کودتای ۲۸ مرداد از جهاتی چند سرآغاز فصلی جدید در تاریخ معاصر ایران است. یکی از این جهات ظهور و سربرآوردن نسلی از روشنفکران ایرانی است، که مشخصه بارز آنها غرب ستیزی و نقد مدرنیته بود. شاید از مهمترین دلایل بروز چنین گفتمانی سرخوردگی اجتماعی ناشی از کودتایی بود که غرب و نمایندگان بزرگ آن، یعنی آمریکا و انگلستان، پشتیبان و برنامهریز اصلیاش بودند. این امر سبب شد تغییری بنیادی در رویکرد جامعه روشنفکری ایران حاصل شود؛ به گونهای که از اواخر سالهای ۱۳۳۰ افرادی چون ناتلخانلری، شادمان، بزرگمهر و عنایت، که طرفدار آگاهی عقلانی و آشنایی منطقی با غرب بودند، در حاشیه قرار گرفتند؛ و روند «آرمانی کردن مدرنیته»، که در میان روشنفکران نسل دوم دیده میشد، به «شیطانی کردن مدرنیته»، در میان سردمداران نسل سوم روشنفکری ایران تبدیل شد. (جهانبگلو، ۱۳۸۳، ص۱۳) در این میان مظاهر مدرنیته، از جمله معماری مدرن، نیز از نقد و طرد در امان نماند. معماری مدرن ایران که در سالهای میانی ۱۳۳۰ نهتنها دستاورد جدیدی نداشت، بلکه بهسبب افزایش ناگهانی جمعیت شهری و ضعف آموزش معماری به نوعی انفعال نیز مبتلا شده بود؛ به سوژهای مناسب برای منتقدان مدرنیته تبدیل شود. این نقدها بهطورکلی از دو دیدگاه جامعهشناسانه و فلسفی صورت میگرفت.
جلال آلاحمد، از چهرههای برجسته روشنفکری ایران در سالهای ۱۳۴۰، و محمدعلی اسلامیندوشن ادیب، محقق و پژوهشگر معاصر، از جمله کسانی بودند که از دیدگاه جامعهشناسانه به نقد معماری آن دوران پرداختند. آلاحمد در فاصله سالهای ۳۹-۱۳۳۳ به نگارش یک رشته پژوهشهای مردمشناسانه مبادرت کرد، که بعدها دستمایه او در تدوین رساله غربزدگی شد. این پژوهشها عمدتا در این موضوع بحث میکرد که چگونه مدرنسازی به شیوه غربی روابط اجتماعی طبیعی را در روستاها و شهرهای ایران دستخوش بحران میساخت. او در مقالهای به نام «چند کلمه با مشاطهها» به اضمحلال معماری سنتی ایران زیر پوشش تمدن مدرن، بالاخص در تهران، پرداخت و رونق بازار فروش و مصرف مسکن را سمی مهلک برای معماری اصیل ایرانی دانست. اسلامیندوشن نیز در همین سالها با انتقاد از روند معماری، خصوصا در تهران، معماری جدید را «سبک بیپدر و مادری که نه شرقی است و نه غربی» معرفی کرد؛ و با انتقاد از روحیه کاسبکارانه حاکم بر این معماری، تهران را شهری فاقد «افق معنوی» و «بیپنجره» نامید. (اسلامیندوشن، ۱۳۷۴، صص ۱۴۳-۱۳۸) به موازات این نقدها از دیدگاه فلسفی نیز روشنفکرانی چون سیدحسین نصر و داریوش شایگان به نقد بنیادی مدرنیته و تبعات آن، چون معماری مدرن، پرداختند. نصر تمدن مدرن را مطلقا شکست خورده خواند و مدعی شد اگر این تمدن را با همه فرضهایش در مورد انسان چیزی جز شکستخورده بدانیم، فوقالعاده غیرعلمی رفتار کردهایم. (بروجردی، ۱۳۷۸، ص ۱۹۲) وی بر مبنای همین دیدگاه پیرامون معماری معاصر ایران مینویسد: «تقریبا همه ساختوسازهای جدید زشتند؛ و برای حیات فرهنگ سنتی ایرانی و همچنین محیط طبیعی بسیار زیانبار». (بینا، ۱۳۷۴، ص۳۹) داریوش شایگان دیگر فیلسوف ایرانی نیز، برغم آنکه بعدها تجدیدنظری اساسی در تفکراتش به عمل آورد، اما در این سالها با نقد پدیدارشناسانه معماری مدرن و فضاهای حاصل از آن راهی مشابه نصر پیمود. (شایگان، ۱۳۸۱) هرچند چنین انتقاداتی در جامعهای سالم میتوانست زمینه مساعدی برای نظریه پردازی و اعتلای معماری فراهم آورد؛ اما در سالهای پر تبوتاب ۴۰-۱۳۳۰ و جامعه زخمخورده آن سالها نقشی معکوس ایفاء کرد.
معماری مدرن ایران در این سالها به علل گوناگون چون توسعه شهرها، افزایش جمعیت، سیل مهاجرت به شهرهای بزرگ، تعداد معدود معماران، عدم وجود تشکلهای صنفی (انجمن آرشیتکتهای دیپلمه در این زمان تعطیل شده بود)، و نظایر آن دورهای بحرانی را پشت سر میگذاشت. بسیاری از این بحرانها برخاسته از ذات مدرنیته بود؛ که در نسخه ایرانیاش نیز زمان بروز و ظهور آن فرا رسیده بود. اما فضای روشنفکری این سالها، که تحت تاثیر تجربه مخوف کودتا از یکسو و سیطره اندیشههای چپگرایانه از سوی دیگر، مبارزهای بیامان را با غرب و دستاوردهای آن، از جمله مدرنیته، آغاز کرده بود؛ این بحرانها را چون نشانگان بلاتردید غربزدگی معرفی میکرد که رفع آنها نیز جز با تبرا از غرب و مدرنیته غربی امکانپذیر نیست. بدینترتیب روشنفکران ایرانی به جای ارائه راهحل در برابر بحرانهایی که بعضا طبیعی، و محصول ذات بحرانزا و بحرانزی مدرنیته بود، به نوعی موضعگیری عقیدتی و واکنشی در برابر آن روی آوردند. در نتیجه معماران این دوره برخلاف معماران دوره قبل از کودتا، که امکان تعامل با جو روشنفکری زمانه و جستن آرمانها یا پاسخهایشان در نظریات روشنفکران را داشتند، از هرگونه تعامل سازنده با جو روشنفکری زمانهشان بازماندند.
در نتیجه چنین جوی، معماری ایران در این سالها به دو جریان کلی تقسیم شد. یکی اکثریتی منفعل که بهترین راهکار را تسلیم شدن به وضع موجود و ارتزاق از نابسامانیهای جامعه میدید؛ و تا به امروز نیز تحت عنوان جریان «بساز بفروش» به حضور خود ادامه میدهد. و دیگری اقلیتی فعال که هرچند سعی در جستن راهی برای برونرفت از وضع موجود داشت، اما به سبب عدم پشتوانه اجتماعی و عقبه تئوریک توفیق چندانی در تغییر جریان غالب نداشت. تا آنجا که هوشنگ سیحون، یکی از مشهورترین معماران جریان مدرن در این نسل، در سالهای میانی ۱۳۵۰ صراحتا اعلام کرد: «بهترین کارهای مرا جامعه قبول ندارد». (بینا، ۱۳۵۶، ص۸) ظهور چهرههای شاخص و متمایزی چون اردلان و دیبا نیز، در سالهای میانی دهه پنجاه، نتوانست تغییر جدی در اوضاع پدید آورد. شاید پیروزی انقلاب اسلامی ایران و غلبه رسمی ایدئولوژی غربستیزانه در اواخر دهه پنجاه نقطه امیدی برای بهبود اوضاع بهشمار میرفت؛ اما در عمل این رویداد نیز نتوانست روحی تازه در کالبد افسرده معماری ایرانی بدمد. ایدههایی چون شهر اسلامی، معماری ایرانشهری و امثال آن، در عمل، به ساخت فضاهای بی در و پیکری چون مصلای تهران و اصفهان راه برد؛ که علاوه بر کاستیهای صوری و کالبدی از منظر فضایی نیز اغلب فضاهایی تهی و بی روحند.
اکنون با گذشت بیش از نیمقرن از حادثه کودتا، شاید زمان لازم برای نگاه دوباره به پیامدهای آن فرا رسیده باشد. در حوزه مبانی معماری، شاید یکی از مهمترین پیامدهای کودتا گسست فکری باشد که میان اندیشههای روشنفکری، بهعنوان منبع تولید تفکر مدرن، و حوزه معماری مدرن در کشورمان رقم خورد. این گسست شکلگیری نوعی رابطه تعاملی میان این معماری و حوزه اندیشهورزی مدرن را، که بهنظر میرسد در دوران پیش از کودتا در حال تکوین بود، تا حدزیادی منتفی ساخت. در تمام نیمقرن اخیر رابطه معماری و جریانهای فکری اجتماعی نوعی رابطه دستوری-انتقادی بوده، که ماحصل آن را نه منطق تعاملیِ گفتگو بلکه میزان قدرت صاحبان گفتمانها تعیین کرده است. بدینترتیب عرصه معماری مدرن ایران به عرصهای برای آزمون و خطای صاحبان قدرت در ادوار مختلف پس از ۲۸مرداد بدل شد. برایند این آزمونها امروز پیش روی ماست و بهخوبی نشان میدهد نه شهستان پهلوی، نه آرمانشهر سنتی و نه انفعال و تسلیم در برابر غربیسازی، هیچیک نتوانست راه برونرفت از بحرانهای معماری معاصر را به ما بیاموزد. شاید اکنون وقت آن فرارسیده باشد، نگاهی دوباره به ریشههای معماری مدرن ایران و چگونگی پیوند آن با زمینه و زمانه خود بیندازیم؛ زیرا «شاید نهایتا معلوم شود عقب رفتن، خود میتواند راهی برای جلو رفتن باشد [...] جذب مدرنیتههای دیروز میتواند همزمان نوعی نقد مدرنیتههای امروز و تجلی ایمان به مدرنیتهها –و مردان و زنان مدرن- فردا و پسفردا باشد». (برمن، ۱۳۷۹، ص۴۳)
منابع
جهانبگلو، رامین. (۱۳۸۳). «روشنفکران ایرانی و نسل گفتگوی تمدنها» در گزارش گفتگو. شماره یازدهم.
اسلامیندوشن، محمدعلی. (۱۳۷۴). ایران را از یاد نبریم. تهران: انتشارات یزدان.
بروجردی، مهرزاد. (۱۳۷۸). روشنفکران ایرانی و غرب. ترجمه جمشید شیرازی. تهران: نشر و پژوهش فرازان روز.
بینا. (۱۳۷۴). «یگانگی عمل و نظر معماری در سخن متفکران معاصر». در مجله آبادی. سال پنجم. شماره۱۹.
شایگان، داریوش. (۱۳۸۱) «در جستجوی فضاهای گمشده». در نشریه نقدوبررسی کتاب فرزان. شماره یک. آذر۸۱.
بینا. (۱۳۵۶). «گفتگو با هوشنگ سیحون». در روزنامه آیندگان. ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۶.
برمن، مارشال. (۱۳۷۹). تجربه مدرنیته؛ هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود. ترجمه مراد فرهادپور. تهران: طرح نو.