×

جستجو

ساناز تولّائیان

ساناز تولّائیان

عیّار تنها (تکمله‌ای بر یادداشت شهر تسخیرناپذیر)
ساناز تولّائیان

بهار امسال یادداشتی تحت عنوان «شهر تسخیرناپذیر» در آسمانه منتشر کردم. بهانۀ نوشتن آن یادداشت و منبع اصلی‌اش نمایشنامۀ «فتحنامة کلات» اثر بهرام بیضایی و برداشت اگر بشود گفت معمارانۀ من از آن بود. امروز به تماشای مستند «عیّار تنها» [۱] نشستم که به تازگی دربارۀ بهرام بیضایی منتشر شده است. این مستند بهانه‌ای شد که تکمله‌ای در ادامۀ یادداشت «شهر تسخیرناپذیر» بنویسم و حرف‌هایی را مطرح کنم که در آن نوشته جایی نداشت و البته که من هم در آن زمان به فکر نوشتنش نیافتادم. دوست دارم قبل از طرح موضوع اصلی این نوشته، به یکی از یادداشت‌های آقای...

یک چاه و دو چشمه - بازخوانی داستان ساخته شدن بیمارستان مسیحی (عیسی‌بن‌مریم) در اصفهان
ساناز تولّائیان

آدم‌ها:ورق زدن کتاب‌ها و مجموعه عکس‌های قدیمی برایم مثل سفر کردن در زمان و بالا – پائین کردن اینستاگرام در سال ۱۲۸۰ شمسی است. مابه‌ازای صفحه‌های اینستاگرامی مردم‌نگاری و شهرنگاری با نام‌های «Human of..» و«Every day …» و پروفایل بلاگرها و عکاسان شهری و اجتماعی در صد و خورده‌ای سال پیش احتمالاً کتاب‌هایی مثل «ایران از نگاه سوروگین» یا «هزار جلوه از زندگی» از ارنست هولستر و دیگر نمونه‌های مشابه است. این کتاب‌ها را که ورق می‌زنم حس می‌کنم لای آن درِ بستۀ رو به گذشتۀ مبهم، کمی گشوده شده است.  این تصاویر به قول سوزان سانتاگ مطالبات تازه‌ای از...

شهرِ تسخیرناپذیر
ساناز تولّائیان

قصه‌خوان نمایشنامۀ فتحنامۀ کلات[۱] داستان را با گفتن «از پهلوانان ریگزار و سواران اژدها پیکر و اسبان بی‌سوار» شروع می‌کند، با آوردن نام دو پهلوان «توی خان» و «توغای خان» که پس از فتحی مشترک سر غنیمت‌های آن به بحث افتاده‌اند؛ بحث بر سر اینکه آخرین جنازه از آن چه کسی است. اما زود مشخص می‌شود که موضوع چیز مهم‌تری است. البته تصاحب آخرین جنازه است که افتخار هرجنگی را رقم می‌زند اما توی‌خان فرمانروای کلات و توغای خان حاکم بلخ بامیان کینه‌ای قدیمی دارند. آنچه توی‌ خان به تعدادی کشتۀ بیشتر به دست آورد و توغای خان از آن...

آنچه فراموش کرده‌ایم و آنچه غمگین‌مان می‌کند...
ساناز تولّائیان

در چند ماه گذشته خبرهای زیادی درباره تخریب و بی‌توجهی به بناها و آثار معماری در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شده‌ و درباره‌اش تحلیل‌ها و نقدهای زیادی نوشته‌شده‌است. قبل از اینکه نوشتن این مطلب را شروع کنم، تصمیم داشتم به موضوع دیگری بپردازم چون به نظرم می‌آمد که حرف‌های من چیز زیادی به گفته‌های پیشین اضافه نخواهد کرد. اما فکر کردم شاید یکی از راه‌های مقابله با این وضعیت همین گفتن دوباره و چندباره به زبان‌ها و بیان‌های مختلف باشد. نگفتن به نوعی نشانه آن است که ما دست‌ها را به نشانه تسلیم بالا برده‌ایم و پذیرفته‌ایم که «همین...

«شکاف‌های ساکتی که ذهن می‌تواند در آنها پرسه بزند»
ساناز تولّائیان

راه‌پلۀ خانه‌ کودکی‌ام یک زیر پلۀ حفره‌ای شکل داشت، حفره‌ای به طول پله و ارتفاع حدودا نیم متر. برای منِ سه یا چهار ساله با آن جثۀ استخوانی و لاغر، اینجا شبیه همان خانه‌های جنگلی یا پناهگاه‌های غارها بود که توی کارتون‌ها می‌دیدم یا مامان داستانشان را برایم می‌خواند. قدم بلند‌تر از ارتفاعش بود، باید خم می‌شدم یا می‌نشستم و حتی نشسته هم سرم به سقفش می‌خورد اما چون ریز نقش بودم، جا می‌شدم و برایم مهم نبود که باید گردنم را تمام مدت خم نگه دارم. آن حفره برای من جایی بود که می‌توانستم خیالم را پرواز دهم و...

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر