار معماری به کار گرفته می‌شدند و  نتیجۀ آن بازسازی و احیاء بناهای قدیمی بود. برای مثال می‌توان به بازسازی گنبد کلیسای ایاصوفیه اشاره کرد.  در این دوران، قطب زینتی رتوریک  اهمیت بیشتری پیدا کرده بود و درسنامه‌های رتوریک بیشتر بر مباحث رکن سبک می‌پرداختند و همین‌ها اصول بلاغت غربی را تا قرن‌ها شکل داد.  

ادامه دارد...

۱. علیه این بی مسولیتی اخلاقی بود که ایسوکراتس (۳۹۰ ق.م ) (شاگرد گورگیاس، یعنی شاگرد علیه استاد) برخاست. او اعلام کرد که دغدغه‌اش دیگر نه هنر خطابه بلکه هنر سخن (لوگوس) است. این هنر به ذهن نیرومند و خلاقی نیاز دارد زیرا لوگوس شامل همه جوانب ارتباط است. لوگوس، عقل احساس تخیل و صور بیان را در بر می گیرد و قوه‌ای ایست که با آن کارهای اجتماعی‌مان را پیش می‌بریم زندگی روزمره را پیش می‌بریم و دربارۀ عملکرد اخلاقی‌مان تصمیم می‌گیریم. (خطابه، دیکسون، ص۱۲) در تعلیم و تربیت ، آموزش لوگوس موجب ارتقای اخلاقی می‌شود. زیرا انسانی که آرزوی خوب سخن گفتن دارد با فضیلتتر می‌شود . (آنتی دوسیس، ۲۷۵)

خردورز سخندان (eloquent wisdom) وی نام خطابه را استفاده نمی‌کرده هنر جهان، آموزش جهان و فلسفه می‌گفته (همان لوگوس)

۲. دیالکتیک 
۳. قیاس مضمر استدلالی بر اساس مقدمات صادق و محتمل - در مقابل مسلم- است که به نتایجی خاص - و نه عام- می‌رسد.
۴. اکفراسیس نوشتاری توصیفی دربارۀ یک اثر هنری است.
اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر