این روزها مقارن با شانزدهمین سالروز درگذشت دکتر باقر آیتاللهزاده شیرازی است. مردی که فضائل بسیار داشت و خدمات بیشمار به فرهنگ این مرز و بوم کرد. شیرازی چهره ماندگار معماری بود؛ از بناگذاران سازمان میراث فرهنگی ایران بود و برخی ارزشمندترین پروژههای مرمت آثار تاریخی در نیم سدهٔ گذشته، مستقیم یا غیرمستقیم، حاصل عمل او بود؛ مدیری مدبر و محققی مبصّر بود؛ مرمت علمی در ایران، بهویژه پس از انقلاب ۵۷، مرهون علم و عمل او بود؛ اما برای من، بیش از همه اینها، معلم بود و امروز که چندین سال است خود در وادی معلمی گام برمیدارم و دشواری و دیریابی این پیشه را به عینه دریافتهام، تصمیم گرفتم این یادداشت را در سالروز درگذشت آن معلم فرزانه به «مقام معلمی» او اختصاص دهم.
پیش از هرچیز باید بگویم که این نوشته نه تحلیلی جامع از شیرازی در مقام معلم که روایت شخصی از تجربهٔ شاگردی نزد شیرازی است، تجربهای که به دههٔ آخر حیات ایشان بازمیگردد؛ دقیقا از مهرماه ۱۳۷۸ تا درگذشت نابهنگامش در مردادماه ۱۳۸۶. شیرازی در دروس معماری اسلامی، طراحی معماری ۷ و رسالهٔ پایانی کارشناسی ارشد معلم من بود. علاوه بر اینها این بخت را هم داشتم که چند سفر را همراه او باشم، از جمله سفری در اردیبهشت یا خرداد ۱۳۸۱ که از حسن تصادف به کشف چهارطاقی سپرو یا شیرکوه انجامید و شاید اگر روزی فرصتی دست دهد خاطرهٔ آن سفر را نیز به رشته تحریر درآورم. آنچه در این یادداشت عرض میکنم حاصلجمع دریافتهای من از آن سالها است و امیدوارم در عین ادای دین به آن استاد بزرگ، اندکی هم که شده، به روشن ساختن سیمای «شیرازی معلم» کمک کند.
در آن سالها جوّ غالب در آموزش معماری، حداقل در دانشکدهٔ پردیس اصفهان، جوّی عملگرایانه بود. شخصیت معمار بیش از هرچیز در «مهارت طراحی» او تبلور مییافت و اگر تاریخ و مبانی نظری و فنّ معماری و نظایر آن هم ارج و قربی داشت به جهت خدمتی بود که مجموع اینها میتوانست به «مقام طراحی» در معماری کند. در مقام طراحی نیز مهمترین جنبه، جنبهٔ هنری و خلاقانهٔ طرحها بود. گمان میکنم شیفتگیای که در آن سالها به فلسفهٔ دیکانستراکشن در میان دانشجویان معماری شکل گرفت نیز از این بابت بود، زیرا به عینه میدیدیم که چگونه جریانی فلسفی، به خلاقیت در حوزهٔ طراحی معماری دامن میزد و بلکه آن را ارتقا میداد. در چنین جوّی شیرازی معماری را نه چون «طرحی خلاقانه» که به مثابه «محصولی فرهنگی» معرفی میکرد. شعار مشهور او که بر تابلوی کلاس درسش در عمارت مسعودیه نقش بسته بود، «آنکه فرهنگ نورزد به چه ارزد؟»، بیش از هرچیز بینش و جهتگیری آموزشی شیرازی را عیان میکرد. شاید از همین رو بود که او در گفتگو از معماری تلاش میکرد تا پیش و بیش از هرچیز معماری را در بستر فرهنگی بنشاند که آن را شکل داده است. خاطرم هست اولین جلسهٔ کلاس معماری اسلامی را با نقل بخشهایی از سفرنامه ناصرخسرو و احسنالتقاسیم مقدسی در خصوص اصفهان آغاز کرد؛ اکنون که مینگرم، این انتخاب در راستای نگاه خاصّ او به معماری بهشدّت هوشمندانه و سنجیده بود، زیرا اصفهان را فراتر از جغرافیای تاریخی –که آشنایی با آن از طریق آثار متأخری چون جغرافیای سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج یا جغرافیای اصفهان شفقی نیز ممکن بود- درون نوعی جغرافیای فرهنگی مینشاند که در آن زمان، حداقل در کلاسهای رایج تاریخ معماری، بهشدت غیرمترقبه بود.
بعدتر، در کار بر پایانامه کارشناسی ارشدم، باز هم شاهد چنین رویکردی بودم. من و دوست و همکلاس ارجمندم، زهرا نامآور، هر دو این افتخار را داشتیم که پروژهٔ پایانی را با او بگذرانیم. هر چقدر که ما برای شروع طراحی عجله داشتیم، استاد بر شناخت بستر تأکید داشت و تا اطمینان نیافت که بستر کار خود -یعنی شهر اهواز جاییکه از کودکی در آن زیسته بودیم و گمان میکردیم، میشناسیم- را شناختهایم، اجازهٔ ورود به مرحله طراحی را به ما نداد. این فرایند بیش از یکسال به طول انجامید و تازه در پایان این زمان بود که فهمیدیم چقدر از شهر زادگاه خود بیگانه بودیم و تا چه اندازه طراحیای که بدون چنین شناختی صورت میگرفت میتوانست ابتر و خطاآفرین باشد. از نظر شیرازی مهمترین رسالت معماری «ساختن پیوندی انسانی در بستر مکان» بود و چنین رسالتی جز با شناخت انسان و نحوهٔ زیست او در جهان حاصل نمیآمد، همین هم بود که نقش فرهنگ را در «معماریشناسی» شیرازی برجسته میساخت. خاطرم هست در فرایند کار بر پایانامه ارشد، یکی از اولین بخشهای مطالعاتی که از ما تحویل گرفت و به دقت خواند، مطالعات بخش فرهنگی کار ما بود. پیش از آن البته ما کلیاتی درباب شهر اهواز و روایتی نسبتاً مفصل درباب تاریخ شهر را در جلسات مباحثات درسی (کرکسیون) خدمت استاد عرضه کرده و از او راهنمایی جسته بودیم، اما در هیچیک از آن موارد ایشان همان زمان از ما نخواستند که متنی مکتوب تحویل دهیم، درباب فرهنگ چنین خواستند و ما نیز چنان کردیم. در گفتگویی که در اولین جلسهٔ پس از تحویل آن مکتوب داشتیم دکتر شیرازی جملهای گفت که بعدها در مقدمهٔ کتاب در جستجوی هویت شهری اهواز، که در واقع حاصل مجموع مطالعات پیشگفته بود، تقریباً عیناً نقل کردیم: «کلیت مطالعهٔ حاضر، مبتنی بر یک مطالعة تاریخی، کالبدی یا فضایی صرف نیست؛ بلکه با اتخاذ «نگاهی فرهنگی»، هدف از تمام این مطالعات شناخت عمیقتر بستری است که «انسان» به عنوان موجودی خلاق و شعورمند در آن میزید و در رابطهای متقابل با شهر ضمن کسب هویت، هویت شهر را رقم میزند. چنین فرآیندی عموماً از خلال مسیری رخ میدهد که آن را فرهنگ -در معنای وسیع کلمه- مینامیم»؛ ردّ همین نگاه به فرهنگ را در مبانی مرمتی شیرازی نیز به روشنی میشد دید و از این رو بود که میراث بهجا مانده از گذشته را بیش از هرچیز حاصل «تولید فرهنگی» میدانست.
قطعاً نگاه به معماری بهمثابهٔ «محصول فرهنگ» مهمترین آموزهای بود که من از شیرازی آموختم اما این تنها آموزهٔ شیرازی معلم نبود. یکی دیگر از آموزههای مهم شیرازی در مقام معلم، برای من، نگاه «فضا محوری» بود که به معماری داشت. گمان میکنم این نگاه حاصل سالهای تحصیل او در ایتالیا و بهطور خاص نظریه پردازی چون برونو زوی بود که با کتاب چگونه به معماری بنگریماش، اولین بار، از خلال درسهای شیرازی آشنا شدم. با چنین نگاهی بود که او وقتی از بناهای ارزشمند معماری ایران سخن میگفت، بیش از آنکه به فرم و تزئینات و سایر اجزای طراحانهٔ این معماری بپردازد، به جوهرة فضایی و سیر تحولی میپرداخت که این معماری در آن شکل گرفته است. هرگز از خاطرم نمیرود که با چه دقت و اشتیاقی چگونگی تبدیل مسجد جامع اصفهان از محصورهٔ شبستانی سادهای در عصر عباسی به آنچه امروز هست را برایمان شرح میداد یا از سیر تحول میدان شاه و چرایی و چگونگی دو طبقه شدن آن سخن میگفت. حاصل این نگاه برای ما شاگردان شیرازی آن بود که عمارت عالیقاپو، جامع اردستان، مجموعة نطنز و بسیاری بناهای دیگر که تا پیش از آن حکم یادمانهایی منجمد در دل تاریخ را داشتند، به موجوداتی زنده تبدیل میشدند که طیّ زمانی دراز با توَسُّعی فضایی در دل تاریخ رشد یافتهاند و امروز نیز بخشی از سیر تحول و رشد فضا-زمانی خود را طی میکنند. گمان میکنم همین نگاه به نوعی فلسفهٔ مرمتی شیرازی را نیز شکل میداد؛ فلسفهای که در آن آثار تاریخی در عین انعکاس ارزشهای مردمان معاصر یا مابعد خود دارای نوعی حیات مستقل بودند که آنان را همواره معاصر میساخت. در این نگاه «اثر تاریخی» با مفهوم قرآنی «عبرت» پیوند مییافت و از منظر شیرازی این خود یکی از دلایل حفاظت از آثار تاریخی بود [۱].
از دیگر آموزههای باارزش شیرازی در مقام یک معلم تعهد بینظیر او بود. علیرغم مشغلة فراوان در هر جلسه از ابتدا تا انتها حضور مییافت و پاسخگوی سوالات بیشمارمان بود. این تعهد در طرح درس او نیز کاملاً نمایان بود. هیچ تکلیفی را به صرف تکلیف نمیداد. خاطرم هست در اولین جلسات کلاس معماری اسلامی ما را با کتاب معماری در جهان اسلام ارنست گروبه (ویراستة جرج میشل) که آن زمان هنوز به فارسی ترجمه نشده بود، آشنا ساخت و از هر گروه از ما خواست به عنوان بخشی از تکلیف ترم فصلی از آن کتاب را ترجمه کنیم. این در حالی بود که شیرازی خود در آن زمان مشغول ترجمهٔ کتاب معماری اسلامی هلینبراند بود و شاید سادهتر بود که آن کتاب را به ما پیشنهاد میداد، اما گمان میکنم نوع نگاه شیرازی و تعهدی که در خود برای انتقال این نگرش به دانشجویانش احساس میکرد، کتاب گروبه را که مبتنی بر نگاهی تاریخی-اجتماعی بود، بر اثر هیلنبراند که محتوایی تحلیلی-گونهشناختی داشت، مقدم میساخت. در همان کلاس، به عنوان بخش دیگری از تکلیف عملی هر دانشجو را ملزم ساخت تا اثری تاریخی را برگزیند و حتیالامکان با مشاهدة نزدیکِ اثر گزارشی تکنگاری-تاریخی از آن ارائه دهد. خاطرم هست در پایان ترم یک روز کامل (صبح تا بعدازظهر) در توحیدخانه به ارائهٔ کارها اختصاص یافت و شیرازی با انرژی و شادابی منحصر به فردش در باب کارها نظر داد. پس از آن نیز پروژهها را با خود به تهران برد و یکیک را به دقت مطالعه کرد و با اظهارنظرِ تکمیلی درباب هر پروژه به دانشجویان بازگرداند. این فرایند به همراه سفری سه روزه، که بیتردید بهترین سفر علمی عمرم بود، درواقع جایگزین آزمون پایانترم بود و خود از ویژگیهای منحصربهفرد کلاسی بود که ما با شیرازی گذراندیم.
تعهد شیرازی به آموزش نه تنها در کلاس درس که در سفرها و موارد خارج از کلاسی که به او مراجعه میکردیم، به خوبی مشهود بود. خاطرم هست همان سالی که نخستین بار با او کلاس داشتیم، قرار بود دومین دورهٔ «همایش معماری مسجد» برگزار شود. به عنوان دانشجوی سال سوم معماری به خود جرئت داده بودم تا مقالهای را برای این همایش آماده سازم. موضوع مقاله در ارتباط با نسبت میان نواندیشی دینی و مسجدسازی در دوران معاصر بود و با توجه به علائق فکری آن زمان من، به شدت متأثر از اندیشة مرحوم شریعتی بود. مقاله را در پایان یکی از جلسات به دکتر شیرازی دادم و قرار شد در جلسهٔ بعد نظرش را بگوید. جلسات ما هر دو هفته یکبار، به جای هر دو ساعت چهار ساعت در هفته، تشکیل میشد. خاطرم هست در فاصلة میان دو جلسه که دکتر برای کاری به اصفهان آمده بود، به دانشکده آمد و از طریق آقای باصفا، که مردی فوقالعاده شریف و به نوعی مدیر داخلی توحیدخانه بود، پیغام داد خدمت ایشان بروم. حدود یک ساعت درباب هفت صفحهٔ بهواقع کمارزشی که نوشته بودم سخن عالمانه گفت و در انتها کتاب روشنفکران ایرانی و غرب مهرزاد بروجردی را، که آن زمان به تازگی منتشر شده بود، در اختیارم قرار داد تا بخوانم و درباب موضوع کار خود بیشتر بدانم. حاصل آن شد که آن مقاله را هرگز منتشر نکردم، اما با نگاه جدیدی که از همان جلسهٔ پربرکت دفتر باصفا حاصل شد، سالها بعد مقالهٔ «مساجد معاصر و احیای هویت قدسی» را با همکاری خانم نامآور در مجلهٔ صفه منتشر ساختیم.
این نگاه دقیق و عالمانه و توأم با اشراف به منابع روز از دیگر ویژگیهای منحصربهفرد شیرازی بود که در مقام معلمی نیز آن را بهخوبی و آگاهانه به کار میبست. کمتر خاطرم هست بحثی، ولو ساده را، بدون ارجاع به چند منبع مهم و برجسته پیش ببرد یا خاتمه دهد. حتی در کلاسهای عملی، چون طرح معماری هم، این مهم را به کار میبست. مثلاً در سالهای آخر تحصیل ما توجه به مبانی نظری و خاصّه اندیشههای فلسفی در عرصة معماری رواج روزافزونی یافته بود، خاطرم هست در یکی از جلسات کلاس طرح ۷ نخستین شمارهٔ مجلة خیال را، که به تازگی منتشر شده بود، همراه آورد و با ستایش از رویکرد نوی مجله خواست همگی مقالهای را که مرحوم فردانش درباب نسبت فلسفه و معماری در آن شماره نوشته بود، بخوانیم. مقالهای که به نظرم هنوز هم جزء آموزندهترین مقالاتی است که توسط دانشوری داخلی درباب این موضوع نوشته شده است. این جدا از خیل آثار بهروزی بود که شیرازی به زبانهای مختلفی که بر آنها احاطه داشت میخواند و در حوزهٔ تخصصی کار خود، یعنی حفاظت ابنیه و مرمت شهری، به کار میبست.
سرانجام آنچه در شرح مقام معلمی شیرازی لازم است گفته شود، یاد کردن از اخلاق ویژهٔ اوست. شیرازی «حسن خلقی» منحصربهفرد داشت، رفتارش «صمیمی» و گفتارش «دوستانه» و همواره «توأم با تبسم»ی پدرانه بود. هرقدر که در آموزش «سخی» و «گشادهدست» بود، در تحمیل باری اضافه بر شاگردان و دانشجویاناش «محتاط» و «متقی» بود و از رویه ناپسند و، متأسفانه، معمولی که این روزها در قالب تألیف مقالات پژوهشی رایج است و عملاً پهلو به استثمار آموزشی میزند، یکسره به دور بود. آنگونه که من شیرازی را شناختم، در عین «محکمرأی» بودن از تعصب بری بود و همین هم نفوذ کلامش را دو چندان میساخت. اما بیش از همهٔ اینها شیرازی «متواضع» بود و این تواضع را تمام کسانی که به انحاء مختلف با او سروکار داشتند، شاهد بودند؛ و طرفه آنکه در عین تواضع اهل تعارف نبود، جمع این دو ویژگی منشی خاص را در گفتار و رفتار او متجلی میساخت که بیش از هر چیز با واژهٔ «صداقت» در معنای دقیق آن، یعنی دوستی برخاسته از «راستی و درستی»، قابل توصیف است. این ویژگی شخصیت شیرازی را کیفیتی یگانه میبخشید که در معلمی او نیز تجلی میکرد؛ کیفیتی که برای من توصیف مشهور پیامبر جبرانخلیلجبران از آموزگار را تداعی میکرد: «آموزگاری که در سایه معبد در میان شاگردانش راه میرود، از دانش خود چیزی به آنها نمیدهد. از ایمان خود و از مهر خود میدهد». خدای را شاکرم که فرصت آموختن از این آموزگار مهر و ایمان را به من ارزانی داشت؛ یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
پانوشت:
۱- برای اطلاع بیشتر از این نگاه و فلسفه نظری شیرازی در قبال میراث فرهنگی ن.ک. بهمنی، مهرداد و سارا کریمی. 1400. انقلاب در میراث فرهنگی؛ تناقضهای میان عمل و نظر مدیران سازمان میراث فرهنگی (1392-1357). تهران: نشرنی، صص 105-94.