و راه دریابار گرفت اردشیر. در راه که میرانْد تنی چند از مردمان پارس و گلهمند از اردوان، تن و دارایی و برگ پیش اردشیر داشتند به هواخواهی و یگانگی. چون رسید به جایی که رامشْاردشیر خوانند، مردی از سپاهان و بُناک نام – بزرگمنشی که از اردوان گریخته بود و ساز و سراپرده آنجا میداشت – بهیکبارگی نزد اردشیر آمد با زاد و رود و سپاهی کارزاری.
اردشیر میترسید که مبادا بُناکم گیرد و دست اردوانم سپارد.
بُناک پیش اردشیر سوگند خورد و بیگمانی دادش که تا زنده هستیم تو را به فرمانیم، من و این فرزندان من.
اردشیر خرّم شد و آنجا روستایی فرمود نهادن رامشاردشیر. بُناک و سواران به آنجا هِشت و خود به دریابار کشید. چندان که دریا به چشم دید، نیایش گزارد به یزدان. هم آنجا روستای بُختاردشیر کرد و به فرمان او ده آتشِ بهرام بر دریا نشاندند. از آنجا باز سوی بُناک [رفت] و سواران برداشت.
سپاهی برنشاند و رفت به درگاه آذر فَرَنْبَغِ نکوکار و نیاز به او برداشت. پس به کارزار اردوان شد. سپاه اردوان را یکرهه زد. رخت و ستور و خواسته از آنان بازگرفت و خود به استخر نشست. کرمان و مکران و پارس، خطه به خطه سپاهی بیمَرّ گِرد کرد و به رزم اردوان آمد. کار دیر درکشید و چارماه هر روزه جنگ بود و جوشِ خون [...].
از آن که فرّ کیانی با اردشیر بود پیروز گشت دستِ بازپسین. اردوان را کُشت و گهر و گنج و خواستهاش همگی بازگرفت. دخت اردوان را به زنی خواست. باز به پارس رفت و اردشیرخُرّه آنجا نهاد. شارستانی پس خوش و خجیر. دریایکی کَند و آبِ چار جوی از آن گشود. آتش لبِ دریایک نشاند. کوه ستبری را دل بُرید و رودِ بُرازَک روان کرد. چه مایه ده آباد کردی و کشتورز. چه مایه آتشِ بهرام نشاندی.
کارنامهٔ اردشیر بابکان، از متن پهلوی. قاسم هاشمینژاد. نشر مرکز ۱۳۶۹. صص ۴۳- ۴۴.