معبد پنهان یا فضای مبهم شرقشناسی
ترجمهٔ سیدمجید میرنظامی
یادداشت مترجم: نوشتههای برخی از دانشوران وطنی دربارهٔ گذشتهٔ مشعشع «معماری ایرانی» را با هیچ اصطلاحی بهتر از خودشرقیگری[i] نمیتوان نامید. اما منظور از خودشرقیگری در تاریخنگاری معماری چیست؟ پروفسور زینب چلیک در یادداشتی خواندنی تأثیر کتاب شرقشناسی ادوارد سعید بر تاریخ معماریانه[ii] را بررسیده است. او در پایان جستار، داستانی با عنوان «معبد پنهان»[iii] از نویسندهای به نام عُمر سیفالدین[iv] را بازگو میکند که در آن معماری شرق بهصورت فضای مبهمی تصویر میشود که به امیال شرقشناسان و خودشرقیگران مجال طرحافکنی میدهد.[v] برای آشنایی با نگاه شرقشناسانه یا خودشرقیگرانه به معماریِ، بهاصطلاح، «غیر غربی»، خواندن حکایت طنزآمیز عمر سیفالدین از زبان چلیک راهگشاست.
داستان «معبد پنهان» به روایت زینب چلیک
داستان کوتاه «معبد پنهان» نوشتهٔ عمر سیفالدین که برای اولین بار در سال ۱۹۱۹ منتشر شد، بهشیوهای طعنهآمیز چهرهٔ حقیقی وسواس فکری اروپاییان نسبت به شرق «واقعی» در استانبول را افشا میکند. برای برآوردن خواست بیتابانهٔ جوانی فرانسوی که از مشاهدهٔ مدرنیته در استانبول نومید شده بود، دوست تُرکش یا همان راوی داستان، او را با خود میبرد تا شب را در خانهٔ «اصیل» دایهاش در محلهای دورافتاده بگذراند. مرد فرانسوی که در همان نگاه اول به مشبکهای چوبی روی پنجرهها تحریک شده است، همرنگ مردم بومی میشود و اصرار میکند که شامش را بهحالت نشسته روی زمین بخورد، و کتابهای کهنهٔ روی قفسهها را تحسین میکند، بدون اینکه خود را ذرهای کنجکاو محتوای آنها نشان دهد. شبانگاه، وقتی بقیه در خواباند، او وارد اتاقی خالی میشود و «معبد خانوادگی پنهانی» را کشف میکند. او در دفترچهٔ خاطراتش چنین مینویسد:
پردههای سفیدْ نورِ کمرمقی را به داخل راه میدهد. گورخانههایی از چوب گردو که حلقههای آهنی به آنها قوام داده، در کنجها قرار گرفته است. بدون شک، آنها حاوی مومیاییهای اجداد گرامیشان است. طنابهایی در ارتفاعهای مختلف یکدیگر را قطع میکنند (معنای آنها از چنگم میگریزد). بر فراز آنها یادگاریهایی آویزان است که مطمئناً متعلق به آن درگذشتگان است. روی زمین، سبوهایی با اندازههای مختلف جای دارد که حاوی آبهای مقدس مکه، مدینه و سایر مکانهای اسرارآمیز است. مزهٔ آنها را که چشیدم، قلبم بهشدت تپیدن گرفت. من مانند متجاوزی، نابکاری یا کافری که وارد معبدی پنهان شده بود، دزدکی بیرون آمدم. حس میکردم گویی هر لحظه ممکن است تابوتها باز شوند و ترکهای پیر دَستاربهسَر که سدهها مدفون شده بودند، با شمشیرشان به من حمله کنند. پژواکهای ژرف از جانب گنبدی تاریک و مبهم را با هیجانی توضیحناپذیر احساس کردم.
آن «معبد پنهان» که موجب خندهٔ رفیق تُرک شد، درحقیقت چیزی نبود جز انباری بانوی سالخورده. راوی داستان اکتشافهای مرد فرانسوی را چنین تصحیح میکند:
ما مثل شما در خانههایمان از کمد استفاده نمیکنیم. در عوض، از صندوقهای انباری استفاده میکنیم. آنچه تو با گورخانه اشتباه گرفتهای، درواقع صندوقچههای البسهٔ کتانی ما است... . طنابها صرفاً برای خشک کردن لباسها استفاده میشود. آن «یادگارها» لباسهای کهنهای است که دیگر پوشیده نمیشود. در مورد آبهای مقدسی که در کوزهها جمع شده است، باید بگویم که چیزی جز نشتی آب باران از پشتبام نیست.[vi]
«نخند»، مرد فرانسوی پاسخ میدهد: «حتی انباریهای شما هم رازآلود، فهمناپذیر و مذهبی است... . شما نابینا هستید. شما این معانی را نمیبینید.»
عمر سیفالدین با تشریح خندهآور بدفهمیهای مرد فرانسوی و امتناع او از کنار گذاشتن آنها، کلیشههای شرقشناسان را دست میاندازد. با این حال، این فقط یکی از جریانهای متعدد در گفتمان عثمانی متأخر بود. «شرقشناسی عثمانی» دوشادوش دیدگاههای مدرنیتهٔ امپریال ظهور کرد، و این دو چنان درهمتنیده بودند که گاه تشخیص تأثیر هرکدام بر همهٔ انواع تولیدهای فکری و هنری دشوار است. بنابراین، تاریخ خودشرقیگری یکی دیگر از موضوعهای بغرنجی است که بر بحثهایی که شرقشناسی آغاز کرده است، سطح دیگری از پیچیدگی را میافزاید و نیاز به تحلیل بیشتر را مطالبه میکند. کتاب ادوارد سعید تأثیرهای عمیق، چندبعدی، برانگیزاننده و دیرپایی بر تاریخ معماریانه داشته است- رشتهای که خارج از حیطهٔ تمرکز خود او باقی ماند.
[i] Self-Orientalism
[ii] Çelik, Z. (2018). Reflections on Architectural History Forty Years after Edward Said's Orientalism. Journal of the Society of Architectural Historians, 77(4), 381–387. https://doi.org/10.1525/jsah.2018.77.4.381
[iii] Gizli Mabed (Hidden Sanctuary)
[iv] Ömer Seyfeddin
[v] چند سال پیش در یادداشتی در کانال تلگرامی کوبه با عنوان «خانهٔ سیاه تاریخ معماری»، تحلیلی از کتاب کژ نگریستن اسلاوی ژیژک را بازگو کردهام که از قضا بیشباهت به ماجرای «معبد پنهان» نیست:
جوانی وارد شهر کوچکی میشود و پی میبرد که مردان شهر هنگام ذکر خاطرات حسرتآلود جوانیشان دائماً به عمارتی متروکه در آن حوالی اشاره میکنند. آن خانه جایی است که مردان شهر در جوانی نخستین خلافهایشان را در آن مرتکب شده بودند. آنان باور داشتند که اگر کسی پا در آن «خانۀ سیاه» (جنزده، نفرینشده و...) بگذارد، مرگش حتمی است. جوان تازهوارد جرئت میکند و وارد خانه میشود و پس از وارسی کامل آن به تالار شهر باز میگردد و به اهالی اطلاع میدهد که «خانۀ سیاهشان ویرانۀ کثیف زهوار دررفتهای بیش نیست.» هنگامیکه مهندس جوان قصد ترک تالار را داشت یکی از جمع مردان خشمگین بهسویش حمله میکند و او را میکشد. ژیژک علت عصبانیت آن مردان را این میداند که فضای تهی و ممنوعۀ خانۀ سیاه، مکان برونافکندن امیال آنان بود. درواقع جوان با واردشدن به خانه و ذکر واقعیت پیشپاافتادۀ آن، این فضای تهی و خیالین را از مردان شهر گرفت. تحلیل ژیژک کمک کرد که بفهمم جملۀ «یزد گنجخانۀ ایران است» بیش از اینکه به فضای واقعی شهری که همانند هر شهر دیگری جنگها و قحطیها به خود دیده است اشاره کند، به مکانی تهی و خیالین برای برونفکندن میل استادان سالخورده دلالت دارد.
[iv] ماجرای نشت آب من را یاد خاطرهٔ بازدید از زیارتگاه چکچک در استان یزد انداخت. وقتی به زیارتگاه رسیدیم، دیدیدم که بر کف قسمت زائران مقداری آب روان شده است. بازدیدکنندگان با اشتیاق از راهنمای زرتشتی میپرسیدند که این آب چقدر برای شما مقدس است. راهنما که گویا از تقدس آب بیخبر بوده، با بیتفاوتی پاسخ داد که این آب مقدس نیست و بهجای آن از وضعیت نامطلوب کف زیارتگاه شکوه کرد. -م.