در خیابان چهارباغ (که با تالار هشت بهشت و مدرسۀ مشهورش که مخصوص ملاهاست و نیز با سایر کاخها و بناهایش بهمنزلۀ شانزهلیزۀ اصفهان است) در حال حاضر مشغول ساختن مدرسهای هستند برای «پدران روحانی» فرانسوی عضو میسیون. بنا بر این تعدادی بنّا در آنجا به کار مشغولاند. یک روز صبح که در این خیابان زیبا و شاعرانه به گردش مشغولم، شاهد صحنهای هستم که برای شما تعریف میکنم. روی دیواری که سرگرم ساختن آن هستند و ضخامتی در حدود سه پا دارد، دهها بنّا سرگرم کارند. چند نفری ملاط گِل را با ماله روی دیوار پهن میکنند و چند نفری دیگر آجرها را دانه به دانه به طرف بنّاها که بالای دیوار، یعنی در ارتفاع ۷ تا ۸ متری، ایستادهاند، میان هوا پرتاب میکنند. هیچ کلامی نمیتواند تصوّر آن ظرافت و نرمی و شیرینی حرکت شاگرد بنّا را هنگام پرتاب آجر به هوا و نیز طرز ماهرانۀ گرفتن آن را به دست کارگری که روی دیوار است، به ذهن منتقل کند. آجر را چنان میگیرد که گویی در حال گُل چیدن است. زبردستترین بندبازها هنگام اجرای تردستیهای خود هرگز حرکاتشان از این شیرینتر و کاملتر نیست. این بنّاها برای خوشحالی ما و عشقمان به تماشای حرکاتشان بازیگری میکنند و برای تنظیم آهنگ میزان کردن حرکات این بازی، ضمن کار آواز سر میدهند. بنّای سر دیوار آجرها را به تعدادی که لازم دارد با وزن و قافیههای کودکانهای از شاگردش میخواهد که کمابیش معنایش چنین است:
پسرعموجون، یه آجر بده بالا
پسرعموجون، دوتا بده بالا
پسرعموجون، یه یکی، یه دوتا بده بالا
بعضی از این بنّاهای آجرچین به سبب صدای خوششان به عنوان آوازهخوان شهرت و آوازهای دارند و ما امروز صدای مشهورترین آنها را در اصفهان میشنویم. با این توصیف، یک ساختمان در حال بنّایی درست مثل یک کندوی زنبور عسل پر از جنبش و آواز است. کار با سرعتی انجام میشود که تصوّرش را هم نمیشود کرد. یک دستۀ دوازده نفری کارگر تا سههزار آجر را در روز کار میگذارند و کاخی با دیوارهایی به ضخامت سه پا به طوری معجزهآسا در یک ماه بنا میشود؛ در صورتی که به شیوۀ ما اروپاییها یک سال وقت میبَرَد.
از کتاب خاطرات سفر کلود اَنه در آغاز مشروطیت، ص۱۹۰- ۱۹۱، که جهانگردی سویسیـفرانسوی بود و در سال ۱۹۰۹- ۱۹۱۰ به ایران سفر کرد.