×

جستجو

«معماری آفریدن مرکز جهان است» یادداشتی در حاشیه ترجمه فارسی «شاگرد معمار»، اثر اِلِف شفق

«از میان تمام انسان‌هایی که خدا آفرید و شیطان به گمراهی کشید، تنها عده کمی به مرکز جهان هستی پی برده‌اند. در آنجا نه خیر و شری وجود دارد، نه گذشته و آینده‌ای، نه من و تویی، نه جنگ و دلیلی برای جنگ، بلکه تنها دریایی بیکران از آرامش است. آنچه آنها در آنجا یافتند، چنان زیبا بود که قدرت سخن گفتن را از دست دادند. [...] این است آنچه استاد سنان همیشه به چهار نفر ما، یعنی شاگردانش، می‌گفت.»

آنچه آمد سطور آغازین «شاگرد معمار» [۱] رمان مشهور اِلِف شفق [۲] نویسنده پرآوازه ترک است. این رمان اخیرا با نام «مرید معمار» توسط انتشارات مهراندیش به بازار کتاب عرضه شده که البته این انتخاب عنوان خالی از ابهام نیست؛ زیرا درحالیکه مترجم در تمام متن واژه apprentice را به شاگرد ترجمه کرده، بدون دلیلی مشخص، همین واژه را در عنوان به مرید ترجمه کرده است. علاوه بر این نامِ «سنان»، معمار مشهور دوره عثمانی، در سراسر متن سینان ذکر شده که خطایی رایج به نظر می‌رسد، شاید همین خطا در نام کوچک مولف (الیف به‌جای الف) هم تکرار شده باشد. البته تمام این موارد را نباید به معنای انکار زحمات و توانمندی مترجم در ارائه ترجمه‌ای روان و یکدست از این رمان شیرین و جذاب برشمرد. این یادداشت نه با هدف نقد یا معرفی کل کتاب که صرفا با انگیزه بازخوانی تصویر معماری در این رمان به رشته تحریر درآمده است.

شفق یکی از نامدارترین زنان رمان‌نویس امروز ترکیه است که به دو زبان انگلیسی و ترکی می‌نویسد. وی در استراسبورگ فرانسه از پدر و مادری ترک‌تبار متولد شد و پس از جدایی زودهنگام این دو به همراه مادر به ترکیه برگشت و دوران کودکی را در آنکارا تحت تربیت مادر و مادربزرگش گذراند. [۳] به تعبیر نویسنده مادرش زنی تحصیلکرده، سکولار، غرب‌گرا و مدرن بود و درمقابل مادربزرگ زنی خرافاتی، کمتر تحصیلکرده و سنتی که فالگیری با قهوه، برای پیشبینی آینده، و دعانویسی، برای درمان برخی بیماری‌ها، بخشی از زندگی روزمره او بود. الف کوچک در چنین محیطی رشد کرد، و جمعی دوستان خیالی همراهان او برای پر کردن انزوا و تنهایی کودکی‌اش بودند. مادر که نگران سلامت فرزندش، خصوصا از جهت همنشینی با دوستان خیالی بود، دفتری به او هدیه داد تا خاطرات روزانه‌اش را در آن بنویسد؛ اما الف به جای ثبت خاطرات زندگی‌ای که آن را به شدت کسل‌کننده می‌یافت، به نوشتن درباره اشخاص و رویدادهای غیرواقعی روی آورد. اینگونه بود که علاقه‌اش به داستانهای تخیلی را کشف کرد؛ و همزمان دریافت داستان برای او نه وسیله‌ای برای آشکارسازی زندگی شخصی که راهی برای فراتر رفتن از خود است.

در سال‌های آغازین نوجوانی، به تبع شغل مادر که در این زمان دیپلمات شده بود، به کشورهای اسپانیا و اردن سفر کرد و چند سالی را در مدارسی بین‌المللی در مادرید و امان گذراند. تجربه این مقطع از زندگی علاوه بر کمک به آشنایی الف با سایر فرهنگها او را با قدرت تنوع آشنا کرد؛ به او آموخت که چگونه در یک محیط چند فرهنگی دختری کوچک، حتی به کوچکی الف، می‌تواند نماینده و سمبل جامعه‌ای بزرگتر باشد. واقعیتی که جنبه‌های مثبت و منفی آن تا سال‌های سال دامنگیر او بود. الف در آغاز جوانی به ترکیه بازگشت و تحصیلات دانشگاهی خود را تا مقطع دکترا در این کشور طی کرد. آشنایی عمیق با شهر استانبول، که تاثیری آشکار در داستان‌های الف دارد، و تالیف اولین رمان‌هایش، چون آناتولی از چشم بد (۱۹۹۴) و آیینه‌های شهر (۱۹۹۹)، متعلق به همین مقطع است. وی در سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ با دریافت بورس مطالعاتی به آمریکا رفت و در دانشگاه‌های مختلفی در این کشور تدریس کرد. اولین داستان خود به زبان انگلیسی، برزخ (۲۰۰۴)، را نیز در همین ایام نوشت.


شاگرد معمار، یکی از آخرین داستان‌ها، و البته نه آخرین داستان، الف شفق است که در سال ۲۰۱۳ به رشته تحریر درآمد. در این داستان معماری مضمونی قدرتمند است که الف با تکیه بر آن جزئیات باشکوهی از شیوه داستان‌نویسی و اندیشه‌اش را ارائه می‌دهد. شخصیت اصلی داستان، جهان، فیلبان کاخ سلطنتی و همزمان یکی از شاگردان سنان، معمار مشهور و افسانه‌ای دوره عثمانی، است. همین ترکیب غریب کافی است تا الف شفق با هنر داستان‌سرایی خود از دل آن روایتی بیافریند که در آن عشق و هنر دوشادوش نفرت و سیاست، و ایمان و سعادت همرکاب تاریکی و شقاوت جریان دارد. در چنین فضایی است که معماری، آنگونه که شفق از قول سنان می‌نویسد، چون آیینه‌ای هماهنگی و توازن دنیا را نشان می‌دهد. (۱۶۶) [۴] شاید همین خصلت معماری است که شفق را قانع کرده در جهان بی‌توازن و پرآشوب کنونی آن را دستمایه داستانی تاریخی، و همزمان امروزی، سازد.

داستان برای شفق فراتر از سرگرمی راهی برای توازن بخشی روابط انسانی است. او در سخنانی که در سال ۲۰۱۰ برای مجموعه همایش‌های جهانی تد ایراد کرد، با ارجاع به سنت نقالان، که مردم را از هر طبقه و نژاد و مذهبی پای صحبت خود گرد می‌آوردند، توانایی داستان‌سرایی را در برچیدن تمامی مرزهای ساختگی و کمک به بازیابی یگانگی انسان‌ها یادآوری کرد. به‌گونه‌ای مشابه به نظر می‌رسد معماری هم، در دیدگاه شفق، چنین نقشی دارد. جهان، شخصیت اول رمان او، در یکی از اولین تجارب جدی معمارانه‌اش این خصلت یگانه‌ساز را به‌گونه‌ای مبهم درک می‌کند: «وقتی ساختمانی می‌سازید یا در دریا سفر می‌کنید، یاد می‌گیرید مراقب یکدیگر باشید؛ یک‌جور باهم بودن اجباری، یک‌جور برادری» (۱۷۸). جلوه بارزتر چنین یگانگی در کارگاه معماری خود را نشان می‌دهد: «در حالی که آن بیرون در دریای بیکران جزیره را تسخیر می‌کردند، ناوها را غرق می‌کردند، مسلمانان مسیحیان را می‌کشتند و مسیحیان مسلمانان را، در دنیای پیله‌مانند سنان همه [مسیحی و مسلمان] دوش‌به‌دوش هم کار می‌کردند». (۳۶۲) شاید به همین دلیل است که معماری، در اثر شفق، بیش از ساختن دیوارها، که در کار مرز کشیدن و جدا کردن انسانهایند، در ساختن پلها و گنبدها، که ارتباط دهنده و گردآورنده اند، تجلی می‌یابد. هنگامی که جهان، به سفارش سنان و چون بخشی از فرایند آموزش معمارانه‌اش، نزد شمعون، کتابفروش فرهیخته یهودی، می‌رود و از علاقه خود به ساختن پل سخن به میان می‌آورد؛ مهمترین پند شمعون به او نه آموختن حساب و هندسه و نظایر آن که آموختن زبان ایتالیایی است: «اگه اهل ساختن پل هستی، باید بتونی به چند زبان صحبت کنی». (۲۱۳) به‌گونه‌ای مشابه آموزش معماری نیز آموزشی سیال و فراتر از حصارهای سیاسی و عقیدتی است. سنان از شاگردانش می‌خواهد برای آموختن بیشتر به سرزمین مسیحیان سفر کنند و هنگامی‌که با اعتراض یکی از ایشان مواجه می‌شود که چرا باید از روش کفار بیاموزیم، پاسخ می‌دهد هنرمندان و هنرورزان ایمانشان یکی است. (۲۲۳)

هرچند آموزش معماری، در جهان داستانی شفق، از حساب و هندسه آغاز می‌شود و با ممارست در طراحی و مطالعه ادامه می‌یابد اما معمار، آنگونه که در شخصیت سنان تجلی یافته، فراتر از مهندس و محاسب و طراح وحتی عالِم است؛ او یک مراد است. در میانه جهانی که بر آونگی نامرئی بنا شده و همه‌چیز مابین دو نیروی متضاد خیر و شر در نوسان است، سنان چون وزنه توازن، فارغ از هرگونه تأثر یا تغییری، مشغول به کار خود است. (۳۶۱) در همان حال که از بیخ و بن یک کارگر تمام عیار است و زیر لباس ابریشمی که برای مراسم می‌پوشد، با دست‌هایی خشک و ناخن‌‌هایی شکسته، کار می‌کند (۳۵۷)؛ چون آب روان است و آرام و استوار روح شکسته شاگردانش را بند می‌زند. (۳۸۵) راز موفقیت او نه در سرسختی و نامیرایی‌اش، که واجد هیچیک نبود، بلکه در توانایی‌اش برای انطباق با دگرگونی و مصیبت بود؛ اینکه می‌توانست از میان خرابه‌ها خود را بازسازی کند. (۳۰۲)

در دنیای سنان معماری گفتگویی با خداوند است و چون خداوند در هیچ‌کجا بلندتر از مرکز دنیا با انسان سخن نمی‌گوید لاجرم معماری آفریدن مرکز دنیاست. این رازی است که سنان با شاگردش، جهان، در میان گذاشت: «زیر هر ساختمونی که می‌سازیم، مهم نیست کوچیک باشه یا بزرگ، فقط تصور کن زیر بنیادِ هر بنایی مرکز دنیا قرار داره» (۱۹۲). و جهان سالها بعد به راز این سخن پی می‌برد: «مرکز جهان هستی نه در شرق بود و نه در غرب، بلکه جایی بود که انسان تسلیم عشق می‌شد». (۴۷۸) و اینگونه است که معماری در مکتب سنان بیش از هر پدیده دیگر با عشق گره می‌خورد. معماری آفرینشی فارغ از هر انگیزه نفسانی است، معمار نه مالک طرح‌هایی که می‌کشد و ساختمان‌هایی که می‌سازد بلکه عاشق آنهاست. به این ترتیب نه تنها ساختن، بلکه خراب کردن هم آموزه‌هایی با خود دارد. هنگامی که سنان بی‌تابی شاگردش در برابر خراب کردن پلی که با دستان خود ساخته بودند را می دید به او آموخت که گاه لازم است برای آنکه روح آدم رشد کند، قلبش بشکند؛ و یادآور شد با خراب کردن پل ما تنها اشتیاق خود برای تصاحب زمین را نابود می‌کنیم، زیرا در نهایت این خداوند است که مالک همه چیز است از سنگ و چوب تا هرجور مهارت و توانایی (۱۳۲). خداوند نه تنها مالک مطلق، که کامل مطلق هم هست. به این سبب سنان در هر ساختمانی که تمام می‌کرد، کوچک یا بزرگ، عمدا نقصی به‌جا می‌گذاشت؛ سنگی وارونه، مرمری لب‌پریده، موزاییکی برعکس کار شده یا هر نقص دیگری که عموم مردم نمی‌دیدند اما چشم کارشناسان آن را می‌دید (۱۷۹). و طرفه آنکه به همین شکل نیز از دنیا رفت در سن باشکوه و ناکامل نود و نه و نیم سالگی سنان، سازنده بزرگترین مسجدها و گنبدها و معمار اسطوره‌ای دربار عثمانی، از دنیا رفت؛ درحالی که به شاگردش، جهان، درسی فراتر از معماری آموخته بود: «ما زیر همین گنبد ناپیدا زندگی می‌کنیم، زحمت می‌کشیم و می‌میریم. فقیر و غنی، مسلمان و مسیحی، آزاد و برده، مرد و زن، سلطان و فیلبان، مرشد و مرید ... من به این باور رسیده‌ام که اگر شکلی باشد که به همه ما نزدیک شود، گنبد است. آنجاست که تمام تمایزات ناپدید می‌شوند و هر صدایی، خواه شادی خواه غم، در سکوتی بزرگ از عشقی فراگیر در هم می‌آمیزند» (۵۳۷).

[1] The Architect’s Apprentice

[2] Elif Shafak

[۳] اطلاعات مربوط به زندگی الیف شفق در این نوشته از مقدمه کتاب مرید معمار با ترجمه دکتر علی سلامی و سخنرانی الیف شفق با عنوان «سیاست داستان» که در مجموعه همایشهای جهانی تد، در سال ۲۰۱۰ ایراد شده و در آدرس زیر دسترس‌پذیر است، اخذ شده است:

https:www.ted.com\talks\elif_shafak_the_politics_of_fiction\discussion?-%2070000#t-214669

[۴] شماره‌های درون پرانتز اشاره به شماره صفحه کتاب در ترجمه فارسی است که نقل قول یا مضمون روایت شده در متن از آن صفحه اخذ شده است.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر