نویسنده: بارت ورشافل| ترجمۀ احسان کاخانی| این متن قسمت اولِ ترجمهای از نهمین مقالهی کتاب Sage Handbook of Architectural Theory است.
مدیر کسب و کار [باسیلیکای] سنت پیتر: «خب، مرد جوان، سرور ما پاپ ژولیوس دوم شما را به عنوان شخصی با استعداد پیشنهاد کرده است. میدانید که ما در ساخت گنبد مشکلات زیادی داریم، این معماران نمیدانند چطور ادامه دهند. شما چند گنبد تا کنون ساختهاید؟» میکلانژ: «گنبد؟ هیچ. من نقاش و مجسمهساز هستم اما...» مدیر کسب و کار: «چه گفتید؟ نقاش و مجسمهساز؟ آه دوست عزیز، متأسفم، ما یک گنبدساز حرفهای احتیاج داریم»
اگر میکلانژ امروز زنده بود احتمالاً چنین گفتگویی رخ میداد، اما او خوششانس بود که در قرن شانزدهم میزیست. به همین خاطر توانست گنبدی طراحی کند بی آنکه معماری خوانده باشد. فهم پاپ ژولیوس دوم از تواناییهای یک هنرمند چنین امکانی را در آن زمان فراهم آورد.
تافوری نیز پیشتر چنین گفت: «فرهنگ شکل گرفته پیرامون معماری به تدریج از خود معماری فاصله میگیرد. این ابْر ایدئولوژیک در صورتهای مختلفی بروز میکند: خطرناکتریناش مشروعیتبخشی به معماری برای خدمت به ایدهآلهای جامعهای خاص است. نوعی پایبندی سیاسی، کج فهمی اساسی از جنبش مدرن یا دستکم انعطافناپذیری نظری. معماری زمانی برای جامعه مقبول میشود که به نیازهای متنوع جامعه توجه کند. معماری لازم است از خود فراتر رود و به وسیلهٔ شکستن عادات و قطعیتهایش به ناشناختهها قدم بگذارد. به بیان سادهتر معماری باید بیرون از [تمایلات و ایدهآلهای] جامعهای خاص قرار گیرد.»
مقدمه
معماری به منزلهی یک رشتهی علمی به خوبی نهادی شده است، اما «رشتهی» معماری هویتی سست دارد و نیازمند مشروعیتبخشی مداوم است. در معماری و آموزش معماری شاخهها و مراتب مختلفی دخیل است که مانع از این میشود که یک شخص بتواند به سادگی همهی آنها را درک کند و بر آنها مسلط شود. معماری مرتبط به هنر است اما در عین حال با آن تفاوت دارد. همچنین جایی میان دو سرحد غیرقابل جمع از هنر و مهندسی قرار میگیرد.
این ناسازگاری در وهلهی اول خود را در سطح نهادهای آموزشی نشان میدهد: در برخی کشورها معماری به منزلهی رشتهای مستقل موجود است؛ اما یا به مثابهی رشتهای فنی و در گروه مهندسی قرار میگیرد یا رشتهای هنری در دانشکدهی هنر قلمداد میشود. در بسیاری از کشورها هر دو سنت به صورت همزمان وجود دارد اما به صورت موازی و بدون تداخل.
ناهمگونی رشتهی معماری در پرسونای اجتماعی معمار نیز نمایان است: «من خود را درگیر با رشتههای مختلف میبینم. نه فقط معماری، که بدیهی است، با برنامهریزی شهری، چیدمان نمایشگاهی، طراحی محصول و مبلمان به همراه نوشتن از اندیشههای معمارانه و مقولهٔ نقد. با این حال من خود را به عنوان یک معمار به جا میآورم» (تویو ایتو)
هنرمند و مهندس هویتهای روشن و مستقلی از یکدیگر دارند که در تضادند. به نظر میرسد معمار بیش از حد هنرمند است که بتواند مهندسی قابل اعتماد باشد، اما از منظر حرفهای بیش از اندازه به برنامهریزی، نیروهای بیرونی و محدودیتها وابسته است که بتواند هنرمندی واقعی (که همان هنرمند آزاد است) باشد. هویت معمار همواره مبهم و پیچیده بوده است و [این عامل سبب شده است که] امروز دانشجویان جوان معماری تصویری مبهم از مسئولیتهای اجتماعی معمار داشته باشند. پرسونای معمار اما تعیین میکند که معماری امروزه چه قابلیتهایی میتواند داشته باشد.
آیا اینطور است که: «معمار مدرن دیگر نیازی به دانش مدیریت، سایت ساختمان، سازماندهی افراد، فرآیند ساخت یا مصالحی که به کار میرود ندارد» بلکه تنها چیزی که برای معمار میماند «خلق تصاویری از بنا کردن است به این جهت که مورد فهم واقع شود، ترجیحاً به همراه یک قرارداد جامع و منعطف با مشتری.»؟ یا معمار به منزلهی یک هنرمند سازگار با جامعه؟ فهم جایگاه معماری به منزلهی یک حرفهی اجتماعی و فرهنگی منوط به آن است که دریابیم چه چیزی، در شرایط موجود، مقبول و یا مورد انتظار نهادهای آموزشی از یک معمار است؟ (در برابر آنچه مثلاً از یک هنرمند انتظار میرود) توجه به این موضوع کمک میکند که تصمیم بگیریم جایگاه یک معمار در جامعهی کنونی چیست، مسئولیتهای معمار چیست و آیا معماری در شرایط موجود میتواند حرفهای فرهنگی و انتقادی باشد. اگر چنین است، چگونه.
معماری ... است:
معماری به منزلهی یک رشتهی علمی مبتنی بر این موارد نهادی شده است: پیکرهی مشخصی از دانش، سنت و/ یا تاریخی جهت ارجاع (که آشنایی با قانون در معماری است)، جایگاه اجتماعی و مسئولیت مرتبط با رشته (جایگاه حرفهای محفوظ از حیث قانونی که روندی مشخص دارد) و تولید بناهایی تصدیق شده و دارای مجوز (هر آنچه ساخته میشود «معماری» نیست)
پیکرهی دانش
در تاریخ غرب، از عهد عتیق تا کنون، معماری به منزلهی علمی تجربی تلقی میشود. این تلقی اساساً اشاره دارد به اینکه معماری ورای دانش صنعتگر و یا حرفهی پیشهور صرف قرار میگیرد. در عین حال نشان میدهد که علم معماری مخصوص به این رشته است و با علوم دیگر مرتبط با ساختمان متفاوت است. آنچه معماری را از پیشهوری صِرف و یا دیگر فنون ساختن ساختمان متمایز میسازد ترسیم کردن یا طراحی (دیزاین) است.
طراحی ــ یا [به عبارتی دیگر] فرآیند انتخاب و بازنمایی اطلاعات و سازماندهی فضایی، جست و جو و انتخاب از میان احتمالات [و نمایش آن] از طریق تجسم و تصویر ـ چه با مداد و کاغذ باشد یا از طریق رندرهای سهبعدی- از طرح کلی، سازه، فرم و چیزهای دیگری که قرار است تولید یا ساخته شود ــ همواره جان معماری و آموزش معماری تلقی میشده است.
اهمیت موجود در «ترسیم» معماری را به هنر نزدیکتر میکند. اما به همان اندازه که معماری تلاش کرده است رشتهای هنری باشد، مدعی جایگاهی خاص در میان هنرهاست، به منزلهی هنری مولّد و نه تقلیدی و به عنوان «مادر هنرها». هنرمند و معمار کاربرد متفاوتی از واژهی «Disegno» دارند و این تفاوت از دل واگرایی و مغایرت میان اسطورهی هنرمند و اسطورهی معمار برخاسته است. اسطورههایی که هر دو کماکان معتبرند. معماری، با فاصله گرفتن از صنعتگری و دیگر هنرها، بدل به رشتهای مستقل شده است. کارگری دستی معمار محدود به هنر ترسیم یا طراحی است. معمار طراح است و نه مجری. تا زمانی که این شخص ترسیم میکند یا مدل میسازد، حتی اگر خلاقانه و به زیبایی ساخته شده باشد، معمار در محدودهی فکری رشتهی معماری باقی میماند. زمانی که او طرحهایی برای نقاشی یا حجاری شدن تولید میکند، هم معمار است و هم هنرمند، چنانکه بسیاری از معماران کلاسیک این چنین بودند. توضیح این مقوله برای مجسمهسازان یا نقاشان بسیار دشوارتر است و نمیتوان آنها را به کلی از یک صنعتگر صرف مجزا دانست. چرا که آنها مجبورند خودشان دست کم بخشی از کارگری دستی نقاشی کشیدن و حجاری را انجام دهند. به همین علت است که در اسطورهشناسی هنرمند و در تئوری هنر میان دو گونهی تولید کردن تمایز وجود دارد: اول تولید ماهرانهی صنعتگر- مقلّد که تولیدی منفرد است اما به دست خود شخص صورت نپذیرفته و دوم هنرمند واقعی که تولیدی خلاقانه و منحصربفرد دارد چرا که دارای ذوق هنرمندانه (خودانگیخته، بی زحمت، غیرمکرر) و محصول الهام است.
کار دستی این [هنرمندِ] نابغه پیشهورانه نیست بلکه خلق کردن است. در مقابل، توانایی و مهارت معمار در فعالیت فکری ساختن پلانها و مدلها و هدایت و نظارت و اجرای آنهاست. به این ترتیب معمار به صورت مستقیم در عمل ساختن دخیل نیست. قابل توجه است که اسطورهی معمار و اسطورهی هنرمند، برخلاف شباهتها و ارتباطات تاریخیشان، در این نقطه از هم جدا میشوند.
حتی معمار-ستارگان امروزین به ندرت این چنین تصویر شدهاند، و خود نیز چنین نمایش نمیدهند، که مانند اشخاص نابغه و الهامیافتهی رمانتیکاند که چیزی را از عدم خلق کردهاند. این معماران بیشتر شبیه ماجراجویاناند، یا رهبران یک تیم، که ناشناختهها و امکانات را جست و جو میکنند و تلاش میکنند آنها را تا مرزهای خود پیش ببرند. معمار خدا نیست بلکه بیشتر نوعی قهرمان است. مانند دایدالس که خطر مجازات شدن برای گستاخیاش را به قیمت دیوانگی یا شکست به جان خرید. با این حال معمار در این مقام یک هنرمند نیست. معمار میتواند نقاش باشد و صبحها نقاشی کند، آنسان که لوکوربوزیه چنین میکرد، اما معماری قطعا چیزی جز این است.
سنت و/یا تاریخی که شخص باید به آن رجوع کند.
ایدهی معماری مربوط به ایدهی کلاسیک ارسطویی دربارهی کمال و/یا کار بینقص است: این ایده که ساختهی انسان (به منزلهی تقلید یا مشابهسازی از رشد طبیعی) میتواند به ماورای کارکرد صرف برسد. به این ترتیب کارکرد و کاربرد چیزها در کلی پیچیده آمیخته میشود که فقط خوشساخت و کارا نیست، بلکه زیبا و بینقص است. جورجیو واساری گالری کلاسیکی از «مرشدان اعظم» ساخت و موفق شد کاری بینقص و مثال زدنی در هنر و معماری خلق کند. رشتهی علمی معماری ـ موازی با چگونگی شکلگیری پارادایم علمی ــ نه بر مبنای توافق بر اصول تئوریک یا پیکرهی دانش که بر اساس پذیرش مجموعهای از مثالهای هنجاری: قانون معماری شکل گرفت. برای انجام عمل معماری لازم است که شخص با این نمونههای گزیده از تاریخ آشنا شود. برای معماری کردن لازم است که شخص در این تلاش برای خلق یک اثر بینقص بکوشد.