شرکت پل دزفول همانگونه که از عنوان فرعیاش (تاریخنگاری جدید پل ساسانی) نیز برمیآید کتابی در حوزة «تاریخنگاری معماری» است و من هم اجازه میخواهم سخنم پیرامون کتاب را از همینجا آغاز کنم و با توضیحی درباب وضعیت «تاریخنگاری» معماری در ایران به موقعیت این کتاب و دلیل اهمیتش از منظر خود اشاره کنم. امروزه ما با چند رویکرد مختلف در تاریخنگاری معماری در ایران مواجهیم که هریک از این رویکردها نیز خود گذشته و تاریخی دارند که میتوان ذیل مبحث «تاریخ تاریخ معماری» از آنها یاد کرد. این رویکردها در یک دستهبندی کلی، حداقل تا یک دهة پیش، در قالب سه نحلة اصلی قابل تشخیص است.
اولین و قدیمیترین نحله شیوهای از تاریخنگاری معماری است که به عنوان شاخهای فرعی از تاریخ هنر و غالباً در پیوند با باستانشناسی در غرب شکل میگیرد و پیشگامان آن نیز معمولاً از میان مورخان هنر و باستانشناسانند. این شیوة تاریخنگاری در غرب پا گرفت و از نظر معرفتی یا شناختشناسی نیز غربمحور یا اصطلاحاً یوروسنتریک است. البته معنای این سخن آن نیست که در این شیوه هنر یا معماری غیرغربی را بررسی نمیکردند، اما بهطور معمول این هنر یا معماری را به عنوان مقدمهای بر تاریخ با شکوه هنر و معماری در غرب یا چون فراوردة فرعی آن مطالعه میکردند. نخستین مطالعات هنر و معماری در ایران نیز با همین رویکرد و عمدتاً توسط محققان غربی نظیر گدار، هرتسفلد، پوپ، ویلبر و دیگرانی از این دست انجام شد. این مطالعات ماهیتی دوگانه دارد. از سویی بسیار باارزش و حائز اهمیت است، چون در زمانهای که خود ایرانیها اهتمام چندانی به نگهداری میراث گذشتگان خود و حتی درک درستی از مفهوم جدید «آثار باستانی» نداشتند، بخش عمدهای از این آثار را از گزند حوادث رهایی بخشید و آنها را ثبت و ضبط و مستندنگاری کرد –و این بهواقع بزرگترین و ماندگارترین خدمت این جریانِ تاریخنگاری است- و از سوی دیگر مبتنی بر پیشفرضهایی بود که در تداوم خود آسیبها و ضدّارزشهایی را در تاریخنگاری معماری ما به دنبال داشت. این پیشفرضها که عمدتاً برخاسته از رویکرد «شرقشناسی» غالب در قرون هجدهم و نوزدهم و اوایل بیستم بود معماری ایرانی را دارای ذاتی میدانست که از جنوب تا شمال و از پیش از تاریخ تا آخرین اعصار تاریخیِ موردبررسی شرقشناسان ثابت بود. این ذات ثابت، که میتوانست نمایندة خصیصههای قومی، مذهبی، جغرافیایی و نظایر آن در فلات ایران باشد، از یک سو هویت این معماری را با دیگر معماریهای مجاور و معاصر خود تمایز میبخشید و از سوی دیگر نیروی محرکة این معماری در مقاطع آغازین خود بود. این نیروی محرکه در نقطهای، که بسته به تمرکز مورخان هنر میان قرون دهم تا چهاردهم میلادی (معماری سلجوقی تا تیموری) در نوسان بود، به اوج میرسید و سپس رو به انحطاط مینهاد و از جایی به بعد فرومیمرد. مقطع مرگ و انحطاط در این سنت تاریخنگاری معماری قاجار بود، از این رو این دوره در این سنت تاریخنگاری فاقد ارزشِ بررسی و بالکل غایب بود. پیرو چنین نگاهی خود آثار تاریخی هم در این نگاه بیشتر پدیدههایی موزهای و منجمد در دل زمان بودند، بهگونهای که در گزارشهای تاریخنگاری این آثار نیز کمتر به سیر تحول آنها در طول زمان و یا حیات تاریخی آنها در مقطع ثبت اثر توجه میشد.
رویکرد دوم، رویکردی است که عمدتاً توسط نسلی از معماران تحصیلکردة ایرانی شکل میگیرد که وجه اشتراک آنها تجربة کاری در مرمت آثار تاریخی است، از این رو میتوان آن را رویکرد «مرمتگران» نام نهاد. پیشوایان چنین رویکردی معماران بزرگی چون زندهیادان پیرنیا، شیرازی، مهریار، دانشدوست و نظایر ایشانند. این رویکرد به سبب آنکه پیشگامان آن از یکسو خود ایرانی و اغلب برخاسته از طبقه متوسط جامعه بودند و از سوی دیگر ماهیت کارشان تجربی و آغشته با بناهای تاریخی بود، به ابعاد اجتماعی معماری و آنچه «حیات اثر» خوانده میشود، متوجهتر بود و توانست بخش مهمی از فرضهای نادرست رویکرد نخست را اصلاح کند. مثلاً با بررسی دقیقتر برخی بناهای شاخص معماری ایرانی گاه مشخص میشد بنایی که شرقشناسان ایلخانی میشمردند در اصل بویی بوده یا مسجدی که سیمای غالبش سلجوقی است طیّ هزارسال از عصر عباسی تا قاجاری تحول یافته و به شکل امروزی درآمده، اینگونه بود که انگارة اثر یادمانی منجمد در دل تاریخ تا حدی شکاف برداشت و توجه به سیر تحول تاریخی بناها جدیّت بیشتری یافت. حاصل چنین توجهی بازخوانی دقیقتر مقاطع تحول معماری ایرانی بود و از این زمان بود که بهتدریج معماری قاجاری نیز، بهویژه تحت تأثیر تلاشهای مرحوم شیرازی، جایگاه شایستة خود در تاریخنگاری معماری ایرانی را بازیافت. در عین حال برخی از پیشفرضهای موروثی نظریة شرقشناسانه چون ذاتثابت و ماهیت همهشمول معماری ایرانی در این رویکرد نیز تا اندازه زیادی دستنخورده به جا ماند. همچنین نگاه موزهای و عدم توجه به ابعاد گوناگون حیاتِ تاریخی اثر، با تعدیلاتی، در این رویکرد نیز تا حدّی جاری بود.
رویکرد سوم تقریباً از نیمة دهه پنجاه هجری و عمدتاً از بستری فلسفی برخاست. این رویکرد که به جهت تأثیرپذیری فراوان از فلسفة سنتگراییِ شکلگرفته در غرب معمولاً به همین نام خوانده میشود، در سالهای پس از انقلاب اقبال زیادی یافت. رویکرد سنتگرایی از یکسو غربگریز است و از سوی دیگر بسیاری از پیشفرضهای رویکرد غربمحور، چون ذاتگرایی، همهشمولی، ماهیت یادمانی آثار تاریخی و نظایر آن را به رسمیت میشناسد، از این رو برخی این رویکرد را با عنوان شرقشناسی وارونه نیز یاد میکنند. این رویکرد علاوه بر ویژگیهای فوق غیرتاریخی نیز هست، یعنی در بحث از هنر و معماری گذشته بیش از آنکه به شواهد تاریخی و تحولات درزمانی این معماری توجه نشان دهد، به مبانی فراتاریخیای که از نگاه فلسفی خاصّ غالب بر این رویکرد برآمده بها میدهد و آثار را با این نگاه تحلیل میکند. چنین نگاهی در عین آنکه گاه دریچههای بدیعی به فهم آثار میگشاید، میتواند منشأ سوءتعبیرها و سوءفهمهای فراوانی نیز گردد؛ خاصه اگر از سوی اشخاص یا حتی جامعة علمی غیرمتخصص در مبانی فکری-فلسفی این رویکرد به کار گرفته شود، چهبسا به نتایج مضحکی بینجامد.
به هر روی تا قریب یک دهة پیش این سه رویکرد، رویکردهای غالب در بررسی تاریخ هنر و معماری در ایران بود. دیدیم که هر سه رویکرد علیرغم تفاوتهای بسیار در چند ویژگی، نظیر ذاتباوری، همهشمولی و کمتوجهی به حیات تاریخی آثار، مشترک بودند. برایند این نگاه شکلگیری انگارهای از معماری ایرانی بود که این معماری را در تمام طول تاریخ و عرض جغرافیای ایران پدیدهای همگن با سیر تکاملی پیوسته میشمرد و بیش از توجه به نقش این معماری در حیات اجتماعی و تاریخ عمومی ایران به جایگاه آن چون فراوردهای هنری و اثری یادمانی از گذشته بها میداد. در نتیجه آثار تاریخی چون پدیدهای یگانه و منفصل از جهان پیرامون خود، ازجمله بافت شهری پیرامون اثر، درک و ارزشگذاری میشد و گاه حتی برای معماران زبدة ایرانی ویرانی بافتهای تاریخی به شرط حفظ یادمانهای باارزشِ بافت موجه تلقی میگردید، پدیدهای که اوج خود را در ماجرای حرم امام رضا (ع) و مشاجرات دیبا-بوربور به نمایش گذاشت و امروز نیز در قالب فاجعة بافت پیرامون حرم شاهچراغ شاهد پردة دیگری از آنیم. در چنین شرایطی شاید اتخاذ رویکردی نو به تاریخ معماری بخشی از راهحل این مسألة کلان باشد و همین مهم است که کتاب شرکت پل دزفول را اثری ارزشمند و واجد توجه ویژه میسازد.
شرکت پل دزفول فارغ از کلیگوییهایی که حاصل سالها نگاه کلنگرانه به تاریخ معماری ایرانی است، از جزئیاتی سخن میگوید که در نحلههای آشنای تاریخنگاری معماری ایرانی کمتر به آنها پرداخته میشود و از نکاتی پرسش میکند که پاسخ آنها گاه بدیهی شمرده میشود؟ پرسشهایی که هریک می تواند سرنخی مهم برای پژوهشهای جدّی در حوزة تاریخنگاری معماری ایران باشد. این کتاب همزمان با طرح این پرسشها عیار تاریخنگاری معماری ما را نیز آشکار میسازد. سنت تاریخنگاریای که در آن سالها از سبکشناسی و گونهشناسیهای مختلف پردهبرداری شده و گروهی مدعی شناخت مبانی آسمانی هنر و معماری در آنند اما تاریخ یکی از مشهورترین پلهای کهن آن سرشار از ابهام و پریشانی است. کتاب البته هیچ ادعایی در رفع این ابهامات ندارد اما مسیری تازه را در جهت پاسخ به این ابهامات میگشاید. مسیری که در آن تاریخنگاری معماری فراتر از گمانهزنیهای تجربی یا کشف و شهود فلسفی مستلزم جستجویی مدام و فرساینده در شواهد گوناگون تاریخی و بهرهگیری از منابع و متخصصان حوزههای دیگر علم، چون زبانشناسی، سندشناسی، تاریخ سیاسی، باستانشناسی و باستانسنجی و نظایر آن، است. هدف این جستجو نیز بیش از آنکه رهنمون شدن به قلههای متعالی تاریخ معماری ایرانی باشد، پیمودن کورهراهها و تذکر دادن به مسیرهای ناشناختة پیش رو است. پیمایشی با گامهای کوچک که البته دستاوردهای بزرگ در آن کم نیست.
در این کتاب نویسنده مقطع بسیار مهمی از حیات پل را مورد بررسی قرار داده است. پایان قرن نوزدهم در واقع پایانة معماری تاریخی ماست. نقطهای که در آن آثار معماری گذشته ما در آخرین مرحلة تحول تاریخی خود و پیش از مداخلات باستانشناسی-مرمتی، که گاه خود به سوءفهمهایی در تاریخنگاریهای بعدی انجامیده، قرار داشتند. همان مقطعی که در رویکردهای شرقشناسانة تاریخنگاری معماری ایرانی نادیده گرفته میشد و در رویکردهای متأخرتر علیرغم بهایی که ارزانی آن شد، کمتر از منظر تحولات اجتماعی مورد عنایت قرار گرفت. در چنین شرایطی نویسنده با گزارشی متکی بر اسناد دست اول، چون کارگردانی ماهر، تصویری ناب از حیات تاریخی-اجتماعی-کالبدی اثر را بر پرده خیالمان میکشد و نشان میدهد چگونه یک پل کهن ساسانی در بحبوبة جنگ جهانی اول نقشی حیاتی در پیوند جامعة محلی و بخشی از نیروهای بینالمللیِ درگیر در جنگ ایجاد میکند. این گزارش همزمان نکات ارزشمندی را نیز از وضعیت نگهداری ابنیة تاریخی در این زمان آشکار میسازد. علاوه بر اینها نشان میدهد که نخستین اسناد شرقشناسانه درباره بناهای تاریخی ما در چه فرایندی شکل گرفت و پیچ و خمهای این فرایند چگونه میتوانست به خطاهایی از جنس خطایی که در عکس مشهور مادام دیالافوآ از پل دزفول رخ داده، منجر شود. هرچند تمرکز کتاب بر تاریخنگاری جدید پل است اما اسناد و گزارشهای کتاب میتواند حقایقی درباب تاریخ متقدمتر پل را نیز افشا کند؛ مانند آنکه بند پل احتمالاً از چه زمانی کارکرد خود را از دست داده، یا بازماندة ساسانی پل در کدام بخشها قابل تشخیصتر است.
به این ترتیب کتاب شرکت پل دزفول همزمان با ایجاد فهمی تازه از تحولات متأخر پل کهن دزفول بهانهای برای سخن گفتن از نگاهی نو در تاریخنگاری معماری در ایران فراهم میآورد. نگاهی که میتواند زمینة رویکرد تازهای در تاریخنگاری معماری ایرانی به شمار رود. در این رویکرد تازه، که خوشبختانه و به یمن برخی جریانها در حوزة مطالعات معماری در ایران در یک دهة اخیر نمونههای بیشتری از آن را شاهدیم، باید به جای برخوانی روایتهای کلان و انگارههای کلی در قالب آثار و ابنیة تاریخی، این آثار را با اتکاء به شواهد خرد و اسناد جزئی چون کتابی ناگشوده از نو خواند واز دل این خوانشهای تازه کلاف درهم تاریخ معماری را ذرّهذرّه بافت تا به تدریج از دل آن نقشی نو نمودار گردد. چنین رویکردی احتمالاً میتواند روایتهای کلان و «از بالا به پایینِ» حاکم بر رویکردهای سنتی تاریخنگاری معماری ایرانی را از اساس تغییر دهد و روایتهایی تازه و متکی بر شواهد متنوع تاریخی بیافریند؛ روایتهایی که به واقعیتهای تاریخی وفادارتر و در شناسایی نقش معماری در حیات اجتماعی جامعه ایرانی کارآمدترند. تاریخ معماریای که از دل چنین روایتهایی بیرون آید ناگزیر با آنچه تا کنون بوده تفاوتهایی خواهد داشت، احتمالاً به اندازة روایت حاکم امروزی یکپارچه و کمالگرا نخواهد بود، اما منصفانهتر، پویاتر و نسبت به تنوع حاکم بر پهنة ایران پذیراتر خواهد بود.
* یادداشت حاضر متن پیادهشده گفتاری است که تابستان سال جاری در جلسه رونمایی کتاب شرکت پل دزفول؛ تاریخنگاری جدید پل ساسانی اثر محقق فرزانه جناب دکتر رضا مسعودینژاد در شهر کتاب اهواز ایراد شده و با تغییرات مختصری، جهت انتشار در آسمانه، آماده شده است.