به نظر میرسد «ذوق»، بهمثابه مفهومی در حوزه فلسفه هنر، در سنت حکمی و فلسفی جهان ایرانی-اسلامی چندان محل بحث و فحص نبوده است. بهترین شاهد این مدعا را میتوان در مدخل ذوق در دانشنامه جهان اسلام دید که بعد از اندکی بحث لفظی سراسر مقاله به معنای ذوق در حوزه سنت عرفانی و صوفیگری اسلامی اختصاص یافته است. [۱] حال آنکه جنبههای فلسفی-زیباشناختی این مفهوم از دیرباز مورد توجه فیلسوفان مغرب زمین بوده است. [۲] اینکه چرا این مفهوم، علیرغم سابقهای که در آراء فیلسوفان جهان باستان دارد، نزد اندیشمندان مسلمان محلی ندارد، میتواند محل بحث جداگانهای باشد؛ اما آنچه موضوع این یادداشت است معرفی استثنائی، مؤید قاعده، در باب مفهوم ذوق نزد اندیشمندان مسلمان است. استثنای این بحث بخشی از کتاب شرح قصیده اسرارالحکمه از ابوالعباس لوکری، دانشمند و فیلسوف قرن پنجم هجری، است. لوکری در زمان خود از دانشمندان سرشناس بوده و شاهد آن این است که در تدوین زیج ملکشاهی با خیام و خازنی و ابوحاتم اسفزاری همکاری کرده است. [۳]. اسرارالحکمه در واقع نوعی دایرهالمعارف منظوم فلسفی، به زبان فارسی، است؛ طرح دایرهالمعارفهای فلسفی، در جهان اسلام، عمدتاً با آثار ابنسینا، بهویژه کتاب شفا که براساس علوم چهارگانة منطق، طبیعی، ریاضی و الهی تدوین یافته بود، گره خورده است. از آنجا که لوکری نیز در حوزه تعلیمِ شاگردانِ ابنسینا تربیت شده [۴] قصیده خود را تا حد زیادی متاثر از سنت سینوی و بر ساختاری مشابه ساختار شفا تدوین کرده است. مباحث منظور در قصیده اغلب خلاصه است، به عنوان مثال مفهوم مورد بحث ما، یعنی ذوق، تنها در یک بیت بیان شده؛ لذا لوکری در همان زمان تدوین قصیده یا اندکی پس از آن به شرح منثور مبانی مجمل بیان شده در آن پرداخته و از اینجا معلوم میشود که اسرارالحکمه احتمالا منظومهای آموزشی بوده و نظم آن هم قادتاً به سبب بهتر جاگرفتن در ذهن است. به این جهت شرح لوکری بر این قصیده را میتوان در زمره آموزههای حکمی و فلسفی او، و در نتیجه بخشی از آموزههای رایج در آموزشهای حکمی اوائل قرن پنجم هجری، دانست.
لوکری بحث خود از ذوق را که با تفصیل نسبی همراه است، ذیل صحبت از علم موسیقی، در باب ریاضیات، گنجانده است و پیش از هرچیز از مهجور بودن این مفهوم یاد و تاکید میکند که نزد قدما و متاخران از آن سخن نرفته است. سپس به اسباب ذوق میپردازد و آن را در سه چیز میداند که دوتای آنها ذاتی و یکی اکتسابی است. نخستین سبب ذوق از منظر لوکری نوعی قوه تشخیص عقلانی است که فرد بهواسطه آن تناسب میان حرکت و سکون، در آوازهای تألیفی، را میشناسد. سبب دوم ذکاوت و زیرکی است که در حسی به نام «حسّ مشترک» نهفته است. حس مشترک در تعریف لوکری حسی مضاف بر پنج حس است که انسان به سبب آن قدرت تشخیص و تمییزگذاری میان محسوسات مختلف را کسب میکند و از این طریق میتواند میان نیک و بد یا درجات نکویی (در یک امر استحسانی) تفاوت گذارد. سرانجام آخرین سبب ذوق قدرت تشخیصی است که براساس عادت، از خردی تا بزرگی، مردمان را حاصل شود. در پایان لوکری نتیجه میگیرد اگر این سه سبب در کسی جمع شود (یعنی فردی قدرت تشخیص تناسبات و ذکاوت تفاوتگذاری میان درجات زیبایی و قریحه پرورده بهواسطه تجربه در طول زمان را داشته باشد) میتوان او را صاحب ذوق خواند. در ادامه متن سخنان لوکری، عیناً، نقل میشود:
چرا که یک تن را ذوق و دیگری را نی
چو هر دوان را در علم نسبت است و معان
ذوق از امور عجایب است. در مباحث نفسانی بر وی واقف نشود، مگر کسی که متبحّر باشد در علوم ریاضی و طبیعی. و اندر وی از قدما و متأخران چیزی به ما نرسیده است؛ و واجب است در حکمت بحث کردن از وی و بدانستن که چرا یک را به اتفاق این نیفتد و دیگر را بیفتد. پس ما چنین گوییم بر طریق تخیّل و ظن که اسباب ذوق سه چیز است: یک از وی راستست {=راستیای است} که آن نفس ناطقه مردم {=انسان} را افتد در ابتدای خلقیّت، چنانکه بدان راستی بشناسد به تناسبت میان حرکات و سکون آوازهای تألیفی و همچنین بشناسد مناسبت میان اسباب و اوتاد و فواصل در سخن منظوم و میزانِ وی که عروض است؛ ازیرا که {اگر} در نفس مردم راستی خلقتی نباشد به هیچ حال این دو مناسبت را بشناسد؛ اعنی تألیف آواز را و تقطیع سخن منظوم را که شعر است و سبب هر دو ذکایی است و فهم و زیرکی که در حسّ مشترک مردم باشد هم خلقتی. و این حسّ مشترک آن قوت است که مردم جدا کند بدو انواع محسوسات را یک از دیگر تا مختلط نشود بعضی به بعضی؛ ازیرا که هر حاسّه جز محسوسات خود را درنیابد. مثلا قوت باصره جز از طباع اشباح اشخاص را که در حدقه افتد اندر نیابد و همچنین قوت سامعه که اندر صماخ [پرده گوش] است جز تموّج هوا را که اندر وی آید. پس حسّ مشترک آن قوت است که جدا کند مبصر را از مسموع و بداند که این مبصر است و آن مسموع؛ و همچنین دیگر انواع محسوسات را و یکان یکان را عرضه کند بر قوت خیالی. پس هرگاه که در حسّ مشترک کسی را اصل خلقت و جبلّت ذکایی و زیرکی افتاده باشد، چنانکه به آن نیک فرق تواند کردن از یکدیگر و فرق کردن میان جیّد و ردی [نیکویی و تباهی] وی؛ آنِ او را بدین سبب معاونتی باشد قوی بر شناختن مناسبت میان حرکات و سکونات و آوازهای تالیفی و همچنین میان اسباب و اوتاد و فواصل در تقطیع عروض. و سبب سدیگر از اسباب ذوق، عادت کردن مردمان است مر شنودن آوازی را از آوازها و تألیف آن و همچنین عادت کردن است مر انشاد وزنی را از اوزان شعر از روزگار کودکی و خردی [که] قرار ما بر آن برآید و پرورده شود و آن نوع از تالیف آواز و آن وزن از اوزان شعر در طبع وی سرشته شود و چنان شود که گویی که او بر آن مجبول و مخلوق استی تا بدین سبب او را ذکایی و زیرکی باشد اندر طبع بر فرق کردن میان آواز از آوازهای تألیفی و وزن از اوزان شعر. پس هرگاه این هر سه سبب مجتمع شود در کسی، ناچار این کس صاحب ذوق باشد و ذوقش مختل نباشد.
کتابشناسی
لوکری، ابوالعباس فضلبنمحمد. 1382. شرح قصیده اسرارالحکمه. به کوشش الهه روحیدل. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
- گامبریچ، ارنستهانس. ۱۳۸۸. تحولات ذوق هنری در غرب. ترجمه محمدتقی فرامرزی. تهران: متن (موسسه تالیف، ترجمه و نشر آثار هنری)