«از چه میترسم؟ از اینکه نفسم تنگ بشود و تو این خانه تنها بمیرم؟ تو ایوان روی صندلی بروجردی زیر آفتاب مینشینم. نور آفتاب استخوانهای پوکم را گرم میکند. شیرهٔ حیاتی دیگر در رگهایم و در پیها و استخوانهایم گردش پروپیمانی ندارد، رمقش کشیده شده* ... »
من که امان همه را بریده بودم بسکه پرسیدم این صندلیهای بروجردی به چه درد میخوردهاند. اغلب با آن لحن طنازانهٔ خاص بروجردیها جواب میشنیدم که: «والا ما قدیمیها هم آدمیزاد بودیم و روی کَت و نیمکت و صندلی مینشستیم.» بعد تصحیح میکردم که نه، منظورم این است که چرا این صندلی اینشکلی است؛ چرا میشود تایش کرد و گذاشتش بیخ دیوار؛ چرا پارچهٔ خوشبافتش این جنسی است؟ و چند تا چرای دیگر! بهزنهارآمدگان از سؤالهای من که میدیدند راه فراری نیست شروع میکردند به یادآوری گذشته. اولِ بیشتر حرفها این بود که صندلی بروجردی بهاضافهٔ یکجور تخت فنری فلزی تاشو صنعت همین شهر خودمان بوده و به شهرهای دیگر فرستاده میشده. تازه پارچهاش همینجا بافته میشده، چوبش مال همینجا بوده و ابزار و یراقش را هم همین چلنگرهای راستابازار میساختند. بعد از اینکه خوب آهها از اینکه این شهر چه بوده و چه شده از نهادها برمیآمد و پرسششوندگان یادشان میافتاد که باید بروند سر اصل مطلب، چیزیکه میخواستم خودش را نشان میداد.
اینجور که دستگیرم شده این صندلیها که روزی کیابیایی داشتهاند کمتر در فضای داخلی خانه استفاده میشده و اگر میشده فایدهای جانبی بر کاربرد اصلیشان بوده است. اگر بخواهم خلاصه بگویم، این صندلیها با آفتاب نسبتی داشتهاند. عصرهای تابستان اگر کتِ روی حوض پُر و حیاط شلوغ بوده، میشده آدمی مثل من از جمع و جمعیت گریزان، صندلیش را که تاشده بیخ دیوار بوده بردارد و برود نیمسایهای بجوید و بنشیند به کتابخواندن. بعد اگر خوابش گرفت همانجا لم بدهد و چرتی بزند. باز تابستانها اگر روی کَت پر میشده و مهمانها معطل میماندهاند، چندتایی از این صندلیها میآمده به کمک و اینطرف و آنطرف کت، مهمانها را مینشانده. یا توی عروسیها، جشنها یا روضهخوانیهای تابستان اگر کسی نمیتوانسته توی حیاط روی زمین بنشیند، از این صندلیها برایش میزدهاند که بنشیند. و اما زمستانها ... تصور کنید آخرهای آذر ماه هفتهای مدام برف بیاید – چه برفی – و تا بالای ارسیها بنشیند جوریکه بشود از پشتبام جستی زد و رویش ایستاد! بعد ناچار باشی دو ماه تمام از زیر دالانهای یخی حیاط را گز کنی. آفتاب بهچشمت نبینی و از سرمای استخوانسوز مدام بچپی زیر کرسی. تا بگذرد و اسفندماه بیاید و دالانهای یخی آب بشوند و بریزند و جمع بشوند و توی باغچه یا کنج دیوارِ ته حیاط کپه. حالا بعد از چند ماه آفتابِ خوبی زده؛ جاندار. مسنترها و بچهها که رمقشان به آفتاب بسته حالا توی حیاطند. اینجاست که صندلیهای بروجردی از پستوها و کنج زیرپلهها دوباره سر از حیاط درمیآورند. صندلیات را مستقیم بنشان روبهروی آفتاب؛ آستینها و پاچهها را بالا بزن؛ سر و مو را از کلاه و روسری آزاد کن و خودت را بسپار دست آفتاب. اگر خواستی چشمهایت را همبگذار و چرتی بزن.
* جزیرهٔ سرگردانی، سیمین دانشور، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۷.
پ.ن. کت: تخت و اریکهٔ آراسته را گویند، سریر || نیمکت، نیمتخت (ناظمالاطباء) نوعی صندلی بزرگ پشتیدار که دو یا سه تن بهپهلوی هم بر آن توانند نشست || تخته، چوب (ناظمالاطباء)، بهمعنی تخته و چوب نیز آمده بهسبب آنکه درودگر را کتگر و کتکار میگویند. (واژهنامهٔ دهخدا، زیر واژه).
توضیح تصویر: صندلیهای بروجردی در خانهٔ مستجابالدعوه. بروجرد. ۱۳۹۶.