×

جستجو

«استایل» (باب دوم)| مایر شاپیرو

ترجمۀ مقالۀ «استایل» شاپیرو [۱]، باب دوم


سبک‌ها را معمولاً با منطق خشک تعریف نمی‌کنند؛ همانطور که در زبان‌ها معنی سبک، زمان و مکانش یا مؤلفش را نشان می‌دهد، یا ارتباط تاریخی‌اش را با دیگر سبک‌ها و نه ویژگی‌های ذاتی خودش را. مشخصات سبک‌ها دائماً تغییر می‌کند و از طبقه‌بندی نظام‌مند در گروه‌های کاملاً مجزا سر باز می‌زند. پرسش از زمان دقیق پایان هنر باستانی و آغاز هنر قرون میانه بی‌معنی است. البته که تغییرها و واکنش‌های ناگهانی هم در هنر هست، اما چنان که معمولاً مطالعات در این حوزه نشان می‌دهد، معمولاً انتظار آنها از پیش می‌رفته است و ترکیب [با دیگر سبک‌ها] و تداوم [سبک‌ها] غالب است. محدوده‌های دقیق را گاه برای سادگی مواجهه با مسائل تاریخی یا برای تفکیک یک گونۀ خاص قرارداد می‌کنند. در زنجیره‌های تکاملی، ممکن است دسته‌های آثار را به اعداد منسوب کنند، مثلا سبک اول و دوم و سوم. اما به ندرت نام انتخابی سبک دوره‌ها با ویژگی‌های واضح و مورد توافق همگانی گونه‌ها مطابق است. با این حال مواجهۀ مستقیم با آثار تحلیل نشدۀ هنری، معمولاً باعث می‌شود به خود اجازه دهیم، شیء‌هایی با منشأ یکسان را هم همانگونه تشخیص دهیم که چهره‌های بومی و بیگانه را می‌شناسیم. این واقعیت، به آن درجه‌ای از ثبات در هنر اشاره دارد که پایۀ همۀ تحقیق‌ها دربارۀ سبک است. با توصیف و مقایسۀ دقیق و تشکیل گونه‌شناسی غنی‌تر و خالص‌تر تداوم‌ها در توسعه، توانسته‌ایم حوزه‌های ابهام را کم کنیم دانش‌مان را دربارۀ  سبک‌ها پیش ببریم.

هر چند نظام پرداخته‌ای برای تحلیل وجود ندارد و نویسندگان بر حسب منظرشان یا مسئلۀ مورد توجه‌شان بر جنبه‌ای متمرکز می‌شوند، توصیف سبک معمولاً بر پایۀ سه وجه هنر بنا می‌شود: عناصر صوری یا نقش‌مایه‌ها،[۲] روابط صوری، کیفیات (شامل کیفیت کلی که بیان [۳] می‌خوانیم)

این مفهوم سبک، خودسرانه و من‌درآوردی نیست بلکه از تجربۀ تحقیق برآمده است. در ارتباط دادن آثار هنری با افراد و فرهنگ‌ها، این سه جنبه است که وسیع‌ترین و پایدارترین، و در نتیجه قابل اتکاترین معیارها را به دست می‌دهد. همچنین با نظریۀ مدرن هنر مرتبطند البته نه به یک درجه با همۀ دیدگاه‌ها در آن. هرچند تکنیک و موضوع [سوژه] و ساختمایه، ممکن است ویژگی گروه‌هایی از آثار هنری باشد و گاهی در توصیف آنها ذکر شود، اما اغلب وابستگی آنها به هنر دوره  به پای ویژگی‌های صوری و کیفی نمی‌رسد. در هنر، تصور تغییر ساختمایه و تکنیک و موضوع، با تغییر اندک در صورت اصلی آسان است. و وقتی که اینها ثابتند، اغلب مشاهده می‌کنیم که آنها تأثیرپذیری چندانی از اهداف هنری جدید ندارند. مثلاً تغییرات شیوۀ سنگ‌تراشی کندتر از صور معماری و مجسمه است. زمانی که تکنیکی با پیشرفت سبکی مصادف می‌شود، رد صوری آن تکنیک بر اثر است که در تعریف سبک مهم است نه عملیات‌های آن تکنیک [پس جنبۀ صوری تکنیک مهم است]. ساختمایه‌ها مهم‌اند مخصوصا برای ویژگی‌های بافتی [۴] و رنگ، هر چند ممکن است بر خلق صورت‌ها اثر بگذارد. از نظر موضوع [سوژه] نیز دیده‌ایم که ممکن است مایگان کاملاً متفاوتی (پرتره و طبیعت بی‌جان و منظره) به یک سبک باشند.

همچنین باید اشاره کرد که هر چند عناصر صوری و نقش‌مایه‌ها نقش بیانی بسیار مهمی دارند، برای تبیین سبک‌ها کافی نیستند. قوس تیزه‌دار، معمولِ معماری گوتیک و معماری اسلامی است و قوس گرد، معمول بناهای رومی و بیزانسی و رومیانه و رنسانسی. برای تفکیک این سبک‌ها باید به دیگر نظم‌ها [۵] هم نگاه کرد و مهم‌تر اینکه، تفاوت‌های ترکیب عناصر را در نظر آورد.

هرچند برخی نویسندگان، سبک را نوعی دستورزبان یا الگوی ترکیب تعریف می‌کنند، که می‌توان ریاضی‌وار تحلیل کرد، در عمل نمی‌توان سبک‌ها را بدون استفاده از زبان مبهم کیفیت‌ها توصیف کرد. بیان ویژگی‌های خاصی از نور و رنگ به آسانی با اصطلاحات کیفی یا کیفیات مرتبۀ سوم [۶] (میان حسی) [۷]  یا قیافه‌ای [۸] مانند گرم و سرد، شاد و غمگین ممکن است. محدودۀ معمول تاریک و روشنی، فواصل رنگ‌های پالت‌های خاص، -که بسیار در ساختار کار مهم است- روابط مشخص میان عناصر هستند، با این حال جزو طرح ترکیبی کلی نیستند. پیچیدگی اثر هنری این است که توصیف صوَرِ نقاط کلیدی آن معمولاً ناقص است، و محدود به گزارش تعداد محدودی رابطه است. به همین علت، باز هم ساده‌تر و به‌جاتر این است که در تجربۀ زیباشناختی، خط‌ها را نرم یا سخت بخوانیم تا اینکه مادۀ آنها را اندازه‌گیری کنیم. برای تدقیق در توصیف سبک‌ها، این کیفیات را با توجه به شدت‌شان و در مقایسۀ مستقیم نمونه‌های مختلف یا مقایسه با نمونه‌های استاندارد درجه‌بندی می‌کنند. معمولاً هر جا هم که مقایسه‌های کمّی کرده‌اند، نتایج توصیف کیفی مستقیم تأیید شده است. با این حال شک نداریم که در مواجهه با کیفیات، به دقت بیشتری می‌توان رسید.

در تحلیل، از آن مفاهیم زیبایی‌شناختی استفاده می‌کنند، که در حال حاضر در تدریس و عمل و نقد هنر معاصر به کار می‌روند، توسعۀ مسائل و دیدگاه‌های جدید در آنها توجه دانش‌آموزان را به جنبه‌های مغفول سبک‌های قدیمی هدایت می‌کند. اما مطالعۀ هنرِ زمان‌های دیگر، همچنین از طریق کشف شقوق زیبایی‌شناسی که در هنر خودمان ناشناخته است، بر مفاهیم مدرن تأثیر می‌گذارد. هم در نقد، هم در تحقیق تاریخی، مسئلۀ تشخیص یا ارتباط دادن دو سبک، ویژگی‌های ظریف و پنهان‌مانده را نمایان می‌کند و مفاهیم جدید در صورت [۹] به دست می‌دهد. اصل موضوعۀ داوم در فرهنگ (مثل اینرسی در فیزیک) منجر به جستجویی در ویژگی‌های مشترک سبک‌های متوالی می‌شود که به طور معمول دو قطب مخالف فرم به شمار بروند؛ گاهی شباهت‌ها آن قدر که در جنبه‌های پنهان دیده می‌شوند، در جنبه‌های واضح کارها یافت نمی‌شوند – الگوی خطوط در ترکیب‌های رنسانسی، ویژگی‌های سبک گوتیک را که قدیمی‌تر از آن است به یاد می‌آوردو در هنر انتزاعی [۱۰] معاصر می‌شود ارتباط‌های صوری شبیه نقاشی‌های امپرسیونیستی [۱۱] دید.

بخشی از پروردگی تحلیل سبکی، نتیجۀ مسائلی بوده که در آنها باید تفاوت‌های کوچک را جدا کرد و دقیق توصیف کرد. مثالش، شق‌های منطقه‌ای در هر فرهنگ است؛ فرآیند توسعۀ سال به سال؛ رشد هنرمندان منفرد و تمایزهای استادان و شاگردان، نسخه‌های اصل و کپی آثار. در چنین مطالعه‌هایی اغلب معیار تاریخ‌گذاری و انتساب، کالبدی یا خارجی است ـ نشانه‌های کوچک ـ اما در چنین حالتی نیز روند کلی تحقیق، به ویژگی‌هایی توجه داشته که بشود با اصطلاح‌های ساختاری و بیانی‌ـ‌قیافه‌ای [۱۲] مدون‌شان کرد. تصور بسیاری دانشجویان این است که همۀ اصطلاحات بیانی را می‌شود به اصطلاح‌های صوری و کیفی ترجمه کرد، چون بیان وابسته است به رنگ‌ها و شکل‌های خاص و با کوچکترین، دستکاری اینها، تغییر خواهد کرد. متناسباً صورت‌ها، حاملان آرزوها [۱۳] (جدای از موضوع (سوژه)) دانسته می‌شوند. اما این ارتباط کاملاً واضح نیست. در کل، مطالعۀ سبک به سمت ارتباط قوی‌تر صورت و بیان می‌رود. برخی توصیف‌ها کاملاً ریخت‌شناختی است، مثل آنچه دربارۀ اشیای طبیعی است (البته مسلماً تزئینات توصیف شده است، شبیه بلورها در زبان ریاضی نظریۀ گروه.) اما اصطلاحاتی مثل «برساو» [۱۴] یا «باستان‌گرایانه» [۱۵] یا طبیعت‌گرایانه [۱۶] یا شیوه‌گرایانه [۱۷] یا باروک مشخصاً انسانی‌اند، و به فرآیندهای هنری ارجاع می‌دهند و به تأثیرهای بیانی اشاره می‌کنند. فقط با تمثیل (analogy) بوده که اشکال ریاضی را «کلاسیک» و «رمانتیک» خوانده‌اند.



[1] Schapiro, Meyer. “Style.” In Anthropology, Today: An Encyclopedic Inventory, edited by Alfred L. Kroeber, 287–312. Chicago: Univ. of Chicago Press, 1957.
[2] Motif
[3] expression
[4] textural
[5] order
[6] Tertiary  مقصود دقیق نویسنده از این اصطلاح درک نشد. این اصطلاح به معنی «دانشگاهی» یا «فرامدرسی» نیز به کار می‌رود. از توضیح خود او برمی‌آید که منظورش (میان‌حسی) است.
[7] intersensory
[8] physiognomic
[9] form
[10] abstract
[11] Impressionist
[12] expressive-physiognomic
[13] affect
[14] Stylized  استیلیزه
[15] Archaistic آرکائیستی
[16] Naturalistic ناتورالیستی
[17] Mannerist منریست

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر